دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید باکری 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
زیارت عاشورای امروز
کانال #دوست_شهید_من
به نیابت از شهید هریری
🌷| @dosteshahideman
4_5802966447185461733.mp3
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز بیستم چله
🌷| @dosteshahideman
⚘💐﷽⚘💐
برای ✨محمودرضا:✨
تابستان ۹۱ بود. چند روزی بود که از پادگان مرخص شده بودم و تهران بودم. چند تا کار داشتم تهران که قبل از برگشتن به تبریز باید انجامشان میدادم. همان روزها، قسمت شد و با یکی از دوستان برای یک زیارت کوتاه رفتیم مشهد. به محمودرضا سپرده بودم که کاری را در تهران برایم پیگیری کند. از مشهد با او تماس گرفتم که ببینم چکار کرده. پشت تلفن فهمیدم که او هم مشهد است. به او گفتم که من دو ساعت دیگر پرواز دارم و بر میگردم تهران و از او خواستم که بیاید همدیگر را ببینیم. با او جلوی هتلمان که نزدیک باب الجواد (ع) بود قرار گذاشتم. غروب بود. تا بیاید، رفتم بازار رضا (ع) و دو تا انگشتر عقیق یک اندازه و یک شکل گرفتم و روی یکیشان دادم ذکر «العزة لله» را حک کردند و به محل قرار برگشتم. آمد و روبوسی و خوش و بش کردیم. انگشتری را که روی آن ذکر نوشته بودم میخواستم برای خودم بردارم ولی آنرا به او دادم و گفتم: این را دارم رشوه میدهم که فلان مسأله را برایم حل کنی! گفت: دارم سعیم را میکنم ولی ضوابط دست و پا گیر است باید کمی صبر کنی. همینطور که داشت حرف میزد اشاره کردم به بارگاه امام رضا (ع) و به محمودرضا گفتم: تو پاسداری و پیش اهلبیت (ع) پارتی داری؛ اینجا توسلی بکن شاید حل شود. مثل همیشه شکسته نفسی کرد و گفت ما که کسی نیستیم و بعد معانقه کردیم و رفت. بعد از شهادتش، انگشتری را که آنشب به او داده بودم توی خانهشان پیدا کردم. نگاهم که به انگشتر افتاد، احساس غربت کردم. محمودرضا خیلی سبکبار و بیادعا رفت.
#شهید_محمودرضا_بیضائی✨
🌹@dosteshahideman🌹
🌸🍃
🍃 ﷽
اهـلِ دل که باشی؛
دو چیز را خوب یاد می گیری؛
دل کندن از زمـیـن
و
پر کشیدن به آســـمـان
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🍃 @dosteshahideman
🌸🍃
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت دوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: تا لحظه مرگ . . تو با خودت چی فکر کردی که
باسلام عذرخواهی مارو بابت تاخیر دوشب گذشته برای ارسال ادامه داستانمون پذیراباشید😢😅
ازامشب به بعد همین ساعت ادامه داستانمون رو خواهیم داشت
قول میدیم😍😇
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت دوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: تا لحظه مرگ . . تو با خودت چی فکر کردی که
⚘﷽⚘
#قسمت سوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: آتش انتقام
.
.
چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم ... غرورم به شدت خدشه دار شده بود ... تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده ... و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و ... .
.
دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود ... می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ... .
پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی ... من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه ... .
.
همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام ... گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ... موهام رو مرتب کردم ... یکم آرایش کردم ... و رفتم دانشگاه ... .
.
از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود ... به خودم می گفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم ...
❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#شب_دلتنگی
دل که سهل است
همه چیزم شده
آغشته به
تو
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman