دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و شش دو روز بعد، سر و کله اوبران با پرونده کامل دنیل ساندرز پیدا شد ... ریز اطلاعاتی که
⚘﷽⚘
قسمت شصت و هفت
حالش که بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ...
- شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندرز توشه ... می خوام ریز گردش های مالیش رو بررسی کنی ... از چه حساب هایی پول وارد حساب شون میشه ... هم خودش و هم زنش ... نه فقط حساب واریز کننده ...
ردیابی کن ببین حساب های مبدا کجاست؟ ... می خوام بدونم پولی که وارد حسابش میشه چند دست چرخیده ... نفرات قبلی چه افرادی بودن ...
پولی که به حسابش میاد واریزش از خارج کشوره یا نه؟ ... اگه هست کدوم کشور یا کشورها؟ ... و آیا اونم به حساب کسی پول واریز کرده یا نه؟ ...
همین طور که توی زیرزمین، پشت میز L شکلش و سیستم هاش نشسته بود ... پرونده رو یکم بالا و پایین کرد ... و به پشتی صندلیش تکیه داد ...
- همین؟ ... فکر نمی کنی دویست دلار واسه همچین کاری یکم زیاده؟ ...
بدون توجه به طعنه اش، خندیدم و ابروم رو با حالت معناداری انداختم بالا ...
- کی گفته فقط در همین حده؟ ... قبل از اینکه بررسی گردش های مالی رو شروع کنی ... اول باید گوشی و ایمیلش رو هک کنی ... می خوام تک تک تماس ها و پیام هاش رو ببینم ... و مستقیم حرف هاشون رو بشونم ...
پرونده رو بست و حل داد طرفم ...
- من نیستم ... از این پرونده بوی خوبی نمیاد ... اگه بهش مشکوکی اطلاع بده ... می دونی اگه گیر بیوفتیم چه بلایی سرمون میارن؟ ...
رفتم سمت میز و پرونده رو برداشتم ... دوباره گذاشتم جلوش ...
- تو فقط هک رو انجام بده ... و همه چیز رو وصل کن به لب تاپ خودم ... هر اتفاقی افتاد من اسمی از تو وسط نمیارم ... به خاطر کشور و مردمت این کار رو بکن ...
چهره اش شدید برزخ شده بود ... نه می تونست عقب بکشه ... نه جرات وسط اومدن رو داشت ...
دستش رو حائل صورتش کرد و وزنش رو انداخت روی اونها ... و من ته دلم بهش التماس می کردم قبول کنه ... اگه عقب می کشید و جا می زد نمی دونستم دیگه سراغ کی می تونم برم ... باید کلی می گشتم و احتمال اینکه بتونم یه نفر با توانایی اون پیدا کنم که قابل اعتماد باشه کم بود ... اون هم بدون اینکه توجه واحد تحقیقات داخلی رو به خودم جلب کنم ... که چرا بدون اطلاع مقامات بالاتر، وارد چنین کارهایی شدم ...
بالاخره سکوت سنگین بین ما تموم شد ... چرخید از سمت دیگه میز، لب تاپ من رو برداشت ...
- می تونم کاری کنم اطلاعات تماسش بیاد روی سیستمت ... ولی واسه هک کردن اطلاعات بانکی و ردیابی شون ... اونم توی این حجم وسیع سیستم تو به درد نمی خوره ... باید با سیستم خودم انجام بدم ...
مشخص بود بدجور نگران شده ... حق داشت ... اگه با یه گروه تروریستی سر و کار داشتیم و اونها زودتر سر حساب می شدن ... شاید نمی تونستم از جون اون دفاع کنم ... خودم هم بدم نمی اومد یه گزارش رد کنم و بکشم کنار ... تخصص من توی این زمینه ها نبود ... اما می ترسیدم اون بی گناه باشه ... و من یه احمق که زندگی اون و خانواده اش رو با یه شک پوچ از بین می بره ...
- نگران نباش ... من نمی خوام دست به اطلاعاتش ببری ... فقط می خوام توی سیستم بانکی رخنه کنی و گردش ها رو کامل چک کنی ... فقط کافیه این بار یکم محتاط تر عمل کنی ... همین ...
شماها دفعه قبل هم از خودتون ردی نذاشته بودید ... اگه اون طرف، قاتل اجیر نمی کرد عمرا کسی به این زودی متوجه می شد چی شده ...
