eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ حرم شهید حمید سیاهکالی مرادی یادش با صلوات 🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ شخصیت داداش #محمودرضا علاوه بر مومن و متعبد و انقلابی بودنش💠 در میدان جنگ یک کماندو و مغز اطلاعاتی بود😍کسی که داعش کابوس ترورش را داشت😔و آخرشم توانست اینکارو بکند😭شخصیتی که در منطقه عملیاتی ودر وسط میدان جنگ علم گنبد در قاسمیه را برافراشته میکند✌️ شهیدمحمود کسی بود که حرم حضرت زینب دوسال چراغ هایش خاموش بودند و بعد از تاسوعا چراغهای حرم را روشن کرد😍 ✌️محمودرضا شد علمدارمدافعان حرم✌️ #علمدار‌دلها #شهیدمحمودرضابیضایی 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی
⚘﷽⚘ قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد . 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ...
باسلام ضمن عذرخواهی از دوستان وهمراهان عزیز🌷 به دلیل قطعی نت در شهر ما طی این دوروز من موفق به ارسال داستان نشدم😔 به جبران دیشب امشب دوقسمت از داستان رو خواهیم داشت😊😍
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ...
⚘﷽⚘ قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ بی تو هر #شب چہ ڪَـ💫ـران میڪَـذرد ... گاهی بہ خیالـ💭 و ... بسیار بہ #دلتنگی ...!!! #شهید_محمودرضا_بیضایی #شب_بخیر_علمدار 🌙 🌙 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۷ دی ۱۳۹۸ میلادی: Saturday - 28 December 2019 قمری: السبت، 1جمادی الاول 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه نداریم 📚 رویدادهای این روز: 🔹سالروز تشکیل نهضت سواد آموزی به فرمان امام خمینی (رحمة الله علیه) (1358 ه ش) 🔹 شهادت آیت الله حسین غفاری به دست مأموران ستم شاهی پهلوی (1353 ه ش) 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌸❤️سلام امام زمانم عج قرار من! بهار من! پناه من! بیا سپیده شب سیاه من امید بخت بسته سیاه من بیا جواب ندبه های آه من نگاه کن به خواهش نگاه من ❤️🌸🍃آقای من! روزم چون شب سیاه است و دیده ام بر سپیده صبح سپید گشته است و بیا تا دعای امن یجیبم مستجاب گردد و بر عالمیان بنازم به آقای خودم. ❤️🌸🍃ای پناه من ! برطبل روزگار می کوبم و تورا میخوانم که شامم سیه گشته بی تو در فراغت ❤️🌸🍃ای مولای من ! بگذار چون ابر در بهاران بنالم و ببارم که گنجی بزرگ را گم کرده ام . ❤️🌸🍃دلبری مکن بر محرومان و یتیمان و بی کسان . بتاب ای خورشید امیدم از پشت ابرهای سیاه که چنبره زده بر قلب و جان ما. ❤️🌸🍃بیا ماه نشان مادر خوبی ها در فصل خزان گرفته روزگار ما. 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا