📔جوی آب؛ سه حرفی...
عمو احمد یک پسر دهاتی مهاجرت کرده به شهر بود. محض ادامه تحصیل. بابا وسط اتاق بزرگ کنار حیاط با آجر گَری یک تیغه کشیده بود. یک پلاستیک ضخیم سبزرنگ، تمام بار کاغذدیواری و دکوراسیون آن فضای کاهگلی را به دوش میکشید. کمد قهوهایِ دو لنگهی قد کوتاهِ گوشه اتاق عمو، پر از کتابهای ارزان کاهی بود. همه زندگیش خلاصه میشد در آن کمد. روی کمد یک تلویزیون سیاه و سفید توشیبای دو کانالهی قرمز و یک ضبط صوت نقرهای ایسام خِش خشو با چند تا بسته نوار کاست بود. پانسیون عمو انگار اتاق جذاب خانه ما بود. یک سبک زندگی ساده که امروزیها بهش هوگه میگویند. چهار تا خواهر و بردار قد و نیم قد زل میزدیم به وسایلش. برخلاف بقیه روستاییها هیچ وقت خبری از پسته بو داده و خرما خشک و برگه زردآلو و هیچ چیز دیگر نبود. با عمو تخمه میشکستیم و گاهی فوتبال میدیدیم. داداش کوچک بابا همان جایی که میخوابید، همان جایی که درس میخواند، همان جایی که تفریح میکرد، جدول حل میکرد. گاهی هم سوالهایش را از ما میپرسید. "جوی آب؛ سه حرفی" همیشه سوالی که جوابش را بلد باشیم میپرسید. جدولها گاهی خیلی حرفهای بودند. عمو عاقبت میزد ته کتاب و از توی پاسخنامه جواب را پیدا میکرد. لذتبخشترین زمان حل جدول وقتی بود که میگشتی تا چند حرف را قطار کنی و باهاش یک کلمه بسازی. رمز جدول! اصلا جدول پر از کشف بود و این حس باعث شد من بروم دنبال کتاب. دنبال پیدا کردن چیزهای تازه. این حس بود که من را فرستاد توی کتابخانه مدرسه و پابندم کرد. برخلاف خیلی از نویسندهها که با مجلات رشد و کتابهای کانون پرورش فکری گره خوردند به کتاب، من از برکت جدولهای عموی سبزه و آرام کرمانیام کتابخوان شدم. من نه هریپاتر خواندم و نه داستانهای هزار و یک شب!
کتاب سرگرمی بود برایم. یک سرگرمی جذاب!
#ادامه_دارد
🆔@dorje_del
خوشه خرمای عسلی!
کتاب ناز تا به حال خواندهاید؟! من که نخوانده بودم. خال سیاه عربی واقعا ناز دارد. دل و روح آدم سبک میشود. میدانستم حامد عسکری شاعر است و دست و بالش پر از کلمات نوترکیب. داشتم لغات و اصطلاحات جدید را از متنش یادداشت میکردم. نه! داشتم گل زعفران جمع میکردم. دیدم نمیشود. حیف این شور شیرین نیست. برداشتم چند صفحه کتاب را ماژیک مال کردم. باز دیدم حیف کتاب به این خوشگلی نباشد از تک و تا بیندازمش. ماژیک را پرت کردم روی میز. سفت نشستم روی صندلی چرخدار مخمل قهوهای و دل دادم به خوشه خرمای عسلیاش!
صفحه 44 ، کتاب را با همه لطافتش لای باز میکوبم روی میز و بغضم میشکفد. " همه چیزای خوب باید مال بقیه باشه. خدایا پس من چی؟!"
نویسنده البته معلوم است ناچار به شتاب هم بوده. شاید هم دل داده به بیقاعدگی سفر! ولی هرچه هست وقتی انار دلش پاره میشود تو هم بیچاره میشوی. بغض مثل خشت خیس خورده میچسبد بیخ حلقت!
مثل من ولی اینقدر بیاصول نباشید! خواندن بعضی متنها لوکیشن مرتب میخواهند و حواس جمع!