یکم با دست پیشونیش رو خاروند ... معلوم بود بدجور عصبی شده ... برای چند لحظه با خودم گفتم ... الانه که عقب بکشه و بزنه زیر همه چیز ... نگاهش رو برگردوند روی من ...
- باشه ... اما یادت نره تا گردن به من بدهکار شدی ...
با شنیدن این جمله لبخند رضایت صورتم رو پر کرد ... هر چند التهاب عجیبی وجودم رو فراگرفته بود ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هفت حالش که بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ... - شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندر
⚘﷽⚘
قسمت شصت و هشت
فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گیج خواب بودم که با زنگ دوم به خودم اومدم ... در رو که باز کردم مایکل بود ...
- هنوز هوا کامل روشن نشده ...
سرش رو انداخت پایین و همین طوری اومد تو ...
- می دونم ...
و رفت نشست روی کاناپه ...
در رو بستم ... چشم هام یکی در میون باز می شد ... یکی رو که باز می کردم دومی بی اختیار بسته می شد ...
- گوشیش رو هک کردم ... فقط یه مشکلی هست ... برای اینکه بتونی حرف هاش رو گوش کنی باید از یه فاصله ای دورتر نشی ...
روی مبل یه نفره ولو شدم ... اونقدر گیج خواب بودم که مغزم حرف هاش رو پردازش نمی کرد ...
- اگه هنوز گیجی می تونم ببرمت دوش آب یخ بگیری ...
چشم هام رو باز کردم ... خنده انتقام جویانه ای صورتش رو پر کرده بود ... ناخودآگاه از حالتش خنده ام گرفت ...
- اتفاقا تو ترکم ...
- بستگی داره توی ترک چی باشی ... این چشم های سرخ، سرخ خواب نیست ...
از جا بلند شدم و رفتم سمت دستشویی ...
- نمی تونستم بخوابم ... مجبور شدم قرص بخورم ...
شیر رو باز کردم و سرم رو گرفتم زیر آب سرد ... حرکت سرما رو از روی پوست تا داخل مغزم حس می کردم ... سرم رو که آوردم بالا، توی در ایستاده بود ... حوله رو از آویز بغل در برداشت و پرت کرد سمتم ... چهره اش نگران بود ...
- چی شده؟ ...
- منم دیشب از شدت نگرانی خوابم نمی برد ... می خوای بیخیال بشیم؟ ...
خنده تلخی صورتم رو پر کرد و خیلی زود همون هم یخ زد ... حوله رو انداختم روی سرم و شروع کردم به خشک کردن سر و صورتم ... و از در رفتم بیرون ...
- مشکل من نگرانی نیست ... من سال هاست اینطوریم ... جدیدا بدتر هم شده ...
بی خوابی ها و کابووس های هر شب من ... یه داستان قدیمی داشت ... از ترس و نگرانی نبود ...
عذاب وجدان مثل خوره روحم رو می خورد و آرامش رو ازم گرفته بود ... اوایل تحملش راحت تر بود ... اما بعد از یه مدت و سر و کار داشتن با اون همه جنایت و جنازه ... دیگه کنترلش از دستم در رفت ... بعد از ماجرای نورا ساندرز هم ...
من دیگه یه آدم از دست رفته بودم ... یه آدمی که مثل ساعت شنی داشت به آخر می رسید ...
شیوه کار رو کامل بهم یاد داد و قرار شد اولین روز رو همراهم بیاد ...
توی ماشین اجاره ای، کنار من نشسته بود که ساندرز از خونه اش اومد بیرون ... نمی تونستم با مال خودم همه جا دنبالش راه بیوفتم ... اون ماشین من رو می شناخت ...
بالاخره اولین روز تعقیب و مراقبت شروع شد ...
چند ساعت بعد، مایکل برگشت خونه اش تا هک اطلاعات اون رو شروع کنه ... و حالا فقط من بودم و دنیل ... و یه ماموریت 24 ساعته ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب شانزدهم
🌹#شهید_والامقام
🌹#جهاد_مغنیه
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Thursday - 23 April 2020
قمری: الخميس، 29 شعبان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
نیست
نشان زندگی
تا نرسد نشانِ تو . . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
هر صبح سلامے
بہ گل روی تو زیباست🌸
چون یاد گل روی تو
یاد آور عشق است❤️
روزتون متبرڪ به نگاه شهید محمود رضا بیضائی✨
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💠یک کار نیک پنهانی با هفتاد کار نیک علنی برابری میکند.
