eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💐☘☘💐💐☘☘💐💐☘☘💐 🌴یاد شهید بخیر؛ دوساله تا کلاس چهارم را خوانده بود و بهترین شاگرد مدرسه شده بود برای همین هم به عنوان نماینده دانش آموزان برای تقدیم دسته گل به رضاخان که قرار بود از مدرسه ما دبستان حکیم نظامی بازدید کنند انتخاب شده بود. جلوی شاه که رسید توی صورت اعلاحضرت طوری که کلاه از سر رضا شاه افتاد مدیر بیچاره تا مرحله اعدام پیش رفت... 🍃🍃🍃🍃🍃 آمده بودیم که نواب را به کاشان ببریم برای دیدن باغ فین. نواب اصرار ما را که دید چند لحظه ای تامل کرد و پرسید آیا این سفر فین فایده تبلیغی هم دارد یا نه؟ می توانم در آنجا فعالیتی انجام دهم؟ گفتیم این مسافرت تفریحی است دیگر. خیلی جدی گفت من با خودم عهد کردم سفری که نداشته باشد نکنم، لذا نمی آیم. شادی روحش از کتاب دانشجویی، سید مجتبی نواب صفوی @dosteshahideman 💐☘💐💐☘☘💐💐☘☘💐
😓 ❇️هروقت دوست داشتـی می آیی و هر وقت هم دلـت نخواست نمی آیی رفت و آمد مسجد جمکران روی نظم و انضـباط است دل بخواهی نیست!😡 یا اخلاقی میدهی که هر سه شنبه در مســـجد حاضر باشی یا اینکه دور خــادم بودن را و وقت ما را هم نگیر.👌 وقتی حـرف حاج آقا تمام شد. مهدی زد و گفت:😊 چشــم. تعهد می دهم هر سه شنبه سر وقت در مسجد باشم. پای برگه تعهد را کرد و از اتاق بیرون آمدیم.📝 گفتـم: مهدی لااقل غیبت این چند هفتــه را به حاج آقا می گفتی که به سوریـــــه رفته بودی...😞 شنبه شد و حاج آقا زیر که پیکر مهدی در آن بود؛ بلند لبیک یا زینب(س) می گفت...😔💔 🌹 🌸 🌷🌸 🌸🌷🌸 🌷🌸🌷🌸 پر کشیدن مجال میخواهد😇 آسمانی زلال می خواهد🌅 اشتیاق پرنده کافی نیست🌷 چون که پرواز بال می خواهد🕊 @dosteshahideman
4_5791748211651641794_260817155223.mp3
زمان: حجم: 6.61M
این گل هم به قربون حسین ع خون داده پای خون حسین ع این دنیا داره میگذرهُ فقط می مونه حسین ع 🎤با نوای #سید_رضا_نریمانی تقدیم به شهدای عزیز @dosteshahideman
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای تو دارم... ببین بی قرارم... #محمود_رضا #رفیق #بی_قراری #دلتنگی @dosteshahideman
پدر يعني اميد . . . 🔴 خدا امید هیچ خانواده ای رو ناامید نکنه😓 فرزند شهید #امید_اکبری کنار تابوت پدر 🆔 @dosteshahideman
🌹🌱🌱🌹🌹🌱🌱🌹🌹🌱🌱🌹 🌴یاد سردار شهید #حاج_حسن_مداحی بخیر؛ تعارف توی کارش نبود،وقتی توی منزلشان جلسه به درازا می کشید و وقت نماز می شد جلسه را قطع می کرد و می گفت:« #بلند_شوید_نماز_بخوانیم، ادامه جلسه باشد برای بعد.» وقتی نماز خوانده می شد خیلی خودمانی #غذای_ساده ای را می آورد تا دور هم چیزی بخوریم، بی اراده تسلیم سادگی و تصمیمش می شدیم و غذا می خوردیم،بعد جلسه ادامه پیدا می‌کرد. یک بار پنج نفر بیشتر توی جهاد نبودیم،دیر وقت بود،همه رفته بودند.آماده رفتن شدیم، پایمان را که توی محوطه جهاد گذاشتیم تریلی سیمان نظر حاج حسن را جلب کرد.