#خال_سیاه_عربی
#حامد_عسکری
🆔@dorje_del
یک جوری هستیم🥴
مکدرتان نکنم و معطل! اگر حضرت آقا نگفته بودند و باید مثل خیلیها کسی بیاید با ترس از آینده جمعیتی من را هشیار بیدار کند که "آی ننه بچه بیار!" قرار بود بروم توی نخش؟! گمانم حضرت آقا برای منی که به هیچ صراطی مستقیم نمیشوم فرمودند خب شما بروید به این دلیل بچه بیاورید که من گفتم، تا من بروم فکری برای بقیهای بکنم که عاقلند و اهل دو دو تا چهارتا!؟ یعنی تا این حد بعضیهایمان غیرقابل هدایتیم به قرآن؟! تا این حد تربیت دینی ما غیراصولی و غیرمنطقی شکل گرفته!
یعنی به والله مومن اگر همینطوری خودش با ذهن آزاد فلک نزده "بخوانید اسیر ژورنالیسم نشدهاش" فهمید ما تو سال دو هزار و سی و پنج میرویم تو فاز کشورهای سالمند. سرمایهدارها باید بروند مغازه تجهیزات پزشکی بزنند و مهندسی پزشکیها و دانشبنیانها توی فکر لوازمی که پیرها محتاجش شدند؛ مثلا وسیلهای که طرف را از طبقه دوم ببرد توی حیاط یا عصاش چه طوری باشد و عینکش را چهجوری توی تاریکی پیدا کند. طبعا وقتی دور و بر بچه نیست، پرستار هم نیست و اگر هست نرخش بالاست و ...
بس است خب! مگر برای فهمِ بیست سال دیگر چقدر دلیل لازم است؟! نکردیم آقا؟! این مدلی ذهنمان را تربیت نکردیم؟! حالا بیا قصه را جمع کن! چاله سیاه جمعیتی یا سیاهچالههای فرهنگی و سیاسی و غیره!
ملت احساسی به دلشان نمینشنید انگار! باید حتمی برویم رو بیندازیم پیش روانشناسها. آدمی را چه میشود که مغزش را بها نمیدهد موقع تصمیمگیری. یک جوری هستیم یا شدیم که وقتی با صد تا دلیل برای یکی ثابت میکنیم باید بچه بیاورد انگار به دل خودمان هم نمینشیند. خسته نیشتر میزنیم کاش ولایتمدار بود یک کلمه میگفتیم آقا گفته و جانم آزاد!!
قطع و یقین الان دارید زیر لب غُرَم می زنید که "بله! تو چه میفهمی طعم اطاعت از ولی را؟!"
ولی سوگند به جان شریفم که فدای تار موی سپیدش به هزار منت... مملکت هزار درد دارد که حضرتش هنوز نرسیده بیفتد به دست و پای من و توی ولایتی و هنوز آبرو گرو نداده که من و تو بگذاریمش سرسلسله ادله و بیخیال منطق شویم...
🆔@dorje_del
🔸شده تا حالا دلتان سوز بزند. قُلقُل بجوشد و داشته باشید کتاب بخوانید. وسط یک دنیا کار که هوار، روی سرتان ریخته! بعد هی این دنده آن دنده شوید و کتاب مثل کنه چسبیده باشد به تنتان. این جوری بود حالم وقتی کتابخواری میخواندم. آقای احسان رضایی طوری نوشته انگار خودش هم همین سوزن افتاده بوده به جانش. باید هر چیزی از ذهنش میتروایده تندی مشق میکرده تا از دست و دیده نرود. آدم وقتی این 50 گرم کتاب 167 صفحهای را دست میگیرد یک نفس میخواند. متن روان است و خنک. نشر جامجم و روایتهایی از کاغذ و کلمه؛ از قر و فر کتابخوانی مبتدیان تا عزّ و جزّ حرفهایترهای در سوگ متن خوب نشسته! بخوانیدش به نظرم. قد دو تا خاطره عصرانه خوردن وقت و بختتان را سبز میکند تا جوانه بزنید...🌱
#آداب_کتابخواری
#احسان_رضایی
🆔 @dorje_del
نور زرد بیحال از چپم از پنجرهای گرد و غبار گرفته پاشیده روی صفحه کلیدم. عین خودم دمغ! کجاست آن یوسف فاطمه! کجاست آن باقی نور! مگر نگفتید چپ و راست عالم را سیر کنیم؟! خب که چی!؟ چیزی ندارد این عالم. منظورتان این بود که دنیا پوک است؟! ما گرفتیم قصه را. از غرب و شرق که بیاییم میرسیم به خاورمیانه. به مسجدالاقصی! دنیا اندازه گرسنههای غزه غذا ندارد. اندازه یتیمهایش گرمای محبت. اندازه مریضهایش دوا و درمان. ای درمان دردهای دنیا و عقبی! ای صاحب عصای موسی! ببین که موسویان بیدین با سرزمین مقدس چه خونبازی راهانداختهاند. بیاور آن کسای محمد (ص) را که از بس حدیثش را خواندهایم دلمان آب شده. آن تکه از خِمار مادرت فاطمه(س) را بیاور ببندیم سربند علمها! که حبیب خدا هر جا کم میآورد دست به دامن عفاف دخترش میشد. ببخشید آقا! سنگینیِ این بار، دست خودتان را میبوسد...
