فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"👀💙"
-
-
داردزمانامدنتدیرمیشود
داردجوانمنتظرتپیرمیشود
-
-
💙¦⇜#امام_زمان
💙¦⇜#استورۍ
~🦋𝓙𝓸𝓲𝓷↷
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
『🌿🖇𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪』
"👀💕"
-
-
این جدول برنامه ریزی درسی رو به کار ببر قطعا موفق خواهی شد🌸
-
-
💕¦⇜#درسۍ
~🌸𝓙𝓸𝓲𝓷↷
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
『🌿🖇𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪』
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین شهیدمحمدحسینیوسفالهی #پارت5 و با گفتن این کلمه شروع کرد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت6
#مدرسه
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
مهرماه ۱۳۴۷ بود که همسرم دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه اربابزاده که خودش مدیر آن بود، ثبتنام کرد. ظهر که برگشت از او پرسیدم: «تنها آمدی؟» گفت: «بله! قرار بود کسی همراهم باشد؟» با نگرانی گفتم: «بله! بچهها مگر توی مدرسه شما نبودند؟ خوب! ماشین داشتی، بچهها را هم میآوردی.» گفت: «چنین قراری نداشتیم، من صبح که میرفتم، تمام مسیر برگشت را به محمدحسین نشان دادم تا او بداند که روزهای دیگر باید همراه برادرش این راه را پیاده طی کند.» به او و حرفهایش احترام گذاشتم و دیگر حرفی نزدم. بعد گفت: «الان هم چیزی به آمدنش نمانده، زنگ تعطیلی خیلی وقته که زدهشده. من دیر آمدم، توی مدرسه کمی خردهکاری داشتم.» او درست گفت چیزی نگذشت که محمدرضا و محمدحسین، خسته و کوفته، وارد خانه شدند. محمدحسین سریع به طرفم آمد: «مادر! چرا وقتی پدر ماشین دارد ما باید پیاده بیاییم؟» گفتم: «این سوال را از خودش بپرسی بهتر است.» شاید هم حس مادریام میگفت او را به سوی پدر روانه کنم تا شاید عقیدهاش را تغییر دهد نکته بعد محمدحسین را صدا زدم: «پدرت پاسخ قانعکنندهای برای کارهایش دارد، حتماً از خودش سوال کن.» ناهار که خوردیم، محمدحسین کنار پدرش نشست و با قیافهای حقبهجانب از او پرسید: «پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی ؟ این مسیر طولانی است، ما خسته شدیم.» پدر او را در آغوش کشید و بوسید: «بهخاطر اینکه شاید در بین بچهها و کسانی باشند که پدر نداشته باشند، این کار خوبی نیست که جلوی آنها، شما هر روز و هر لحظه با پدر بود بردن شما با ماشین به مدرسه وجهه خوبی ندارد و باعث تبعیض بین دانشآموزان میشود و این تبعیض از تأثیر کلام بهعنوان یک معلم میکاهد....
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت6 #مدرسه ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ مهرماه ۱۳۴۷ بود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت7
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
به خیلی از بچهها، بارها گفتهام که من جای پدر شما هستم و شما مثل فرزندانم هستید، باید این را عملاً به آنها ثابت کنم.
بهنظر تو من کار بدی کردهام؟ .» محمدحسین کمی فکر کرد: «پدر شما کار خوبی کردی.» این را گفت و بهطرف حیاط دوید. بعد پدر محمدرضا را صدا زده وبا صبر و حوصله قوانین و مقررات مدرسه برایش بیان کرده و به او گفت: «هر چه گفتم به محمدحسین هم یاد بده شما باید همیشه موی سر را کوتاه کنید. نظافت شخصی را رعایت کنید تا الگویی برای بچههای دیگر باشید. اینطوری هم خودتان قانونمند بار میآیید و هم بچهها ملزم به رعایت قانون میشوند.» بعد آن روز، ، محمدحسین و محمدرضا این راه را نسبتاً طولانی را پیاده طی میکردند. یکسال گذشت که محمد هادی در همان مدرسه شروع به درسخواندن کرد. تفاوت سنی آنها کمتر از ۲ سال بود، حالا او راه مدرسه از خانه و بالعکس را با محمدحسین میآمد. آن ۲ معمولاً با شیطنتهای کودکانه و بازی این مسیر را برای خودشان کوتاه میکردند. یادم میامد یک روز سرد زمستانی بهمحضاینکه در را باز کردم، دوتایی سراسیمه وارد خانه شدند و خود را در آغوشم انداختند. اینقدر دویده بودند که رنگ به رخسارشان نمانده بود، صدای تپش قلب شان به گوشم میرسید، نسیم سرد زمستانی نوک دماغشان را قرمز کرده بود. از آنها پرسیدم: «چی شده، چرا اینقدر آشفتهاید؟» محمدحسین گفت: نیمههای راه مدرسه بودیم که ۱ سگ ولگرد دنبالمان افتاد ، نزدیک بود به ما حمله کند، تا همین نزدیکیهای خانه دنبالمان کرد، ما با تمام توان این مسیر را دویدیم.» هر دو را در آغوش گرفتم و بوسیدم :سریع بروید داخل اتاق پای بخاری دست و صورتتان را گرم کنید، اما یادتان باشد وقتی سگی را میبینید اگر فرار کنید، بیشتر دنبالتان میآید.» بعد از دقایقی هر دو فراموش کردند چه اتفاقی برایشان افتادهاست، زیرا از این موارد یکی، دوبار دیگر هم برایشان پیشآمده بود و همین امر سبب شده بود آنها شجاع و نترس بار بیایند....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
27 - و خدا میخواهد بر شما ببخشاید، و کسانی که پیرو شهواتند میخواهند شما دستخوش انحرافی بزرگ شوید
28 - خدا میخواهد بر شما آسان گیرد، و آدمی ناتوان آفریده شده است.
29 - ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال خود را میان خودتان به ناروا مخورید، مگر آن که داد و ستدی با رضایت یکدیگر باشد و یکدیگر را مکشید، همانا خدا با شما مهربان است
🖇🌿𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
🖇🗓
ذڪر"روزیڪشنـبھ"꧇
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یـٰاذالجَـلالِوالاِڪرام••"
"اۍصـاحـبشڪوهوبزرگواري••"
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
📿🌝