eitaa logo
کانال دوست
1.1هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
24.9هزار ویدیو
80 فایل
🇮🇷از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است🇮🇷 موضوعات جالب رو براتون به اشتراک میذاریم... کپی مطالب با رضایت کامل میباشد😊 http://eitaa.com/joinchat/2150105099C9478d3116b گروه دورهمی دوست👆 @dost_an 📮ارتباط با ادمین : @Mim_Sad139
مشاهده در ایتا
دانلود
_ قربانش بروم، امروز روز عزیزی است. امروز است. هرسال عید که می‌رسد یاد کودکی‌هایم می‌افتم. یاد قربان‌های کودکی. یاد اولین باری که ماجرای و را شنیدم. پدری که برای نشان دادن بندگی خود، قصد بریدن سر فرزندش را کرد. داستان تبدیل شدن قتلگاه به خانقاه . بچه بودم که شنیدمش. کپ کردم. یخ کردم. می‌دانستم که پدر من نیز آدم باخدایی است. نکند بخواهد بندگیش را ثابت کند؟ نکند اینبار چاقوی ابراهیم ببُرد؟ _ از فردای اولین باری که داستان قربان را شنیدم، مادرم گفت چاقوهای آشپزخانه گم شده است. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کرد. تا چند ماه هرچه چاقوی نو می‌خریدند، همه را دور می‌انداختم. البته یکی از خوب‌هایش را در جیبم نگه داشتم. صبح تا شب و شب تا صبح زیرچشمی پدرم را می‌پاییدم تا مبادا دست از پا خطا کند. در یک سینمایی دیده بودم که نقش اول وقتی فهمید فردی قصد کشتنش را دارد، او پیش‌دستی کرد و یک شب رفت سراغش. پس من نیز یک شب رفتم سراغش. _ چاقو در دست و جوراب بر سر، پاورچین پاورچین رفتم بر بالین پدر. آب دهانم را قورت دادم و پتو را کنار زدم. یا . جای پدرم، دایی علی خوابیده بود. پس احتمال دادم پدر به همراه به غار ثور رفته باشد. ماجرای آن را هم تازه شنیده بودم. در خیالاتم اسبی جستم و به همراه سران قریش به تاخت رفتیم به جنوب . مادرم نیز که از ماجرا خبردار شده بود، گریان و اندوهگین چند قدمی به دنبالم دوید و گفت: از خون شویم بگذر پسر. اما وقتی دید حرفش در من کارگر نیوفتاد، ندا سرداد: پس از یمین برو فرزندم. _ حالا سال‌هاست که از آن دوران می‌گذرد. این روزها وقتی عید قربان می‌رسد، به پدرم نگاه می‌کنم. به موهای سپیدش، به پاهای همیشه دردآلودش. به لاغری و پوست چروکیده‌اش و به اعصابِ در جنگ گم‌شده‌اش. جایی میان خاکریزهای غرب. بله. گویا پدر برای رضای خدا و رفاه ما، خودش را قربانی کرده است. او به جای جوانش، جوانی‌اش را سربریده بود. هرچند که هنوز هم وقتی چاقو می‌بیند گویا هوس می‌کند بندگی خود را تکمیل کند اما می‌ترسد این‌بار نیز چاقو به اذن خداوند کُند شود و نب‍ُرد. خلاص _ _
📌سریال مختار را دوباره پخش کنید!! شروع شده است. انقلابیون تمام مراکز حساس دولت مرکزی را گرفته اند. زبیری (حاکم وقت کوفه)، عرصه را تنگ دیده و شکست خود را قطعی می داند، لذا شبانه و با لباس از شهر فرار می کند. 👈🏻دولت مختار مستقر می شود و زمام امور را به دست می گیرد. اما، این پایان ماجرا نیست. 🔻گروه های مختلف مردمی و توده های ولایتمداری که سالیان سال زیر فشار و شکنجه و آزار و اذیت حکومتهای متعدد زور و جور بوده اند، الان را فرصتی برای انتقام دیده و خود رأی و خودجوش، قصد انتقام گیری از اذناب ظم و جور را دارند. 🔻ابن حرّ، با دسته ای از اراذل و اوباش، نظم داخلی را به هم زده و گاها با ورود در جریانهای و همراهی با جماعت ، به تخریب اموال عمومی پرداخته و مال و جان مردم را به غارت می برند. 🔻از طرفی دیگر، بازار شهر، با نفوذ عناصر نفوذی، کاملا به هم ریخته و تورم افسار گسیخته ای بر بازار حکمفرما شده است. برخی از اجناس هم به علت احتکار مفسدین اقتصادی که با دستگاه زبیری در ارتباط هستند، کاملا نایاب و کمیاب شده است. 👈🏻در این میان، قرار است حکومت عدل علوی را پیاده کند. 🔻در دستگاه حکومتی وی، هستند امثال که نظرش با نظر مردمی همراه هست که توقع دارد مختار، فقط با زبان شمشیر با مردم سخن بگوید. او و همراهانش از حکومت داری هیچ نمی دانند. از وضع قوانین و اتکای دولت به قانون و چرخیدن امور با مصوبات قانونی، هیچ سر رشته ای ندارد، بر مختار میتازد و او را متهم به مصالحه و مسامحه می کند. لذا از خیمه گاه مختار خارج شده و با دشمنانش همدست می شود. اینها نمایی کلی از وضعیت حکومت مختار و مشکلاتی است که او پیش روی حکومت خود دارد. حال او می بایست چگونه امور را سامان بخشد؟! 📌چگونه هم مردم را اقناع کند که بر مدار قانون حرکت کنند؟! 📌هم بازار را به کنترل خویش در آورد؟ 📌و هم قائله ابن حرّ و دسته اراذل و اوباش را سرجایشان بنشاند. 📌و هم با دسیسه های نفوذی های حکومت زبیری، مقابله و معارضه کند. اتمسفر فضای حکومت مختار چقدر شبیه به اتمسفر و فضایی است که آقای رئیسی با آن دست و پنجه نرم میکنند. البته تفاوتهایی هم وجود دارد که کل ماجرا را تغییر خواهد داد. بیشتر گفتگو خواهیم کرد..... ✍🏻 کانال جامع نفوذشناسی