🆔 @dorje_del
"ستاد مردم ایران" طرح نو درانداخته بود. "لبیک مادران ایران". مادرهای شهدا با انبان تجربیات چند ده ساله چادر به کمر بسته بودند برای حمایت از انقلاب. رسالت تبیین حق آنها را واداشته بود بروند هر جا که میشود حرف بزنند و سلام امام را برسانند. بگویند یازده اسفند چشم شهدایشان به دستان شماست. یک حرکت مردمی انتخاباتی.
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
ساعت نه، شال و کلاه میکنیم سمت منزلی که صاحبخانه، مادر و خواهر و همسر شهید است.
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
خانم دهقان یعنی همان صاحبخانه! به حالت طبیعی نمیشود یک فریم عکس ازش بگیرم. سرکیف است و خوش سر و زبان! روپای خودش بند نیست و تمام مدت در حال رفت و آمد و خوشوبش با مهمانها! هر چه زاغکش را چوب میزنم نمیتوانم توی کادر دوربین جایش کنم. بیخیال!
حتی نگذاشت سیر ببوسمش. میگوید: "بهم دست نزن. سیمانکاریام." یحتمل کمرش را عمل جراحی کرده. ستون فقراتش کمانی شده. قامتش با اغماض تا زیر شانهام میرسد.
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
خانه ساده ویلایی شهید دهقان میزبان برنامه "لبیک مادران ایران" است. چه بزم شیرینی! همه با یک حس مشترک! حس داغدار عزیزی بودن! داغ پدر، برادر، پسر! از قدیم گفتهاند غم داغ برادر را برادر مرده میداند. بلاتشبیه داغ شهادت کجا داغدار مرگ کسی بودن کجا! چیزی که توی آن جمع، من راوی، فقط میدانستم و آنها چشیده بودند...
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
همه مادرها که نبودند؛ حتی همه خواهرها و همسرها! تعدادشان خیلی خیلی بیشتر از اینها هست و بود. عمر خیلیها قد نداده و در قید حیات نیستند. خیلیهایشان جاافتاده شدند. یحتمل خیلیها هم از قلم افتادهاند. خانه شهید هم اینقدری گنجایش ندارد ولی هر چه هست جای سوزن انداختن توی پذیرایی نیست. جمع شدهاند پیگیر یک قصه!
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
دور تا دور اتاق دیگر جا نداشت که خیلیها وسط نشستند. بیپشتی و تکیهگاه. کجای کارم؟! اینها عمری همینطوری به قوت قلب و دل خودشان تکیه کردهاند و قربانی دادهاند. پذیرایی کردن از این جمع خودش شد بساطی!
تا مینشینم توی حلقهشان میروم دهه شصت! همه زنها یک دست به عکس شهیدشان و یکی به پر چادر. هر دو را قرص چسبیدهاند! عین روزهایی که رادیو مارش عملیات میزد.
بعضی دستشان پُرتر است. چند تا تصویر توی دستشان دارند؛ لمینت، تختهشاسی، قاب عکس، نقاشی شهید و حتی لوح تقدیر ادارهای... بیتشریفات!