🌸امام رضا(ع)
📚میزان الحکمه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
مداحی آنلاین - دوباره جمعه های بی قراری - مهدی رسولی.mp3
6.87M
⏯ #زمینه احساسی #امام_زمان(عج)
🍃دوباره جمعه های بی قراری
🍃دوباره اشک و آه و گریه زاری
🎤 #مهدی_رسولی
👌فوق زیبا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🚨انقلاب اسلامی دارد به سرعت پیش میرود؛ ما باید فکری به حال خودمان بکنیم!
💬حاج حسین یکتا: انقلاب دارد به سرعت پیش میرود و حوزه تاثیرگذاری آن هم به سرعت در حال افزایش است. بگذارید هر کس هرچه دلش میخواهد بگوید. نظر خدا به انقلاب اسلامی برنگشته است و با سرهای بریدهی امروز نظر خدا محکمتر هم شده است. ما باید فکری به حال خودمان کنیم. چون انقلاب اسلامی مسیر خودش را پیدا کرده و در حال حرکت و پیشرفت است.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
📹 چگونه از ماه رمضان بیشتر بهره ببریم؟
ماه رمضان ❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
💢 موضوع:قدر ماه #رمضان را بدانیم
📌 سال گذشته در همین ماه رمضان کسانی از دوستان ما بودند، اما امسال نیستند 🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
📖🕋📖🕋📖
🕋📖🕋📖
📖🕋📖
📖✨همراهان گرامی کانال ، ⬅️ختم قرآن دسته جمعی ( به مناسبت ماه مبارک رمضان ) در کانال برگزار میشود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️مهلت تلاوت از روز اول تا روز آخر ماه مبارک رمضان
✅ به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و برآورده شدن حاجات افرادی که
سهمی از تلاوت را انجام میدهند داشته
باشیم 🙏
💠حدیثی از حضرت رضا (ع) در بیان ثواب قرائت یک آیه از قرآن کریم در ماه ضیافت الهی اشاره میشود:
«مَنْ قَرَأَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ کَمَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِی غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُور»؛
هر کس در ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند، مثل این است که در ماههاى دیگر قرآن را ختم کرده باشد.
منبع: فضائل الاشهر الثلاثه ص97 ، ح82 ـ بحار الانوار(ط-بیر
📣از دوستانی که تمایل دارند در این ختم آسمانی شرکت کنند 😊
🌸تقاضا میشود تعداد جزء درخواستی خود را که تلاوت می نمایید به آیدی زیر👇👇👇 اعلام کنید تا در اولین فرصت شماره جزء خدمت شما اعلام گردد ودر حرم امام رضا علیه السلام ثبت شود🥀
⬇️⬇️⬇️⬇️به آیدی زیر پیام دهید جهت شرکت در ختم قران
🆔 @ZZ3362
Tarane Eshgh Bahaneh Eshegh[320].mp3
3.7M
👌ترانه ی عشق بهانه ی عشق تو میراثه جاودانه عشق ❤️💔
اهنگ زیبا #دانلود
غروب جمعه ی اخر شعبان 💔
التماس دعا
التماس دعای فرج
#اللهم_عجل_ولیک_الفرج
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۱۱ 💠یکی از لوازم دین داری ما اینه که مفهوم معصیت رو بپذیریم و بدونیم که با گنا
⚘﷽⚘
#از_گناه_تا_توبه ۱۲
❓آقا چرا توی جامعه ی ما گناه یک #فاجعه تلقی نمیشه؟😔🤔
چه درد بزرگیه آخه
توی جامعه ی ما وقتی طرف سرچهارراه چراغ قرمز رو رد کنه صدای بعضیا بلند میشه آااااای (نظم شهر رو بهم ریختی)
اما وقتی یکی گناهی انجام بده واسه بعضیا انگار نه انگار
عه آقای عزیز داره با پخش بوی تعفن گناه روح و روان مردم رو داغون میکنه
چرا چیزی نمیگی؟
✅شاید علت اینکه بعضیا به گناه بعنوان یک #فاجعه نگاه نمی کنن این باشهکه بچه های ما در این ۱۲سال تعلیم و تربیت درست با مفهوم گناه آشنا نمیشن!
