فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنایتی که ما در حق خودمان و اهل بیت می کنیم!!!
@dost_an
بهش گفتم: بابک من به خاطر خانواده ام نمیتونم بیام دفاع از حرم!
گفت: توی #کربلا هم دقیقا همین بحث بود، یکی گفت خانواده ام...
یکی گفت کارم...
یکی گفت زندگیم...
این طوری شد که امامحسین علیه السلام تنها موند...
شهید بابک نوری🌷
🔻نفوذ یعنی این 👇: 💢 #علیرضا_کلاهی برادرزاده #محمدرضا_کلاهی (عامل انفجاردفترنخست وزیری درسال۶۰وازاعضاءارشدسازمان #منافقین)در۳۰شرکت بزرگ اقتصادی حضورداشته ومناصبی هم دردولت دارد؛این یعنی #نفوذ درسطح بالای سیستم اطلاعاتی 👈اینگونه اطلاعات شرکتهاوافرادجهت تحریم به آمریکا میرسد
👤 امیر جوادینیا
@dost_an
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 قهرمانانی مثل شهیدان سلیمانی، فخریزاده و شهریاری از درون هویّت ملت ایران بیرون میآیند
🔻رهبر انقلاب: از مبارزات دوران ستمشاهی تا حوادث انقلاب و حوادث دفاع مقدّس، تا کرونا و حرکت عظیم علمی کشور، در همهی اینها این هویّت متعهّد و دارای احساس مسئولیّت در ملّت ایران خودش را نشان داده، این جریان، هویّتساز است. این همان چیزی است که قهرمانانی مثل شهید سلیمانی، مثل شهید فخریزاده، مثل شهید شهریاری، از درون این هویّت بیرون میآیند. ۱۴۰۰/۹/۲۱
💻 @khamenei_ir | #سخن_نگاشت
هدایت شده از کانال دوست
شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد..
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید...
آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله) راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.
یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند.
سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه...
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد.
آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.
با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.
قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...
"این رسمش نیست با معرفت ها.
ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد.
هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود.
خودش بودکسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود.
به کارت شناسایی نگاه می کرد.
شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...
پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.
پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.
شادی روح همه ی شهدا صلوا ت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@Dost_an
#مطالب_قدیمی_کانال_دوست
..
🔴بـشمـارید:
🔻کشته سازی دروغین
در اغتشاشات زاینده رود
خودزنیهای محمد نوری زاد
خودزنی گوهر عشقی
🔻اینها فقط یک ماه
از ۴۳ سال عمر پرالتهاب
جمهوری اسلامی بود
🔻روزی نیست که
به این نظام دروغ نبندن
و این اوج خباثت دشمنان
این مرز و بوم رو نشون میده
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فــــــوری
فیلم منتشر شده از حمله موتورسواران #نامرئی به #گوهر_عشقی😉
میگن
تاجزاده، زیباکلام و مسیح علی نژاد بعد دیدن این فیلم رفتن تو غارشون😏😝😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قصه کوچه
▪️اینا که بستن راه منوتو
▪️رسوا میشن با آه منوتو
@dost_an
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریههای شهردار تهران برای حاج قاسم
@dost_an
سخنگوی سازمان انرژی اتمی: پس از لغو تحریمها اطلاعات دوربینها داده میشود
🔹کمالوندی: مقرر شد آژانس همکاریهای لازم را به منظور بررسی دقیق فنی، امنیتی و قضایی دوربینهای آژانس در مجتمع «تسا» کرج داشته باشد. این کار برای رفع نگرانی درباره اطمینان از عدم استفاده خرابکارها از این دوربینها صورت میگیرد.
🔹دوربینها عکسبرداری خواهند کرد و عکسها در حافظه دوربینها حفظ میشوند. وقتی حافظهها پر شد، کارتهای حافظه استخراج میشوند و در مهروموم مشترک ایران و آژانس قرار میگیرند. آژانس به اطلاعات دوربینها دسترسی نخواهد داشت مگر تمامی تحریمها لغو شوند.
@dost_an
📸 روی دیگر ژاپنیهای گوگولی مگولی
۸۴ سال قبل در چنین روزی، ژاپن شهر «نانجینگ» در چین را اشغال کرد. این دوره حدود ۶ هفتهای به کشتار حدود ۲٠٠ هزار نفر و تجاوز به حدود ۵۰ هزار زن منجر شد.
یکی از جدیترین مناقشههای سیاسی میان چین و ژاپن مربوط به ابعاد همین کشتار است. ژاپن هنوز رسما بابت این جنایت عذرخواهی نکرده است.
💬 الهام عابدینی
@dost_an
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یهودیت با صهیونیسم فرق دارد..
👤 آنچه بی بی سی به شما نمی گوید..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به خاطر حق الناس گرفتار بود.....👆🏻👆🏻👆🏻
حتما گوش کنید دوستان👌🏻
خصوصا برای کاربران مجازی خیلی خیلی مهم و هشدار دهنده است❗️❗️
پناه میبریم به خدای رحمان و رحیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جواب روحانی به معلمین و فرهنگیان در مورد کمی حقوقشان
واقعا عجیب است آن موقع هیچ گونه اعتراضی صورت نگرفت . ولی الان که رئیسی عزم خود را برای بر طرف کردن تمامی مشکلات وخرابکاریهای دولت قبل جزم کرده و شخصا برای رسیدگی به امور به استانها سفر می کند ، با این همه وسعت اعتراض و تجمع های قشرهای مختلف هماهنگ شده از جای خاصی روبروست ؟! واقعا چرا !!!!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جبران نمی شود
داغی که سرد نمیشود
😭😭😭😭😭😭😭
ساعت به وقت حاج قاسم
🌷🕊مگه شهید میمیره...
ساعت ۱:۲۰⌛️
به وقت دلتنگی🍁
به وقت شهادت حاج قاسم🕊🌷
🔴 مولوی گرگیج از امامت جمعه اهل سنت آزادشهر عزل شد
🔹با حکم نماینده ولیفقیه در گلستان، مولوی نعمتالله مشعوف از اساتید حوزه علمیه اهل سنت گالیکش به امامت جمعه اهل سنت آزادشهر منصوب شد./ فارس
@dost_an
#داستانک_پند
آورده اند بازرگاني بود اندک مايه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستي به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست اين امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزي به طلب آهن نزد وي رفت.مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشي زندگي مي کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست مي گويي!موش خيلي آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آيم.رفت و چون به سر کوي رسيد پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثري نشد.پس ندا در شهر دادند.بازرگان گفت:من عقابي ديدم که کودکي مي برد.مرد فرياد برداشت که دروغ و محال است،چگونه مي گويي عقاب کودکي را ببرد؟بازرگان خنديد و گفت:در شهري که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابي کودکي بيست کيلويي را نتواند گرفت؟مرد دانست که قصه چيست،گفت:آري موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هيچ چيز بدتر از آن نيست که در سخن ، کريم و بخشنده باشي ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
🍂🍁🖤🍂🍁