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
مدیر برنامه پشت بلندگو حرفهای خودش را میزند. زُل میزنم به دسته کمپشت گلهای نرگس روی میز جلویش. شعبان، انتظار و چشم مادرهایی که مثل این نرگسها به در خشک شد تا دستگلشان را دوباره ببینند. چه سالم و رشید چه مجروح یا شهید! خدایا ما چه امتحانی در پیش داریم؟!
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
نوبت معرفیست. من مادر شهید... خواهر شهید...حتی اگر دقت هم میکردی نمیتوانستی اسم و رسمشان را به ذهن بسپاری. چهطوری در محشر کبری، چهره به چهره جواب بدهم برایشان چه کردهام! سینهام سنگین میشود و دلم آب و آتش.
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
اینجا زنها همغم و یکدلند. دلشان میتپد برای چند روز دیگر! برای یازده اسفند. خودشان را هنوز کامل معرفی نکردهاند که میگویند باید همه بیایند پای صندوقها. اینجای کلام مرغ دلم مینشیند سر درختان بیبرگ و بار! همانها که هزاران دفعه توی فیلم تظاهرات روزهای انقلاب دیدهای. همانجا که با بلندگوهای شیپوری کرور کرور آدم شعار تا خون در رگ ماست میدادند. میکروفن را سفت گرفتهاند و دست دیگرشان مشت شده! باید دهان یاوهگویان را ببندیم. ما پشت این انقلابیم...
میکروفن توی دستشان میلرزد و چانههایشان هم. حکایت یک بغض کهنه! ما جوان ندادهایم و جوانی که این روزها بهانه بدهیم دست دشمن!
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
بغضهای چسبیده ته گلو نمنم سرریز میشود پای چشمها و جلسه دم میکشد. مادر شهید احمدی روشن بلند قامت و سرافراز مینشیند روی صندلی. "من مادر شهید احمدیروشنم." کمتر زیارتش کردهایم. مشتاقیم و گوش تیز میکنیم به حرفهاش!
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
جلسه را باران زده! مادر شهید احمدیروشن میگوید: "اگر خدا مصطفی را همین الان بهم پس بدهد دودستی میگیرمش. نه اینکه پشیمان باشم. من همان مصطفای شجاع و جسور را میخواهم؛ همو که شهادت آرزویش بود؛که میخواست در راه وطن فدا شود...
گفت:"فقط ختم صلوات نگیرید و نذری بدهید..."
سر انتخابات ریاستجمهوری ۸۴ تمام سکههای عقدشان را فروخت. خرج تبلیغات انتخابات کرد...
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
طبع نازکنارنجیام هرم و حرارت جلسه را برنمیتابد. جابهجا میشوم. مادر شهیدی آن گوشهموشهها از خداخواسته گوشیاش را میدهد دستم. " قربون دستت دو تا عکس از من بگیر با این بچهها! برای پایگاه موخام!"
نوههای پسر شهیدش را آورده جلسه. چینهای پنجهکلاغی پای چشمش هنوز حریف حرارت و قوت ایمانش نشده. دلدل میزند به برنامههای آنجا برسد.
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
دلم قندآب میشود. نگاهم گره میخورد به مادر شهید محمدخانی! نیمخیز میشود از دور. آب میشوم. میدانم درد پا و کمری قدیمی دارد. از تهران تا اینجا درد را بغل کرده تا حرفی بزند خریدنی! حاج عمارش را رو به دوربین گذاشته روی سینه و چروکهای صورتش از دو سال قبل خیلی عمیقتر شدهاند. جوانیاش را در لبنان کنار حزبالله سرمایه کرده و حالا یک بغل حرف شنیدنی دارد...
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
دهانم مزه چای با کیک یزدی میگیرد که میبینم بلندگو دست مادر شهید عمار است. شیرین و متواضع. " من خجالت میکشم جلوی شما از پسرم بگویم. الگوی بچه من، شهدای شما بودند!" یعنی شما بیشتر از من خون دلخوردهاید. گفت:"عمار عمرِ تلف کرده نداشت. میدانید محمدحسین از کی به خودش عمار گفت؟ از وقتی در فتنه 88 مقام معظم رهبری گفتند أین عمّار؟"
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
مادر حاج عمار نبض جلسه را توی دست گرفته که میروم پی روایتم. هال خانه شهید دهقان پر شده از سوژه. جان میدهد برای عکاسی و تیزر و روایت! چهره یک مادر شهید ازآن پرترههای جذاب است که میشود باهاش کتاب عکس چاپ کرد. جلویم را میگیرد. سه تایی نشستهاند. اشاره میکند به ریسه ردیفشان. "از ما عکس بگیر! من مامان و ایشون خواهر و ایشون خواهرزاده شهیدیم!" یعنی که هنوز توی یک خطیم. خط حفاظت از آرمانها!
