eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ #قرار‌دم‌غروب‌ 💚 بریم توکوچه های مدینه 💚 به نیابت شهید🌷 🌷شهید محمدقنادان زاده 🌷 🌾انگارنه انگار همین دیروز...😭🌿 🎤 #مهدی‌رسولی #رزق‌معنوی 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ رفقای شهدایی حضرت زهرا فرمودن دم غروب موقع اجابت دعاست🙏 وایه امام زمانمون حداقل دعا کنیم برا امرزش گناهانمون😔 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ نماز براے بنده😇 مثل شارژر مےمونہ براے باطرے...❤️
1_22370700.mp3
4.06M
‌ 🎼شهـدابعدشما ڪاری نڪردم... 🎤 #سید_رضا_نریمانی #لحظه_ای_باشهدا🍃💛 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 🎥 حرف های تکان دهنده یک سیل زده بلوچ از جای خالی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی 🌹 🔹ای که دستت میرسد کاری بکن #سیل_سیستان_بلوچستان #بی‌تفاوت_نباشیم! 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ .... گریه کنید مادر ما بی گناه بود... با لگد زد به در و نعره زنان گفت علی! این تلافیِ احد، کینه ی خیبر مانده... 🌷| @dosteshahideman
mahdirasuli-@yaa_hossein.mp3
8.63M
🎧تسبیحات ویژه ایام #فاطمیه با صدای حاج مهدی #رسولی
⚘﷽⚘ دل‌تنگمـ💔 برای دل‌تنگی، از جنس .. که درمانش، فقط باشد؛ به قافلۀ ... 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: مثل کف دست برگشتم توی اتاقم ... بی حال و خسته ... د
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد داستان دنباله دار نسل سوخته: دشتی پر از جواهر اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم ... حتی با اون گوش های تیزم ... چشم هاش پر از اشک شد ... معلوم بود خیلی دردش گرفته ... سریع خم شدم کنارش ... خوبی؟ ... با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ... آره چیزیم نشد ... دستش رو گرفتم و بلندش کردم ... خواهر گلم ... تو پاهات صدا نداره ... بقیه نمی فهمن پشت سرشونی ... هر دفعه یه بلایی سرت میاد ... اون دفعه هم مامان ندیدت ... ماهی تابه خورد توی سرت ... چاره ای نیست ... باید خودت مراقب باشی ... از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ... همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد ... گفت ... می دونم ... اما وقتی بسم الله گفتی ... موندم چرا ... اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا می خونی؟ ... ناخودآگاه زدم زیر خنده ... آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست ... به زحمت خنده ام رو کنترل کردم ... و با محبت بهش نگاه کردم ... هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی... میشه عبادت ... حتی کاری که وظیفه ات باشه ... مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ... ولت کنن بگن اینقدر فرصت داری ... هر چی دلت می خواد جمع کنی ... اشک هاش رو پاک کرد ... و تند تر از من دست به کار شد ... هر چیزی رو که برمی داشت ... بسم الله می گفت ... حتی قاشق ها رو که می چید ... دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ... فدای خواهر گلم ... یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره ... کفایت می کنه ... ملائک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن ... مامان برگشت توی آشپزخونه ... و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده ... پشت سرش هم ... چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد ... و سرم رو انداختم پایین ... 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد داستان دنباله دار نسل سوخته: دشتی پر از جواهر اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: نگاه عبوس با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ... سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... - خدایا ... به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ... بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ... و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا... - خدایا ... به دادم برس ... دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ... یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد ... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ سلام علیکم لطفا اینقد رفتن روحانی پررنگ نکنید رفتن ایشون دردی ازمشکلات جامعه رو حل نمیکنه ودارن حاشیه سازی میکنن تاذهن هارودرگیرکنن...جوون انقلابی وولایی باید ارزش وقت وثانیه هاشو بدونه وخودشو درگیر حاشیه هانکنه خواهش میکنم سخنان حضرت آقا روتحلیل کنید ممنون از شما یاعلی علیه السلام ❤️ 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🇮🇷 🇮🇷 خُدایا! شهادَترا نصیبم ڪُن دِلم براے حسین خرازے پَر مےڪشد دِلم براے شُهدا پَر مےڪشد دُنیا را رَها ڪنید دُنیا را وِل ڪنید همه چیز را در آخِرت پیدا ڪنید و رضاے خُدا را بر رضاے مخلوق ارجَحیت دهید... 