پرسید:«بار این تریلی چرا خالی نشده؟» بچه ها گفتند:آخر وقت آمد،کارگر نبود خالی اش کند. همه می دانستیم اگر تریلی یک شب در آن جا بماند کرایه ی بیشتری می خواهد. نگاهی به ما انداخت و گفت:«خب، #کارگر_نیست_ما_که_هستیم، باور کنید من می توانم به اندازه ی یک کارگر کار کنم.» بعد بدون اینکه منتظر نظری باشد به طرف تریلی حرکت کرد و دست به کار شد. از کتاب #چشم_های_بیدار شادی روحش #صلوات @dosteshahideman 🌹🌱🌱🌹🌹🌱🌱🌹🌹🌱🌱🌹
🌸🌹🌸🌹 ای پیک راستان خبر یار ما بگو احوال گل به بلبل دستان‌ سرا بگو ما محرمان خلوتِ اُنس‌ایم غم مخور! با یار آشنا سخن آشنا بگو... #محمود_رضا #رفیق @dosteshahideman 🌹🌸🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🌹🕊🕊🌹🌹🕊🕊🌹🌹🕊 ☀️ #شهید شما از ملائکه هم بالاتر است 🌺 #حضرت_امام_خامنه‌ای_مدظله‌العالی: 🌷 من به فرزندانی که #پدران #شهید خود را هرگز ندیدند و به #همسرانی که #سنگینی #فراق #همسر و #یار و #غمخوار خود را #تحمّل کردند، عرض میکنم: 🌷 عزیزان من! با #شهادت عزیزانتان، شما خسارت و ضرر نکردید. 🌷 عزیزانِ شما اگر از دست شما رفتند، اما در خزانه گرانبهای #شهادت #الهی، شخصیت‌شان همچنان محفوظ و حاضر و ناظر است. 🌷 این زندگی میگذرد و همه کس خواهد رفت؛ اما آن کسی سرافراز است و بُرد کرده است که رفتن او از این #دنیا، برای مردم و #دین و #تاریخ و #کشورش دستاوردی داشته باشد. 🌷 چنین #انسانی است که #خدای_متعال او را از ملائکه هم بالاتر دانسته است. ۸۰/۸/۲۰ 🌺 @dosteshahideman 🕊🌷🌷🕊🕊🌷🌷🕊🕊🌷🕊
seyedrezanarimani.ir1_50429648.mp3
زمان: حجم: 6.34M
دست ماهم بگیرید آی شهدا 😭 یه بغل شهادت میخواد😭 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۸۴ شهادت رفیقام خیلی عذابم میداد😔 اون لحظه ایی که عبدالصا
۸۵ مریم.ر وقت رفتن رسید ؛ هم خیلی خوشحال بودم چون دلم برای مریم و نازنین زهرا تنگ شده بود هم ناراحت بودم چون حتما تا حالا خبرشهادت عبدالصالح به گوش خانوادش رسیده😞 ای وای حالا اگه دوباره مریم بفهمه تیرخوردم دوباره حالش بد میشه ؛ حالا چیکار کنم تا نفهمه به خونه رسیدم از بیرون خونه رو تماشا کردم آخ مریم چقدر دلم برات تنگ شده ؛ الان حتما مریم و نازنین زهرا خوابن ؛ زنگ پایینو میزنم _کیه؟ صدای مادرم بود ؛ دلم برای صداش تنگ شده _قربون صدات برم مادر منم محمد _محمد تویی مادر؟؟؟الهی دورت بگردم _بله حالا درو باز میکنید☺️ در باز شد رفتم داخل ؛ چهره مادرم رو دیدم چشماش پر از اشگ شد ؛ ساکمو انداختم و بغلش کردم _مادر گریه نکن جون من _این اشک شوقه مادر؛ الهی قربون قدوبالات برم پسرم _خدانکنه یدفه دیدم از بالا صدای مریم اومد _محمد تویی؟؟؟مادر این صدای محمد _بله خانوم قشنگم صدای محمد☺️ عه مریم پله ها را مواظب باش😳 نیا پایین من میام بالا یکم صبرکن پله ها رو سریع و تند رفتم بالا دیگه طاقت نداشتم ؛ یکم پام درد گرفت اما با دیدن مریم دردم فراموشم شد _محمدَم😍 _جون دل محمد؟