در گوشم گفت راضی نمیشدم برود جبهه. رمضان بود. اصرار کرد من باید خودم را برسانم کربلا! شب خواب دیدم خودم دارم میروم کربلا. فهمیدم راهش حق است. من را میدهد دست حسین زهرا. گفتم برو مادر و دیگر نیامد. جنازهاش را بعدا با قاطر از توی منطقه عراقیها جمع کردند آوردند.
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
عین دیواری که دانه دانه آجرهایش را بکشی بیرون تا خالی شود اتاق پذیرایی تُنُک شده. خانواده شهدا نفر به نفر از جلسه بیرون میآیند. از هم شماره میگیرند و میدهند. قرار بعدی را با هم میگذارند. معلوم است بعضی سالها پی هم گشتهاند و ناغافل اینجا یکدیگر را پیدا کردهاند. عین آب خنک ظلّ گرما از این دیدار جگرشان حال آمده است.
مدیر برنامه همه را یک لحظه روی کرسی خانه نگهمیدارد. یک قاب ماندگار. یک خاطره سبز. یک مقاومت سرخ تا لحظه آخر!
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
مادر دو شهید است؛ حسن و محمدحسین ذاکرینژاد. از دنیا فقط همین دو پسر را داشت. سرم را بردم نزدیک گوشش. حاجخانم شما هم بیاید توی قاب آخر باشید.
"نه مادر! نمیخواد! من که عکس شهیدام همرام نیست. خودم چه ارزشی دارم بدون اونا! فقط اسمم مادر شهیده!"
#لبیک_مادران_ایران
🆔 @dorje_del
🚫 تقلب ممنوع!
⬅️ نه من خدا هستم و نه شما حضرت ابراهیم؛ ولی خب باید یکطوری با هم گرم بگیرند که آدم وقتی زیرچشمی میرود توی نخشان حسودیاش گل نکند. تا ابراهیم گفت: "یک جوریه وقتی میگی من همه مردهها رو مثل روز اول سرهم میکنم." نفرستادش دنبال نخود سیاه. نفرمود به پیغمبر قبلی گفتم برو بپرس یا توی کتابهای قبلی توضیح دادم یا دبه کند که دیگه دیگه اصول مدیریتی هست! گفت: "بدو برو چهار تا پرنده بیار اینجا ببینم. بشین خوب خرد و خمیرشون کن؛ سه چرخه! حالا برو بذار سر چهار تا کوه. بعد سهسوته سرهمبندیشان کرد کأنّ ابراهیم خلیل یک لحظه کپ کرده باشد بلند بگوید: "یا ابالفضل! "
آدم دلش خون نمیشود؟! یک هفته تمام، سه نفر، سهگوشه ذهنش کشِپا زده باشند و هی گیج بزند و خدا لام تا کام محلش نگذارد. فقط هی تیکه بیندازد که سر انگشتت را روز قیامت نشانت میدهم ها! حساب حساب است، کاکا برادر! تمام قرآنش قربانش، هی روی نان انسان مالیده: شعور که نیست، یقین هم که خیلی کمست...
⬅️ اگر یکی از آن حالهایی که به ابراهیم حنیفت دادی به ما هم میدادی جای دوری نمیرفت! چرا ما اینجوری انگشتمان توی استامپ لرزه بزند، هی بخواهیم تقلب کنیم از روی دست بقیه!
ایندفعه را همین که سر انگشتمان آبی شده کوتاه بیا ای خدای ابراهیم باصفا!
🆔 @dorje_del
هدایت شده از منادی
📣 #محفل_نویسندگان_منادی با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری، حوزه هنری و نهاد کتابخانههای عمومی برگزار میکند:
🔅 سومین نشست نقد کتاب #سِره
📚 با محوریت کتاب #پایان_یک_نقش
با حضور:
✍️ نویسنده اثر، آقای #جلال_توکلی
📕کارشناس، آقای #هادی_حکیمیان
⏰ سهشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۹
📌 ابتدای بلوار بسیج، کتابخانه مرکزی یزد
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای همه اساتید موفقیت دنیا!
