⚘﷽⚘
🌱•^وقتیحاجاتت رو بهتاخیر میاندازد؛
داردچیز بُـزرگتری
بهتو میدهد..!
منتھا توحواست به خواستهی
خودتهست ومتوجهنمیشوی..
تونانمیخواهی،اوبهتوجـٰانمیدهد..♥
#حاجمحمداسماعیلدولابی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وقتی همه چی واست
تیره و تار میشه
خدا رو با این اسم صدا بزن
یا نورَ کُلِّ نور
#خدای_من
#ارحم_عبدک_ضعیف
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🚨 امنیت با ما، اقتصاد با شما
🔻این جمله سردار حاجیزاده عزیز است!
🔸سردار حاجی زاده: اگر در ماجرای عین الاسد آمریکا پاسخ میداد ۴۰۰ نقطه را هدف قرار میدادیم!
#ایران_قوی ❤️
حتتتتتتتتتتتتما ببینید ونشر دهید
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🚨دستاوردهای #فرهنگی انقلاب اسلامی از نگاه حاج حسین یکتا چه چیزهایی هستند؟
💬حاج حسین یکتا: من معتقد هستم که انقلاب اسلامی را از هر زاویهای که بخواهیم بررسی کنیم باید برویم بالای دکل، اگر انقلاب اسلامی را از پشت خاکریز ببینیم درک نخواهیم کرد که در فضای کلی دستاوردهای آن چه بوده است. ... با این وجود دستاورد انقلاب اسلامی در عرصه فرهنگ این است که ما داریم در شرایطی قرار میگیریم که همه در این فضا در حال خسته شدن از نظام سلطه هستند، همه دارند از فضای استعمار این تمدنِ بیتمدن غرب خسته میشوند. خیلی از جوانهای کشورهای مختلف را میبینیم که حالشان خوب نیست! آن پنج میلیون آدمی که به عشق امام حسین (ع) در نیجریه به دنبال شیخ زکزاکی به خیابان میآیند، آن شیعههای درست شده بعد از انقلاب در گوشه و کنار دنیا، آن نزدیک چهلوخردهای فرودگاه در اروپا که دخترها و پسرهایی اروپایی از آن سوار هواپیما شدند و در فرودگاه نجف برای حضور در اربعین پیاده شدند، آن هشت-ده هزار نفری که در مجلس روایتگری شهدا در اندونزی و مالزی شرکت میکنند… همه دستاوردهای انقلاب اسلامی هستند. در داخل کشور هم وضعیت به همین شکل است. اگر انقلاب نمیشد معلوم نبود که جوانهای ما کجا باشند و امروز شاهرخ ضرغام نمیشدند. اگر انقلاب نمیشد و نفَس امام (ره) به جوانهای ما نمیخورد استخوان این جوانها یک شهر را به هم نمیریخت. از نگاه فرهنگی دستاورد انقلاب اسلامی این است که امروز شهدا دارند با دلهای همه عالم بازی میکنند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
با سلام و عرض ادب و قبولی طاعات و عبادات شما بزرگواران اعضا محترم کانال. لطفا ،نظراتتون و نتایجیک
#ارسالی_اعضا
سلام
بحثون عالیه دقیقا همون چیزیه ک منم دوساله بهش اعتقاد دارم
امیدوارم بازم از این مطالب ناب وخاص بزارین
#ارسالی_اعضا
سلام این بحث بسیار عالی و مفید بود دستتون درد نکنه
#ارسالی اعضا
با سلام بسیار تأثیرگذار و عالی متشکر از شما
#ارسالی از اعضا
سلام بهتره که یک مقدار شیرینی موضوع رو بهتر کنید،نمیگم تاثیر گذار نبوده ولی اگر بتونین یک مقدار موضوع رو به حالت طنز و شیرین تر،دربیارین تا هم سن و سال های من دهه هشتاد بتونن استفاده های بیشتری کنن،بهتره.
✅ سلام و عرض ادب خدمت شما
هرکس واقعا میتونه این بحث رو دنبال کنه
به شما قول میدم ان شاءالله یکی از بهترین مطالب وبحث هایی خواهد بود که می خونین
☺️
در ضمن این بحث رو خیلی میشه زیبا برای حتی نسل جوان هم گفت و جذب کرد
آخرای بحث اگر در کنار خوندن عملم کنیم
باورکنین متنفر میشیم کهگناه انجام بدیم.
شیرین زندگی می کنیم با ذهنی آسوده و پر از آرامش
✅
🚨فقط درخواستی که دارم از شما
اینه که تو مهمونی هاتون
تو جمع دوستانتون
تویگروه ها و پی وی دوستان و آشناها
کانال رومعرفی کنین تا تعداد بیشتری به بحث برسن
التماس دعا
حسین انجم شعاع
⚘﷽⚘
الحمدُلله الّذی تَحبّبَ إلَیَّ وَ هُوَ غَنیٌّ عنّی
سپاس خدایی را که به من عشق میورزد
در حالیکه از من بی نیاز است
#ابوحمزهثمالی
#ماه_رمضان
#رمضان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ بچه ها من چندتا نکته رو در مورد این بحث جدیدمون ذکر کنم✅ 1⃣ شاید برای بعضیا اتفاق افتاده باش
⚘﷽⚘
✅ طرف #نفهمیده که دوستی با نامحرم یعنی تیکه پاره کردن خودش
یعنی بزنه عمرش رو به باد بده
وقتای جوانیشو به باد بده
روحشو حرّاج این و اون کنه(وابستهکنه)
اعصابشو ضعیفکنه
تنهایی هایکاذب برای خودش درست کنه
افسردگی بگیره
اطرافیانشو از خودشناراحتبکنه
و چیزای دیگ
💢اصلا یه چیز دیگه
شمافکر کردین آیت الله بهجت رحمت الله علیه از تو آسمون اومدن روی زمین که حتی مکروهات انجام نمیدادن چه برسه به حرام
نخیر
ایشون فهمیده بودن گناه یعنی من بزنم
خودمو بدبخت کنم
پس چرا بدبخت کنم
میرم دنبال خدایی که اگر باهاش باشی
تموم خوشبختی هایدنیاو آخرت رو به پات می ریزه
#بفهم گناه یعنی خودتو به آتیش بکشونی
یعنی بیچارهکنی خودتو
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#سیدحسن_نصرالله:
🌹امام #خامنه ای فرمودند:
" هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه می کنم که این راه را امتحان کنی....
وارد یک اتاق شو و برای مدتی حتی پنج یا ده دقیقه یا ربع ساعت با خودت خلوت کن و با خداوند متعال سخن بگو....🍃
ما اعتقاد داریم که خداوند حضور دارد، می شنود، می بیند و می داند و او قادر و غنی و حکیم است؛ یعنی همه آنچه را که ما بدان احتیاج داریم، خداوند داراست، پس با او سخن بگو...."🍃
📚نشریه مسیر/ص١١٠
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم حرم شاه کربلا 💚
به نیابت از شهـــیدبزرگوار
🌹شهــیدحاج احمد کاظمی🌹
✨قســـم به روزای روزه داری...😭✨
🎤 #حاجمهدیرسولی
#رزقمعنوی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دلگیرم ⁉️
〽️ میــدانم
بہ گردپایتـان هم نمیرسم .
➰مسئلہ یک سـربـنـد و لـبـاس خاکے نیست .
☁️ دلـم از حد هشــدار گذشته #شہـــــدا یارے ام کنید .
@dosteshahideman
•═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و دو توی بخش تاسیسات دبیرستان ... بین اون موتورها و دستگاه ها نشسته بودم ... گیج، مات
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد و سه
اول از همه رفتم سراغ مایکل ... در رو که باز کرد، با دیدن من بدجور بهم ریخت ...
- اتفاقی افتاده؟ ... طرف تروریست بود؟ ...
در رو پشت سرم بستم ... و رفتم سمت آشپزخونه ... بدجور گلوم خشک شده بود ...
- از امروز دیگه آزادی ... می تونی برگردی به هر زندگی ای که دوست داری ... اون آدم با هیچ گروه تروریستی ای توی عراق ارتباط نداره ...
با حالت خاصی اومد سمتم ...
- من نگفتم عراق ... گفتم دارن میرن ایران ... به نظرم این هیجان انگیزتره ... فکرش رو بکن طرف جاسوس ایران باشه ...
برای چند لحظه شوکه شدم ... ایران چیزی نبود که بشه به سادگی از کنارش عبور کرد ... اما دیگه باور اینکه اونها افراد خطرناکی باشن توی نظرم از بین رفته بود ...
خنده تلخ و سنگینی به زور روی لب هام قرار گرفت ...
- وقتی داشتی بررسیش می کردی به چیزی برخوردی؟ ...
هیجان جاسوس بازیش آروم شد ...
- نه ...
بطری آب رو گداشتم سر جاش و در یخچال رو بستم ...
- خوب پس همه چیز تمومه ... همه اش یه اشتباه بود ... چه عراق ... چه ایران ...
- یعنی این همه تلاش الکی بود؟ ...
زدم به شونه اش و خندیدم ...
- اون کی بود که چند روز پیش داشت از شدت ترس شلوارش رو خراب می کرد؟ ... برو خوشحال باش همه چی به خوبی تموم شده ...
دست کردم توی کیفم ... و دو تا صد دلاری دیگه در آوردم ... پول رو گذاشتم روی پیشخوان آشپزخانه اش ...
- متشکرم مایک ... می دونم گفتی نرخت بالاست ... من از پس جبران کارهایی که کردی برنمیام ... اما امیدوارم همین رو قبول کنی ...
با حالت خاصی زل زد توی چشم هام ...
- هی مرد ... چه اتفاقی افتاده؟ ... نکنه فهمیدی قراره به زودی بمیری؟ ...
جا خوردم ...
- واسه چی؟ ...
- آخه یهو اخلاقت خیلی عوض شده ... مهربون شدی ... گفتم شاید توی خیابون فرشته مرگ رو دیدی ...
در حالی که هنوز می خندیدم رفتم سمت در خروجی ...
- اتفاقا توی راه دیدمش و سفارش کرد بهت بگم ... وای به حالت اگه یه بار دیگه بری سراغ خلاف ... یا اینکه اطلاعات ساندرز جایی درز کنه و بفهمم ازش استفاده کردی ... اون وقت خودش شخصا میاد سراغت و یطوری این دنیا رو ترک می کنی که به اسم جاندو * دفنت کنن ...
خنده اش گرفت ...
- حتی نتونستی 10 ثانیه بیشتر چهره اصلیت رو مخفی کنی ...
در رو باز کردم و چند لحظه همون طوری توی طاق در ایستادم ...
- مایکل ... یه لطفی در حق خودت بکن ... زندگیت رو عوض کن ... نزار استعدادت اینطوری هدر بشه ... تو واقعا ارزشش رو داری ...
و از اونجا خارج شدم ... نمی دونم چه برداشتی از حرف هام کرد ... شاید حتی کوچک ترین اثری روی اون نداشت ... اما با خودم گفتم اگه یکی توی جوانی من پیدا می شد و این رو بهم می گفت ... "تو ارزشش رو داری توماس ... زندگیت رو عوض کن "... شاید اون وقت، جایی که آرزوش رو داشتم ایستاده بودم ...
* جاندو اصطلاحی است که برای اجساد یا افراد مجهول الهویة استفاده می شود
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و سه اول از همه رفتم سراغ مایکل ... در رو که باز کرد، با دیدن من بدجور بهم ریخت ...
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد و چهار
با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمی دونستم چطور جلو برم و چی بگم ... مغزم کار نمی کرد ... از زمانی که حرف ها و اشک های همسرش رو پای تلفن شنیده بودم حالم جور دیگه ای شده بود ...
همون طور، ساعت ها توی ماشین منتظر ... به پشتی صندلی تکیه داده بودم و از شیشه جلوی ماشین به در ورودی آپارتمان نگاه می کردم ...
بالاخره پیداش شد ... فکر می کردم توی خونه باشه ... از تعطیل شدن مدرسه زمان زیادی می گذشت ... و برای برگشتن به خونه دیر وقت بود ... اون هم آدمی مثل ساندرز که در تمام این مدت، همیشه رفت و آمدهاش به موقع و برنامه ریزی شده بود ...
چراغ ها، زمین اون آسمون بی ستاره رو روشن کرده بود ... خیابون خلوتی بود ... و اون، خیلی آروم توی تاریکی شب به سمت خونه اش برمی گشت ...
دست هاش توی جیبش ... و با چهره ای گرفته ... مثل سرداری که از نبرد سنگینی با شکست و سرافکندگی برمی گشت ... حرف ها و اشک های اون روز، برگشت رو برای اون هم سخت کرده بود ...
توی اون تاریکی، من رو از اون فاصله توی ماشن نمی دید ... چند لحظه از همون جا فقط به چهره اش نگاه کردم ...
به ورودی که رسید ... روی اولین پله ها جلوی آپارتمان نشست ... سرش رو توی دست هاش گرفت و چهره اش از دید من مخفی شد ...
چقدر برگشتن و مواجه شدن با آدم های خونه براش سخت شده بود ... توی این مدتی که زیر نظر داشتمش هیچ وقت اینطوری نبود ...
هیچ کدوم شون رو درک نمی کردم و نمی فهمیدم ... فقط می دونستم چیزی رو از افراد محترمی گرفتم که واقعا براشون ارزشمند بود ...
از جاش بلند شد که بره تو ... در ماشین رو باز کردم و با شرمندگی رفتم سمتش ... از خودم و کاری که با اونها کرده بودم خجالت می کشیدم ... هر چند شرمندگی و خجالت کشیدن توی قاموس من نبود ...
می خواستم اون دبیر ریاضی رو مثل یه مسأله سخت حل کنم اما خودم توی معادلات ساندرز حل شدم ...
متوجه من شد که به سمتش میرم ... برگشت سمتم و بهم خیره شد ... چهره اش اون شادی قبل رو نداشت ... و برعکس دفعات قبل، این بار فقط من بودم که به سمتش می رفتم ... و اون آرام جلوی پله های ورودی ایستاده بود ...
حالا دیگه فاصله کمی بین ما بود ... شاید حدود دو قدم ...
ایستادم و دوباره مکث کردم ... از چشم هاش می شد دید، دیدن چهره من براش سخت بود ... لبخند تلخ پر از شرمساری وجودم رو پر کرد ...
- سلام آقای ساندرز ...
و این بار، این من بودم که دستم رو برای فشردن دست اون بلند کردم ... و چشم های پر از درد اون بود که متعجب به این دست نگاه می کرد ...
چند ثانیه مکث کرد و دستم رو به گرمی فشرد ... شاید نه به اندازه اون گرمایی که قبل می تونست وجود داشته باشه ...
نفس عمیقی کشیدم ... هوایی که بعد از ورود ... به سختی از ریه هام خارج می شد ... و چشم هایی که از شرم، قدرت نگاه کردن به اون رو نداشت ...
- با من کاری داشتید؟ ...
سرم رو آوردم بالا ... و نگاهم روی چشم هاش خشک شد ...
- می خواستم ازتون عذرخواهی کنم ... و اینکه ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب نوزدهم
🌹#شهید_والامقام
🌹#علی_خلیلی
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 27 April 2020
قمری: الإثنين، 3 رمضان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بنا بر روایتی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
✱ دلتنگ تر می شـــویم😔
با دیدن ِلبخندهایی ڪه
جـاماندن را،😞
بیشتر به رُخـــــِمان
می ڪِشنــد ..😞
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⚠️ این ســـــه چیز را نـــــادیده بگیـــــریم ؛
▪️شـــــنیدم
▪️گفتنـــــد
▪️میـــگویند
خدای متعــــال در قـــرآن مـــــیفرماید:
🌹وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً🌹
🍃🌸سوره اسراء آیه (36)
« چیـــــزی را که بــــدان عــــلم نداری دنبال نکــــن زیـــــرا گـــوش و چشــــم و قلــــب ،همــــه مورد پرســــش واقع خواهــــند شد».
#یک_آیه_وتامل
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#حال_خوب
يَا حَبِيبَ مَنْ لاَ حَبِيبَ لَهُ ...
ای کسی که وقتی
دوست های جدید پیدا میکنی
دوستهای قدیمی را فراموش نمیکنی...
#جوشن_کبیر❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یک تلنگر...
یک شخص...
و گاهی یک نگاه می تواند مسیر زندگی را تغییر دهد...
و تو کسی بشوی که پیش از آن نبوده ای!
از زمان تغییرمان چقد می گذرد؟
یک هفته؟!
یک ماه؟!
یک سال؟!
از کجا دنبال #شهادت دویدیم؟
و حالا کجاییم؟
دنبال زمان و مکان نیستم...
اما...
از وقتی که تصمیم گرفتی گناه نکنی...
از وقتی که تصمیم گرفتی بنده واقعی باشی
چقدر میگذرد؟
حالا کیستی؟!
مهم حرکت است...
اگر همه تغییرمان در حرف بگنجد
خبری از تغییر نیست...
میشویم مانند حالا:
کسی که هنوز لایق #شهادت نشده...
#کجای_کاریم؟!
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
ماجرای جالب رفتن آقای قرائتی به مسجدی که در آن مرگ بر آمریکا نمیگفتند! 😁
پیشنهاد دانلود 🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✅ طرف #نفهمیده که دوستی با نامحرم یعنی تیکه پاره کردن خودش یعنی بزنه عمرش رو به باد بده وقتای ج
⚘﷽⚘
کدوم یکی از ماها
دوست داریم بدبخت بشیم؟
بیچاره بشیم؟
انگشتای دستمونو با ساتور و چاقوی تیز بِبُریم
✅همه جواب میدیم هیچ کدوممون
ولی گناه یعنی بیچاره کردن
و کتک زدن خودمون
باورکن گناه یعنی همین
👌
✅اگر هنوز درونت روزنه های نور باشه
عذاب وجدان گناه مثل چی میفته به جونت تا گناهتو ترک کنی
💢گناه آتیشت میزنه باورکن
چرا نمی فهمیم و چرا واقع بین نیستیم
که حقایق رو ببینیم که داریم بدبخت میشیم
💢هرکس میخواد از گناه متنفر بشه
همین بحث #از_گناه_تا_توبه رو حتما و حتما دنبال کنه
امشب ادامهشو نمیذارم
هرکس توی خلوت و تاریکی شب
به ضررهایی که تا الآن ازگناهاش دیده فقط فکرکنه
و از خدا معذرت خواهیکنه و بخواد که جبرانشکنه
✅نظری پیشنهادی بود
در خدمتم👇👇👇
@mostafa_sadrzadeh
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و چهار با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمی دونستم چطور جلو برم و چی بگم .
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد و پنج
صدا توی گلوم خفه شد ... شیطان درونم دست بردار نبود ... شعله های غرورم زبانه می کشید و این حق رو به من می داد که اشتباهم رو توجیه کنم ...
- تو یه پلیس خوبی ... با پلیس های فاسد فرق داری ... وظیفه تو حفظ امنیت مردمه و این دقیقا کاری بود که در این مدت انجام دادی ... دلیلی برای شرمساری نیست ...
برای چند ثانیه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختی پایین می رفت انگار اون قطرات روی خاک خشکیده کویر غلت می خورد ... دوباره نفس عمیقی کشیدم و ...
- و اینکه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توی پارک واقعا اشتباه بود ...
با شنیدن این جمله کمی چهره اش آرام شد ...
- هر چند این اولین اشتباهم در حق شما نبود ...
لبخند تلخی صورتش رو پر کرد ... حس کردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ...
- و می خواستم این رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توی پرونده چیزی ننوشتم ... و دلیلی هم برای نوشتن وجود نداشت ...
حالا دیگه کاملا می شد حلقه های اشک رو توی صورتش دید ... حالتی که دیگه نتونست کنترلش کنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خیس اون قطره ها رو مخفی کنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحیر من می لرزید ...
بی اختیار دستش رو گذاشت روی شونه من ...
- متشکرم کارآگاه ... واقعا متشکرم ...
چقدر معادله سختی بود ... مردی که داشت مقابل چشمان من اشک می ریخت ...
بغضش رو به سختی پایین داد ... و لبخند روی اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون کلمات رو تکرار کرد ...
- متشکرم کارآگاه ...
دیدن شادی توی اون صورت منقلب برای من عجیب بود ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... نمی دونستم ادامه دادن حرفم کار درستی بود یا نه ... غرورم فریاد می کشید که برگرد ... هر چی تا همین جا گفتی کافیه ...
اما من با چیزهایی مواجه شده بودم که هرگز ندیده بودم ... آدم هایی از دنیای دیگه که فقط کنار ما زندگی می کردن ... و من سوال های زیادی داشتم ...
چند قدم ازش دور شده بودم که دوباره برگشتم سمتش ...
- آقای ساندرز ... می تونم ازتون یه سوال شخصی بکنم؟ ...
با لبخند بزرگی پله ها رو برگشت پایین و اومد سمتم ...
- حتما ...
نمی خواستم شادیش رو خراب کنم ... و نمی خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگیش سرک کشیدم ... به خصوص که این کار بدون مجوز دادستانی و غیرقانونی بود ...
و توی اون تاریکی شب، چیزی با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشین می کشید تا از ساندرز جدا کنه ... اما نیروی اراده من قوی تر بود ...
چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم های سرخ نگاه کردم ...
- می دونم حق پرسیدن این سوال رو ندارم ... اما خوشحال میشم اگه جوابم رو بدید ...
چرا می خواید برید ایران؟ ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•