من از معلمین و فرهنگیان سوالمیکنم
چند تا معلم و مربی توی کلاسهای درس به بچه ها یاد میدن
گناه یعنی فاجعه
گناه یعنی اینکه انگشتتو با ساتور بزنی قطع کنی
چرا بچه های ما نباید با آموزش درست یاد بگیرن که گناه یک فاجعهست
#فاجعه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هشت فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گیج خواب بودم که با زنگ دوم به خو
⚘﷽⚘
قسمت شصت و نه
یه هفته تمام و هیچ چیز ... نه تماس مشکوکی ... نه آدم مشکوکی ...
مایکل هم کل اطلاعات مالی اون رو زیر و رو کرده بود ... به مرور داشت این فکر توی سرم شکل می گرفت که یا این همه سال کار کردن توی واحد جنایی ... من رو به آدمی با توهم تئوری توطئه تبدیل کرده ... یا اون همه چیز رو فهمیده و خطوط پشت سرش رو پاک کرده ...
از طرفی هنوز ترس و رعب عجیبی ازش توی وجودم بود ... ترسی که نمی گذاشت به چشم یه آدم معمولی بهش نگاه کنم ...
آدم پیچیده، چند بعدی و چند مجهولی ای که به راحتی توی چند برخورد، حتی افرادی مثل اوبران نسبت بهش نرم می شدن .. . و بعد از یه مدت می تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب کنه ...
تا حدی که مطمئن بودم اگه سال های زیاد رفاقت و همکاری من با اوبران نبود ... حاضر نمی شد درخواستم رو قبول کنه ... و اطلاعات شخصی ساندرز رو برام در بیاره ...
چند ساعتی می شد توی مدرسه بود ... و من توی اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترین نقطه ای بود که می تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم و از طرفی هر جای مدرسه هم که می رفت، همچنان به تماس هاش گوش کنم ... و این به لطف جان پرویاس بود ...
همین که بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زیر نظر باشه قبول کرد و نپرسید اون تهدید احتمالی که دبیرستانش رو تهدید می کنه چیه ... سر پرونده کریس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب شده بود ...
چند ساعت توی یه نقطه نشستن واقعا خسته کننده بود ... تا اینکه بالاخره تلفنم زنگ خورد ... مایکل بود ...
- حدود 45 دقیقه پیش ... خانم ساندرز سه تا بلیط هواپیما به مقصد تورنتو گرفت ...
- خوب که چی؟ ... تعطیلات نزدیکه ...
- داری چیزی می خوری؟ ...
تا این رو گفت بیسکوئیت پرید توی گلوم ... نزدیک بود خفه بشم ...
- فعلا تنها چیز جذاب اینجا واسه پر کردن اوقات بیکاری، خوردنه ...
چند لحظه مکث کرد ...
- اگه میذاشتی حرفم تموم بشه به قسمت های جذابش هم می رسید ... بلیط برای تعطیلات چند روزه ی پیش رو نیست ...
غیر از بلیط های پرواز تورنتو ... برای فردای اون روز، سه تا بلیط دیگه هم رزرو کرد ... به اسم خودش، همسرش و دخترش ... یک توقفه ... مقصد نهایی، ایران ...
با شنیدن این اسم دستم شل شد و بقیه بیسکوئیت از دستم افتاد ... سریع دستم رو کردم توی جیب کتم و دفترچه یادداشتم رو در آوردم ...
- شماره پرواز و شرکت هواپیمایی هر دو پرواز رو بگو ...
تلفن رو که قطع کردم هنوز توی شوک بودم ... داشتم به عقلم شک می کردم اما این اتفاق یعنی شک من بی دلیل نبوده ...
عراق*، یه کشور با تسلط شیعه ... و پر از گروه های تروریستی ...
اون شاید ثروت زیادی نداشت اما می تونست حامی مالی یا حتی واسطه مالی گروه های تروریستی باشه ... علی الخصوص اگه شیعه باشه ... شیعیان از القاعده و طالبان هم خطرناک ترن ...
نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هیچ مدرکی علیهش نداشتم اما انگیزه ای که داشت از بین می رفت دوباره زنده شد ... باید تا قبل از اینکه از کشور خارج می شد گیرش می انداختم ...