ای همه معتقدان به شعور کائنات!
ای همه آنها که "اثر پروانهای" را میپرستید
بیایید توضیح دهید وقتی روی خاک این دنیای سخیف طفلان دو سه ساله خون میشوند بالای نعش پدرهاشان اثرش توی یک نقطه دیگر عالم چی میشود؟!
چند شبیست نمیتوانم بنویسم. قلم پوک میشود! بوی دود میآید؛ بوی جِزّ تنهای سوخته، بوی ورم کردن جنازههای بیشمار روی دست غسالها...
پوکم این روزها... اصلا از روزی که سرباز آمریکایی خودش را جلوی دوربینها آتش زد و ما داشتیم کار سیاسی میکردیم آتش گرفتم...
یا رب! بک استغیث...
🆔 @dorje_del
هدایت شده از محمدعلی جعفری
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 آخر سالی، حسابها را باید شستهرفته کرد...
#ماه_شعبان
#عید_نوروز
#فروردین
#رمضان
💥کانال محمدعلی جعفری👇
https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
هدایت شده از 🇵🇸مهنگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
🩸نان خونرنگ...
باز چه شده، باز چه خبر است؟!
دنیا!
چرا شورش را درآوردهای؟! نمیبینی ما درگیریم؟! نمیبینی که دغدغهمان این است: آیا آن طلبه فیلم گرفته یا نه؟ آیا آن زن داشته شیر میداده یا نه؟
دنیا!
تمامش نمیکنی؟ داری آزارمان میدهی. بگذار با درد خودمان سر کنیم، بگذار از این مسائل جزئی و پیش پا افتاده بگذریم. چه اهمیتی دارد غزه، کشته هایش، بچه هایش. چقدر مرگ مهم است که هاروارد و دانشجوهایش اعتصاب کردهاند، یا پلیسی در آمریکا خودش را آتش زده، یا هر کوفت دیگری. ما درگیر خودمانیم، بگذار به کار خودمان بمیریم.
دنیا، ساکت باش! ما جهانمان فرق دارد. اینجا همینکه گاهی یادی از غزه کنی و دلت خوش باشد به فلان شماره کارت و فلان برنامهی تلوزیونی، کافیست. تو انقلاب کن، تو نزدیک شو به ظهور، تو از درد غزه خواب نرو و بیدار بمان. ما ماندهایم توی خواب های خرگوشیِ زیبایمان. ماندهایم وسط جماعتی که دغدغهشان، عکس شیردادن یک مادر است. مگر مهم نیست؟! همین که این جماعت بی ناموس، سرش شده ناموس چیست و چرا باید یقه درید، دستاوردیست برای خودش.
راستی، یادم رفت. بگو به اسرائیل تا غزه را شخم بزند، گندم بکارد و درو کند. خاکستر انسان، بدجور بارور است. مخصوصا برای گندم، وقتی ریشه میدواند میان سینهی دریدهی کودکان گرسنهای که تازه مردهاند و سوختهاند. گندم هایی که وقتی آسیاب میشوند، خونین رنگند. و برای اسراییلی جماعت، چه قوتی بهتر از نان خونرنگ...
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
19.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸شیخ حسین انصاریان را نمیدانم امروزیها چقدر میشناسند! یک منبری مشتی و باحال!
🔸یازده، دوازده ساله بودم که کتاب عرفانش را خواندم. تابستان، پشت بام، روی پشته لحاف و پشهبند، مینشستم و طوری محو میخواندم که گویا باید ازش تست بدهم. از آن موقعها یک شوریدگی افتاد به سرم بروم ببینم اصلا خدای مشتیها چه کسی است؟ گویا با خدای بقیه یک نمه که چه عرض کنم یمی توفیر دارد؟! یک مدل خدایی هست که باید بروی یک جایی، چادر سر کنی، بنشینی جلویش. زیاده هم مزاحم اوقات شریفش نشوی. یک جوری هم بگویی غلط کردم که صدایت تا ته عرش برسد. خیلی هم باید استاد باشی که پای چشمت پف کند تا آن آتش مهیبی که "یَتَقَلقَلُ بَینَ اَطباقِها" است دامنت را ول کند. خلاصه سخت است باهاش گرم گرفت.
🔸خدای مشتیها اما اینطوری نیست. ناغافل میبینی وسط بازار کنار یخفروش نشسته و دارد دست نوازش میکشد روی سرش. راحت میتوانی زُل بزنی توی چشمهایش و بگویی اگر یخهایم را نخری سرمایهام صفر میشود که؟!
بیهوا کنار حیاط دارد با سید مهدی قوام چایی میخورد و جنس قالیچه سید را که دارد میدهد دست دزد وارسی میکند و ذوق میکند.
تنهایی نشسته توی کوچهی باریکِ تاریکِ برفی، کنار سگ تازهزا و شیخ را میپاید که آمده غذایش را بگذارد کنار سگتولهها تا مادرشان شیر بیاید.
اصلا دلش لک زده برای صدای سلیمانیاش که به فکر آهوهاست وسط بریزبریز برف و محتاج دعایشان!
🔸آه! ای خدای سلیمانی و قوام و حلاج و امام! ای خدای مشتیها...میشود نشانی خدای علی(ع) را بدهی...
🆔@dorje_del
🔸فاطمه شاید داشت برای اولین بارها، عاشورا میخواند. "مامان آکِلَه الاَکباد چیه؟" به تتهپته افتادم. یادم نبود چیبهچی است. هند دختر ابوسفیان بود یا دختر معاویه؟! رفتم توی گوگل. تحریف تاریخ بالکل! هنده زن ابوسفیان و مادر معاویه است. زنی بسیار زیبا که از گوش شهدا برای خودش گردنبند ساخته بود. توی احد دستور میدهد جگر حمزه عموی پیامبر را از بدنش دربیاورند. جگر را میگذارد زیر دندان تا بخورد. سنگ میشود.
مامان"مروان کیه؟!" توی ذهنم حجاج و مروان به پای هم میپیچند. کی بود؟!باید قصه حمله به مدینه را بگویم...آخ! رگ سرم!
تا مفاتیح دستش بود باز گیر داد:"جعفر طیار کیه؟!" توی دلم گفتم: "ولش کن مادر! آنقدر مجرب است که نگو! برو نمازش را بخوان.خوب حاجت میدهد. کارت نباشد به خیر و شر." ولی مامانها خب، حالیشان است در این مواقع اصلا نمیشود از زیر کار در رفت. "جعفر یکی از یاران پیامبر بود که تو جنگ دو تا دستاش رو از کتف زدن. برای همین بهش لقب طیار دادن!" میدانستم دارم کم و زیاد میگویم. گوگل گفت جعفر داداش بزرگی امام علی بود و در جنگ موته علمدار مسلمانان. دو تا دستانش که قطع میشود با بازوها بیرق اسلام را نگهمیدارد تا روحیه سپاه تضعیف نشود. بهش ابوالمساکین هم میگفتند بس که به نیازمندان میرسیده.
🔸کاش یکی از آن دوربینهای مویرگی جراحی را داشتم. از یکی از سوراخهای سَر فاطمه میانداختم تو، ببینم چی شد الان توی ذهنش!
سنگ شدن جگر، بالدار شدن انسان.
مفاتیح حکم اَعلام ته کتابها را دارد برایش. پر از علامت سوال و منی که احساس میکنم زیر خط فقر داناییام!
🆔 @dorje_del
لحظه #تحویل_سال:
علامه آیت الله حسن زاده آملی (ره):
1⃣ قبل از سال تحویل، غسل به نیت
قرب به انسان کامل عصر انجام دهید
2⃣ وبعد مصحف شریف سوره یس را مقابل خود بگشایید .
3⃣ نوزده بسم الله الرحمن الرحیم
4⃣ چهارده صلوات
5⃣ و هفت مرتبه حمد وسه مرتبه توحید را
بخوانید.وتا لحظه تحویل سال دعای تحویل
سال یا مقلب القلوب....
6⃣ وبعد از سال تحویل دعای فرج الهی عظم البلا را تلاوت کنید