2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
📎حسین_جان....❤️
واجب شده صبـحها
کمی دربزنم
قدری به هوایحرمتـ
پـ🕊ـربزنم
لازم شده
درفراق ششگوشهتان
دیوانهشوم
به سیمآخر بزنم
⚘السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ
⚘وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
⚘وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ
⚘وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن
#سلامارباببینظیرم
#صبحمبنامتان
🌹| @dosteshahideman
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی تاثیرگذار از سید رضا نریمانی
تو هم مدافعی....
@dosteshahideman
4.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐﷽⚘💐
به یاد شهید آقا محمود بیضایی روحشون شاد و راهشون پر رهرو
شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
@dosteshahideman
این #شهدا🌹
←اول از #دلشون مراقبت ڪردند
←بعد #مدافع_حرم شدند.
چون قلب♥️، خونهے #خداست
از حرم #خدا دفاع ڪردند
ڪه بهشون لیاقت دفاع از
#حرم_حضرت_زینب_س رو دادند✌️🙂
👤 #حاج_حسین_یڪتا
#شهید_بیضایی
🍃🌹
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید مدافع حرم شهید محمد هادی ذوالفقاری
⚘﷽⚘
زیارت عاشورای امروز
کانال #دوست_شهید_من
به نیابت از شهید رضایی نژاد
🌷| @dosteshahideman
@Azan98Bot4_5802966447185461733.mp3
زمان:
حجم:
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز پانزدهم چله
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
سلام دوستان عزیز🌸
ان شاءالله از امشب داستان 💞💞💝#عاشقانه_ای_برای_تو💞💞💝 تقدیم حضورتون میشه❤️
💯داستانی که پیش رو دارید #واقعی است
✍نویسنده: #سید_طاها_ایمانی
تمام داستانهایی که از ایشون نقل شده،واقعی میباشد🌹
❤️| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ سلام دوستان عزیز🌸 ان شاءالله از امشب داستان 💞💞💝#عاشقانه_ای_برای_تو💞💞💝 تقدیم حضورتون میشه❤️ 💯دا
⚘﷽⚘
توضیح:سلام دوستان، داستانی که در پیش رو دارید واقعی است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
#قسمت اول داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: با من ازدواج می کنید؟
.
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ... .
.
توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ ... .
.
کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ ... .
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ... ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ... .
.
بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... .
پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... .
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... .
.
همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... .
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش
❤️| @dosteshahideman