10 دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما این بار مال من نبود ... تلفن دنیل ساندرز ... تماس ورودی: همسرش ...
* اشتباه شنیداری پای تلفن به علت شباهت تلفظ ایران و عراق در زبان انگلیسی است.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و نه یه هفته تمام و هیچ چیز ... نه تماس مشکوکی ... نه آدم مشکوکی ... مایکل هم کل اطلا
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد
دنیل گوشی رو برداشت ... صدای شادش بعد از شنیدن اولین جملات همسرش به شدت ابری شد ...
- سلام ... چند دقیقه پیش برای هر سه تامون بلیط گرفتم ... برای روزرو هتل با دوستت هماهنگ کردی؟ ...
دنیل سکوت کرده بود ... سکوت عمیقی که صدای پر از انرژی بئاتریس ساندرز رو آرام کرد ...
- اتفاقی افتاده؟ ... چرا اینقدر ساکتی؟ ...
و دوباره چند لحظه سکوت ...
- شرمنده ام بئا ... فکر نمی کنم بتونیم بریم ...
چند روزی بود که می خواستم بهت بگم اما نتونستم ... هر بار که قصد کردم بگم ... با دیدن اشتیاقت، نتونستم ... منو ببخش ...
حس می کردم می تونم صدای دل دل زدن و ضربان قلب همسرش رو بشنوم ... اون صدای شاد، بغض کرده بود ...
- چی شده دنیل؟ ...
نفسش از ته چاه در می اومد ...
- میشه وقتی برگشتم در موردش صحبت کنیم؟ ...
بغض بئاتریس شکست ...
- نه نمیشه ... می خوام همین الان بدونم چه اتفاقی افتاده؟ ... من تمام سال رو منتظر رسیدن این روز بودم ...
سال گذشته که نتونستیم بریم تو بهم قول دادی ... قول دادی امسال هر طور شده ما رو می بری ...
نمی تونم تا برگشتت صبر کنم ... تا برگردی دیوونه میشم ...
تا به حال ندیده بودم حرف زدن تا این حد سخت باشه ... شاید نمی تونست کلمات مناسب رو پیدا کنه ... و شاید ...
به حدی حس اون کلمات عمیق بود ... که دلم نمی خواست به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم ...
دنیل سکوت کرده بود ... و تنها صدایی که توی گوشی می پیچید ... صدای نفس کشیدن هاش بود ... سخت و عمیق ... و این سکوت چیزی نبود که همسرش توان تحمل رو داشته باشه ...
- به من قول داده بودی ...
این تنها چیزی بود که توی تمام مدت ازدواج مون با همه وجود ازت می خواستم ...
منم دلم می خواد مثل بقیه برای زیارت برم ... دلم می خواد حرم های مقدس رو از نزدیک ببینم ... می خوام توی هوای مشهد و قم نفس بکشم ... می خوام اربعین بعدی، من رو ببری کربلا ... می خوام تمام اون مسیر رو همراه شوهر و دخترم پیاده برم ...
هیچ وقت ... هیچ چیزی ازت نخواستم ... تنها خواسته من توی این سال ها از تو ... فقط همین بود ...
سکوت دنیل هم شکست ... صدای اشک ریختنش رو از پشت تلفن می شنیدم ... اونقدر که حتی می شد لرزش شانه هاش رو حس کرد .
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب هفدهم
🌹#شهید_والامقام
🌹#عباس_دانشگر
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
خدا به حق غروب ماه شعبان
به حق اهل بیت عصمت و طهارت
حوائج امام زمان ارواحنا فداه را برطرف
و دعاهای خیر ایشان را شامل حال همه بندگان قرار بدهد
مخصوصا برای
گناهکاران پشیمون
توبه کرده ها
مریض دارها
قرض داران
آبروداران
و ...
#شبتون_شهدایی 🌙
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 25 April 2020
قمری: السبت، 1 رمضان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹بیعت مردم با امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی، 200ه-ق
🔹احتجاج اُبی بن کعب بر ابوبکر
🔹مرگ مروان بن حکم لعنة الله علیه، 65ه-ق
🔹غزوه تبوک، 9ه-ق
🔹وفات سیده نفیسه از نوادگان امام حسن مجتبی
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️14 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️17 روز تا اولین شب قدر
▪️18 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️19 روز تا دومین شب قدر
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•