🌹 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 📌چراحاج قاسم وصیت کرد مرا کنار دفن کنید؟ ❇️برگےازخاطرات 🔹دونیروی شناسایی ازماجدا شدند وبالباس غوّاصی جلو رفتند هرچه صبرکردیم،برنگشتند ناچارقبل ازروشن شدن هوابه مقر برگشتیم محمّدحسین مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، به حاج قاسم فرمانده لشکر خبرداد حاج قاسم:بایدبه قرارگاه خبر بدهم اگر اسیرشده باشند،دشمن ازعملیّات ماباخبر میشود محمدحسین:تافرداصبرکنید امشب تکلیف این دو رامشخّص میکنم صبح حسین راخوشحال دیدم پرسیدم:چه شد؟به قرارگاه خبردادید؟ گفت: نه. پرسیدم:چرا؟! مکثی کردوگفت:دیشب هردو رو دیدم اکبرموسایی پور وحسین صادقی باخوشحالی گفتم:الآن کجاهستند؟ گفت:درخواب دیدم اکبرجلوبود وحسین پشت سرش اکبرخیلی نورانی بود میدانی چرا؟ اکبردردرون آب هم، نمازشبش ترک نمیشد درثانی اکبرنامزدداشت،پس نصف دینش را انجام داده بود،امّا صادقی مجرّدبود اکبردرخواب گفت:ناراحت نباشید عراقیهامارانگرفته اند،مابرمیگردیم پرسیدم:چطور؟!  گفت:شهیدشده اند،امشب جنازه هایشان راآب میآوردلب ساحل من به حرف محمدحسین مطمئن بودم شب نزدیک ساحل ماندم آخرشب نگهبان ساحل گفت:چیزی رو آبه بله پیکرصادقی امدوبعداکبر... 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ دلتنگے میدانے چیست؟ غرق شدن در یادت فکر کردن به نگاهت و مرور هر شب خاطراتت دلتنگے ساده تر از همه معانے است دلتنگے یعنے "تو" نباشے و "من" تو را زندگے کنم... دنیــــا... بہ وسعت قفسے تنگ مےشود وقتے دلــت بــرای کسے تنگــــ مےشود...😔😭 😔 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ای مردم شهیدپرور! اسلحه مرا نگذارید زمین و راه مرا ادامه بدهید و از رهبر پشتیبانی کنید و مانند مردم کوفه نباشید که حسین (ع) را تنها گذاشتند، نه! ما مردم کوفه نیستیم و امام عزیز را تنها نمی‌گذاریم و باید در عمل ثابت کنیم و امروز روز عمل است. 🌹در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید .🌹 🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 💠سردار نوعی اقدم از فرماندهان جبهه مقاومت در مراسم ششمین سالروز شهادت شهید محمودرضا بیضائی: 🍃🌸شهید محمودرضا بیضائی نزدیکترین شهیدِ مدافع حرم به حرم مطهرحضرت زینب (س) است. زمانی که دشمن در حال حمله به حرم حضرت زینب (س) بود ، فرمانده مقاومت بود که فریاد میزد " کلنا عباسک یا زینب" تثبیت و امنیت کامل با محمودرضا محقق شد..‌ او پس از اطمینان از امنیت حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید ... 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ★ نقطه ی پایانِ هایم بود ★دلمـ♥️ از هر چه و هرکس که بگویی است 😔 🌙 🌙 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۸ دی ۱۳۹۸ میلادی: Saturday - 18 January 2020 قمری: السبت، 22 جماد أول 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت قاسم پسر امام کاظم علیهم ا السلام ☀️ | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ❣ ❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ...✋ ⚜سلام بر تو ای که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست. ⚜سلام و بر روزی که گره از کار عالمـ🌎 باز خواهی کرد. 🌸🍃 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🍁خورشیدِ دلـــ💖ـم 🌺 ارزانیِ تو 🍂 آمده 🌷باز به مهمانی تو 😍 🍁تا جایِ 🌺منِ دور افتاده 🍂صد بوسه زند 🌷به رویِ ❤️ | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 💠امام سجاد علیه السلام 🔺خدایا من هنگامی که اندوهناک میشوم تو دلخوشی من. 📙صحیفه سجادیه، دعای 20 🌸| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 🌴 یاد بخیر به خیلی اهمیت می داد یه روز که از بهشت زهرا با دوستانش برمی گشت توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودن، اکبر به ساعتش نگاه می کرد و‌نگران بود صدای اذان رو که شنید با خوشحالی گفت: مثل اینکه مسجد نزدیکه من رفتم نماز بخونم... قبل از عملیات طریق القدس کامیون کمک های مردمی کرمان به مقر دو گردان از کرمان که در سوسنگرد مستقر شده بودن رسید، بحث بود سر اینکه کمک ها بین رزمندگان کرمان تقسیم بشه یا سایر رزمندگان استان ها هم سهمی داشته باشن. وقتی قرارشد که کمک های مردمی فقط بین رزمندگان کرمانی توزیع بشه اکبر از راه رسید و مخالفت کرد، او معتقد بود:« رزمنده ها با هم فرقی ندارن و هر چه به جبهه می رسه باید به صورت مساوی بین همه به صورت مساوی تقسیم بشه و با مقاومت اکبر کمک ها میان تمام رزمندگان حاضر در منطقه تقسیم شد. شادی روحش 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا