eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ ✱ دلتنگ تر می شـــویم😔 با دیدن ِلبخندهایی ڪه جـاماندن را،😞 بیشتر به رُخـــــِمان می ڪِشنــد ..😞 داداش دستم رو بگیر وضعیتم نشه #جامونده 😭😭 سلام🤚 🌹صبحتون شهدایی💖 👇👇 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 🔴سخنرانی زنده ولیّ امر مسلمین و رهبر معظم انقلاب در روز جهانی قدس 🔹با توجه به عدم برگزاری راهپیمایی روز جهانی قدس به دلیل محدودیتهای ناشی از ویروس کرونا و ضرورت پاسداشت موضوع به عنوان ، امسال، رهبر معظم انقلاب اسلامی به صورت زنده با مردم سخن خواهند گفت. 👈روز جهانی قدس ، جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲ پخش از شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی داخلی و بین‌المللی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5825882902323266740.mp3
3.99M
💿 ⇧⇧ ◀️ جزء بیست وهشتم قرآن کریم ✨التماس‌ دعا✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ دعای روز بیست وهشتم ماه رمضان •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجت‌الاسلام دانشمند: نظام را مثلثی می‌دانم که سه ضلع ولایت فقیه، شهدا و مردم دارد 🔹️ اعتقاد دارم روز قیامت خدا آبرویی‌ به سردار حاجی‌زاده می‌دهد که شهدا هم به آن غبطه می‌خورند، چون شهیدان جان دادند و ایشان آبرو داد. @dosteshahideman
✨﷽✨ 🌷حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی : 1⃣👈کسانی که صاف هستند ، خرده شیشه ندارند ، این ها بهشتی اند. 🌸⇦•گوشت راسته فیله را دیده اید ، آن گوشت به درد کباب کردن می خورد وگرنه گوشتی که آشغال و اضافه داشته باشد ، به درد نمی خورد. شما هم صاف و بی غل و غش و بی خرده شیشه باشید. 2⃣👈اگر حلال بخورید ، بچه شما حزب اللهی و محاسن دار و طلبه و نورانی و اهل نمازشب می شود . 🌸⇦•لقمه خیلی تاثیر دارد. کسانی که بچه های خوب دارند ، حلال خورده اند. کسانی که بچه های بد دارند ، لقمه های حرام خورده اند. لقمه خیلی تاثیر دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dosteshahideman
⚘﷽⚘ حاج حسین یکتا: دیروز در پشت دیواره‌های بصره بودیم؛ امروز در پشت‌دیوارهای بیت‌المقدس‌ایم. نابودی اسرائیل بسیار نزدیک است! •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و نوزده خانواده ساندرز و مرتضی برنامه دیگه ای داشتن اما من می خواستم دوباره برم حرم ...
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست یه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توی هم فرو رفت ... به حدی که چیزی برای مخفی کردن وجود نداشت ... مرتضی چند لحظه با حالتی متعجب بهم خیره شد ...  ـ حرف بدی زدم؟ ...  ـ نه ...  و به راه خودم ادامه دادم ... بی اختیار دندان هام رو با تمام قدرت رو هم فشار می دادم ... شاید سفت شدن عضلات صورتم از بیرون، به راحتی با چشم دیده می شد ... حس کردم قدم های مرتضی به صلابت قبل نیست ... نیم قدمی جلوتر حرکت می کردم، مکث کردم و برگشتم سمتش ... حدسم درست بود ... می شد حال گرفته من رو با تخفیف چند درصدی توی چهره مرتضی دید ... ذهنش به شدت درگیر شده بود ...  نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم ...  ـ به خاطر من ناراحت نباش ... دست خودم نیست ... با وجود اینکه این یه جمله تعریفیه اما هر بار که کسی اون رو بهم میگه حالم زیر و رو میشه ... شاید به خاطر اینکه همه پدرم رو به این خصلت می شناختن ... و اون هم همیشه سرم فریاد می زد ... سرسخت باش پسره ی بی عرضه ... تو مثل یخ با یه حرارت آب میشی، به هیچ دردی نمی خوری ...  مرتضی هنوز نیم قدمی، پشت سر من حرکت می کرد ... توی حرکت نمی تونستم صورتش رو ببینم ... ایستادم تا چهره به چهره شدیم ...  ـ شاید مثل پدرم نشدم و از این بابت خوشحالم ... اما خصلت سرسختی من به اون رفته ... وقتی بین خودمون صفت مشترک پیدا می کنم، حس تنفری رو که از اون دارم برمی گرده روی خودم ...  و ناخودآگاه خنده ام گرفت ...  ـ هر چند، این یه بار رو باید اقرار کنم، از اینکه این صفت رو به ارث بردم خوشحالم ... اگه به خاطر این صفت نبود، شاید الان اینجا نبودم ...  از چشم هاش مشخص بود حالا قدرت درک علت ناراحتی من رو داشت ... توی تمام دنیا، افرادی که از زندگی من خبر داشتن به تعداد انگشت های یه دست هم نمی رسیدن ... و حالا مرتضی هم یکی از اونها بود ...  ـ مادرت چطور؟ ... خنده تلخی رو که سعی می کردم برای تمرین هم که شده یه بار انجامش بدم ... روی لبم نیومده خشک شد ... راه افتادم تا کمتر نگاه مون در هم گره بخوره ...  ـ از مادرم بیشتر متنفرم ... به خاطر نجات خودش یه بچه 5، 6 ساله رو ول کرد و رفت ... زندگی با پدرم وحشتناکه ... و طلاق گرفتن از کسی با نفوذ و وجهه اجتماعی پدرم از اون هم سخت تر ... اما وقتی یه آدم سی و چند ساله نمی تونه یه شرایطی رو تحمل کنه، چطور یه بچه بی دفاع و تنها می تونه؟ ... اون حتی یه لحظه ام به من فکر نکرد ... به من که بچه اش بودم ... از پوست و گوشت و استخوانش ...  با وجود گریه و التماس من، یه روز وسائلش رو جمع کرد و رفت ... بهش التماس می کردم من رو هم با خودش ببره ... ولی اون با یه ضرب، دسته ساکش رو توی دست من بیرون کشید و رفت ...  تمام روز رو توی خونه از تنهایی و ترس گریه کردم تا نزدیک غروب که پدرم اومد ... وقتی هم که اومد تمام شب رو به خاطر فریادهای اون از ترس گریه کردم ... تقریبا کل وسائل دکور رو از خشم توی در و دیوار شکست ...  می دونی چی برام دردناک تر بود؟ ... اینکه با وجود تمام اون سال های وحشتناک، من توی قلبم بخشیدمش ... بزرگ تر که شدم با خودم گفتم حتما هیچ راه دیگه ای نداشته جز اینکه تنهایی فرار کنه ... اما حتی وقتی من به سن قانونی رسیدم نیومد سراغم ... می دونست خونه پدرم کجاست اما حتی برنگشت ببینه چه بلایی سر من اومده ...  بچه نابغه ای که مجبور میشه 16 سالگی از خونه فرار کنه ... برعکس نابغه های هم سن و سالش که برای ورود به بهترین کالج ها و گرفتن بورسیه شبانه روز تلاش می کنن ... میشه یه بچه خیابون خواب ...  بغض سنگینی راه گلوم رو بست ...  ـ بعد از خوندن آیات قرآن ... حالا که دارم به گذشته فکر می کنم ... در تمام این سال ها من جز خدا هیچ کسی رو نداشتم ... و با بی انصافی تمام ... مثل یه احمق، چشم هام رو روی وجود داشتنش بستم ... "و ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم" ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست یه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توی هم فرو رفت ... به حدی که چیزی برای مخفی کر
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و یک بعد از شام سریع برگشتیم توی اتاق ... من صبح رو خوابیده بودم، مرتضی نه ... اما با این وجود، خستگی ناپذیر در برابر امواج پر تلاطم سوال های من استقامت می کرد ... آرام و واضح بهشون جواب می داد و سوال پیج شدن ها آزارش نمی داد ...  وقتی هم به سوالی می رسید که جواب قطعی براش نداشت ... خیلی راحت توی دفترچه جیبیش می نوشت ... شماره می زد و بعضی هاش رو ستاره دار می کرد تا با اولویت بیشتری بهشون رسیدگی کنه ... و گاهی می خندید که ...  ـ تا حالا از این دید بهش نگاه کرده بودم ... باید از این نگاه هم بررسیش کنم ...  چند لحظه ساکت شدم و بهش خیره شدم ...  ـ چیزی شده؟ ...  سرم رو به علامت نه تکان دادم و موضوع بعدی رو وسط کشیدم ...  نگاه اون لحظات من به مرتضی، نگاه تحسین و اعتماد بود ... کسی که به راحتی می تونست بگه نمی دونم و شجاعت این رفتار رو داشت ... پس می شد به دانسته هاش اعتماد کرد ... هر چقدر هم، نقص فردی می تونست در چنین فردی وجود داشته باشه اما ضریب اعتماد غلبه داشت ... و من خوشحال بودم از اینکه مقابل اون قرار داشتم ...  تقریبا یه ساعتی فصل جدید صحبت های ما طول کشید ... و شروعش با این جمله بود ...  ـ اتفاقا در نزدیکی ماه رمضان هستیم ... این ماه قمری که تموم بشه ... ماه بعدی رمضانه ... دست کرد توی کیفش و یه دفترچه دیگه رو در آورد ...  ـ این مطالب رو برای منبر رفتن های امسال در آوردم ...  فضیلت رمضان ... آداب و شیوه روزه ... مهمانی خدا ... شب قدر ... توبه ... بخشش گناهان ... رقم خوردن سرنوشت یک ساله انسان ... ضربت خوردن امام علی در محراب ... و شهادت در شب قدر ...  اون خیلی عادی در مورد تمام این مطالب صحبت می کرد ... و برای من که تمام این مفاهیم بسیار غریب و ناآشنا بود ... حکم دریای بی پایانی رو داشت که داشتم توش غرق می شدم ... و نمی دونستم از کدوم طرف باید برم ... شاید کمی عجله داشتم و نباید با این سرعت به دل دریا می زدم ... بین اون حجم از مفاهیم و معارف گیج شده بودم ...  همون طور که روی تخت نشسته بودم، بدنم رو رها کردم ... و به سقف خیره شدم ...  ـ خسته شدی؟ ...  ـ نه ... یکم گیجم ... نمی تونم این همه مفهوم و ارزش رو درک کنم ... اینکه یه ماه گرسنگی و تشنگی چرا اینقدر ارزشمنده که این همه از طرف خدا بهش توجه شده باشه ...  کسی که در کعبه به دنیا اومده شان بالایی داره ... و زمان شهادتش هم در چنین ایامی قرار گرفته که این قدر از طرف خدا بهش اهمیت داده شده ... این می تونه از قداست خاص این ایام باشه ...  اما نمی تونم حلقه های گمشده ذهنم رو پیدا کنم ... و اینکه چرا اینطوریه؟ ...  نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت ...  ـ الان نمازه ... نماز رو که خوندم اگه خواستی ادامه میدیم ...  اون رفت وضو بگیره ... و من برای لحظاتی چشم هام رو بستم ... بدون اینکه بخوابم ... و دوباره از اول همه چیز رو توی سرم تکرار کردم ... مطالب رو کنار هم می چیدم و مرتب می کردم ... اما تا می خواستم تصویر کامل حقیقت رو ببینم، چیزی اون رو برهم می زد ... مثل تصویر روی آب، که با موج برداشتن بهم می ریخت ... یا آینه ای که ناگهان بخار می گرفت ...  بعد از تمام شدن نماز مرتضی، دوباره حرف ما ادامه پیدا کرد ... این بار روی سوال ها و موضوعات دیگه ... مغزم دیگه ظرفیت صحبت در مورد رمضان و روزه گرفتن رو نداشت ... نیاز داشتم سر فرصت دوباره همه چیز رو بررسی کنم ...  صبحانه رو که خوردیم، با خانواده ساندرز راهی حرم شدیم ... اون روز، آخرین روز حضور ما در قم بود ...  اونها دوباره برای زیارت وارد حرم شدن ... و جای من همچنان گوشه صحن بود ... هر چند در حال پیشرفت بودم اما هنوز حدم، فرق چندانی نداشت ... چند دقیقه بدون اینکه چیزی از میان ذهنم عبور کنه فقط به گنبد و ایوان خیره شدم ...  ـ می تونم براساس پذیرش حقانیت اسلام، رمضان و روزه گرفتن رو هم قبول کنم ... اما می خوام واقعا بفهمم و با چشم حقیقت، همه چیز رو ببینم ... اگه این درخواست به اندازه وسع فعلی من هست ... ازتون می خوام ذهنم رو باز کنید تا اون رو ببینم ...  آخرین زیارت ...  و از صحن که خارج شدیم ناگهان، فکری مثل شهاب از میان افکارم عبور کرد ...  •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 🌷هر شب به نیابت از یک شهید. 🔸شب چهلم وچهارم 🌹 🌹 📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۳ خرداد ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 23 May 2020 قمری: السبت، 29 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ❣ ❣ 🔹از ، پنجره ها باز مي شوند 🔹با نور چشمـ😍تو گره ها باز ميشوند 🔸تقـويمهايمان🗓 همه زارند خسته اند 🔸اين ابرهـا چگونـه خسـته اند 🌸🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ پلک بگشا صنما مرا روح ببخشـ😌 قصه‌ای در این صبــحـ☀️ دل انگیز بساز 😍 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_13068179.mp3
4.01M
💿 ⇧⇧ ◀️ جزء بیست ونهم قرآن کریم ✨التماس‌ دعا✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_13068328.mp3
4.05M
💿 ⇧⇧ ◀️ جزء سی ام قرآن کریم ✨التماس‌ دعا✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ _رمضان •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_67935706.mp3
139.4K
🎤 شد.... 🎧شنوندگان عزیز توجه فرمایید. خرمشهر ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ اصن یکی از مهم ترین‌ ویژگی های شهدای ما این بود که قرآنی بودن؛ یعنی عمل و رفتارشون قرآنی بود. اونجا که حاج احمد میگه خرمشهر را خدا آزاد کرد آدم رو یاد این آیه میندازه: هر چه از انواع نیکویی به تو رسد از جانب خداست سوره مبارکه نساء، آیه ۷۹ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 💔تلنگر💔 از رفیق شهید تا شهادت ♥«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥ 📌اونایی که دوست دارن شهید بشن بخونن📌 تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟ از اون رفیق فابریکا؟؟ از اونا که همیشه باهمن؟؟ خیلی حال میده امتحان کردی؟؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!! آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه میخوای باهاش رفیق شی؟؟!! گام اول 1⃣: انتخاب شهید. به آلبوم شهدا نگاه کن به عکسشون، به لبخندشون ببین کدوم رو بیشتر دوس داری با کدوم یکی بیشتر راحتی؟! گام دوم 2⃣: عهد بستن با دوست شهیدت یه جایی بنویس: با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی او به هیچ وجه روی بر نمیگردانم. گام سوم 3⃣: شناخت شهید تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن. عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه.... گام چهارم 4⃣: هدیه ثواب اعمال خود به شهید از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی، فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم." طبق روایات نه تنها از ثواب چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه! بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه! تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی! گام پنجم 5⃣: درگیر کردن خود با شهید. سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بذار!! در طول روز باهاش درد و دل کن.باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو... گام ششم 6⃣: عدم گناه در حضور رفیق⛔ روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟ حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و ..... گام هفتم 7⃣: اولین پاسخ شهید✅ کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه !! خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ... گام هشتم 8⃣: حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ). گام های سختی رو انجام دادید. درسته؟! اما مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده.... اسم دوست شهیدت چی بود؟ 🌹🕊به وقت شهدا🕊🌹 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•