عه مریم گریه نداریما ؛ گریه نکن فدای چشمات بشم _میکشمت محمد😢 _جانم؟😕اونموقع برای چی؟ _برای اینکه خیلی عاشقتم _تو منو زودتر کشتی عزیزم ؛ عشق تو منو کشته😄 _کاش میدونستی وقتی نیستی چه زجری میکشم😔 _شرمنده مریم جان بخاطر همه زجرهایی که کشیدی بخاطر من _دشمنت شرمنده . خوبی؟ _خوبم عشقم . یعنی زیاد خوب نیستم . دوتا از دوستامو از دست دادم _ای وای روحشون شاد😔 کدومشون؟ _رضا که نمیشناسیش و عبدالصالح _همون که تازه نامزد کرده بود؟😱 _آره ؛ قرار بود وقتی برگشت حرفای نهایی را باهم بزنن و قرار عقد و عروسی بزارن _خیلی ناراحت شدم بیچاره خانوادش و اون دختر که چشم به راه نامزدشه😔 _فردا مراسمشه باید برم _منم میام _نه عزیزم تو با این وضعیتت نمیتونی _نه محمد جان لطفا بزار منم بیام _عزیزم نمیشه جمعیت زیاده _خب فقط برای مراسم میام اون عقب یجا میشینم _مریم جان اذییت میشی _اگه اذییت شدم میرم تو ماشین میشینم ؛ محمد جان لطفا ؛ دلم نمیاد نیام _خب باشه ولی اول قول بده اگه اذییت شدی بهم زنگ بزنی تا بریم . باشه؟ _باشه _قول؟ _ قول😊 _نازنین زهرا خوابیده؟ _آره ؛ نمیدونی چقدر بهانتو میگرفت _برم نگاش کنم دخترم معصومانه خوابیده بود ؛ دلم میخواست ببوسمش اما نمیخواستم بیداربشه ❤️❤️ اے براےِ بمیرم کھ ٺب‌ڪردھ‌ے عشقۍ اے بلاےِ بجانم ڪھ جانۍ و جهانۍ ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عسق_پاک_من #قسمت۸۵ #نویسنده مریم.ر وقت رفتن رسید ؛ هم خیلی خوشحال بودم چ
۸۶ مریم.ر فردا خیلی روز سختی بود😔نمیتونستم بی تابی خانواده دوست محمد رو ببینم اما از طرفی هم دلم میخواست برم مراسم ؛ زهرا هم بود من دور ایستاده بودم اما بی تابی خانوادشو میدیدم ؛ یه دخترم بود که خیلی گریه میکرد😭جیغ میزد و با گریه میگفت شهادتت مبارک ؛ چقدر ایمانش قوی که به نامزدش میگه شهادتت مبارک خوش به حالش😔 من خیلی ناراحت بودم دیگه بیشتر نمیتونستم بیستم رفتم عقب تر نشستم به زهرا هم گفتم اگه دوست داره بره نزدیک ؛ از دور جمعیتو نگاه میکردم چه جمعیت عظیمی بعد دیدم محمد از بین جمعیت اومد و دنبال من میگشت براش دست تکون دادم تا منو ببینه✋ اومد پیش من چشماش از گریه قرمز شده بود _خانومم حالت خوبه؟ _خوبم عشقم با دستم صورتشو نوازش کردم و گفتم _محمدَم گریه کردی؟😢 سرشو انداخت پایینو گفت _اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن چند دقیقه دیگه هم مراسم تموم میشه _باشه عزیزم تو نگران من نباش محمد رفت ؛ موقع راه رفتن یکم آهسته تر از همیشه راه میرفت ؛ اما آخه چرا🤔من همیشه به قدمهاش نمیرسیدم حالا چرا یواش راه میره ؛ بلند شدم تا یکم برم جلو و مراسمو ببینم ؛ نامزد دوست محمد رو دیدم ؛ طفلک خیلی ناراحت بود داشت گریه میکرد😔 از اشک اون منم گریم گرفت یدفه دلم درد گرفت گوشیمو برداشتم تا به محمد زنگ بزنم ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman