4_947592759001219826.mp3
5.9M
﴾.﷽.﴿
🔳 #زمینه #روضهای #محرم
🌴عمهدیرهاونکیهبهسمتگودالمیره😭
🌴شمره اومده جنجال میکنه با سم..😭
🎤 #مصطفی_مروانی
👌فوق زیبا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_پنجاه_و_نه9⃣5
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_شصت0⃣6⃣
یک ماه از اون روز میگذره و تقریبا همه چیز برای همه عادی شده...
بابام هنوزم باهام سرسنگینه... مامانم نگرانه... علی دلگیره... و این وسط فقط فاطمه اس که حالم رو درک میکنه و تکیه گاهی واسه گریه هام...
محمد مثل اون دو هفته بازم هر روز زنگ میزنه و التماس میکنه تا باهام حرف بزنه و مامان هردفه با شرمندگی جوابشو میده...
حال و روز خودمم که..... هی... بگذریم.😔
توی اتاقم پشت به پنجره نشسته بودم و به آهنگ آخرین قدم حامد رو گوش میدادم و نم نم اشک گونه هامو خیس کرده بود...😭
*بیا بجرم عاشقی بکش منو نرو...
نگاه کن این تن نحیف و زار و خسته رو...
تورو به جون خاطرات خوبمون بمون...
تورو به جون خاطرات تلخمون نرو...*
مامان در اتاق رو زد و اومد تو اشکامو پاک کردم و اهنگ رو قطع کردم.
مامان: فائزه جان بابا کارت داره برو پیشش😔
_نمیدونید چیکارم داره☹️
مامان: برو خودش بهت میگه. برو مادر😞
_چشم😣
از اتاق بیرون رفتم و کنار بابا نشستم.
خیلی جدی و محکم گفت: فردا آخرین روز محرمیت تو و محمدجواده. تا امروز فقط حق فکر کردن داشتی. اگه تصمیمت عوض شده بهش خبر بدم و اگرم هنوز سر همون تصمیمی باید همه این مسخره بازیا رو تموم کنی. غذا نخوردن و حال خراب و اشک رو میندازی بیرون. اونم دیگه حق نداره از فردا زنگ بزنه خونه . امشب بهش خبرمیدم. توهم تا شب بیشتر فرصت فکر کردن نداری. متوجه ای؟😒
_بله بابا😔
بابا: حالا برو خوب فکراتو بکن. امروز بشه فردا حتی اگه نظرتم برگرده دیگه با من طرفی.😑
دوباره برگشتم اتاقم و همونجا نشستم... امروز فردا ساعت دوازده شب صیغه محرمیت من و محمد تموم میشه... هه... چرا اصلا این موضوع یادم نبود که هنوز محرمشم... پس بگو... آقای طلبه بخاطر محرمیت این قدر اصرار داشت و هنوز ادعای عشق میکرد... 😢
حرفای بابارو تو ذهنم مرور کردم... نه... محمد منو نمیخواد... حاضر نیستم با خودخواهی من اون بدبخت شه... شب به مامان گفتم تا به بابا بگه من هنوز سر تصمیمم هستم...
شب تا صبح نخوابیدم نماز خوندم... تنها چیزی بود که آرومم میکرد😭
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شصت0⃣6⃣ یک ماه
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_شصت_و_یک1⃣6⃣
ساعت هفت صبح بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون.... چشمام بخاطر بی خوابی و گریه دیشب متورم و قرمز بود... لبام خشک و تاول زده... تیپ سر تا پا مشکی... دوربینم دستم.
از خونه تا دانشگاه پیاده رفتم.
وقتی رسیدم دانشگاه کلاس اولم تموم شده بود.
نیم ساعت وقت داشتم و راهی نمازخونه شدم... دو رکعت نماز خوندم و بعد نماز توی یه سجده طولانی فقط گریه کردم و از خدا صبر برای خودم و خوشبختی برای محمدم طلب کردم😭
از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم توی کلاس از ساعت نه تا یک پشت سر هم کلاس داشتم و بعد با خستگی تمام از کلاس زدم بیرون و روی حیاط دانشگاه نشستم.
معدم از گرسنگی و فشار عصبی درد گرفته بود... هرکس از کنارم رد میشد بخاطر ظاهر آشفته و قیافه داغونم نگاهم میکرد...
حالم رو بدتر میکردن...😞
فکرم برگشت به گذشته... به گذشته کوتاهی که کنار هم بودیم... هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم که محمد این جور آدمی باشه... ولی آیا واقعا هست... نکنه اشتباه کردم... نکنه.... تا حالا هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم که ممکنه اشتباه کرده باشم... خدای من نکنه... نه نه... من اشتباه نکردم...😭
خدایا.... من امروز زن محمدم... محرم محمدم... دیروزم بودم... روز قبلم بودم... الان سه ماهه محرمشم و حواسم نیست.... ولی امشب راس ساعت دوازده برای همیشه میشه یه آدم غریبه برام...😭
خدایا کاشکی کنارم بود... دلم براش تنگ شده... برای چشماش... برای صداش... برای خودش...
یه لحظه یه عطر آشنارو حس کردم... و بعد اون یه صدای آشنا که صدام کرد...
*فائزه...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۳ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 24 August 2020
قمری: الإثنين، 4 محرم1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹فتوی شریح قاضی ملعون به قتل امام حسین، 61ه-ق
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
درمان درد ...
عتـ💔ـرت و قرآن،
ظهور تـ♥️ـوست
داروی زخمهای فراوان،
بیا بیا ....
سلام حضرت موعـ♥️ـود ...
#سلام
#امام_زمانم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
صبــح در کوچه ی ما
منتظرِ خنده ی تــوست!
وقت آن است
که خورشیــدِ مجدد
باشی...!!
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 451
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام حسین (ع):
🔹شيعه ما كسى است كه دلش از هرگونه خيانت و نيرنگ و مكرى پاک است.(بحار الانوار، ج ۶۵ ص ۱۵۶ ح۱۰ )
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
روز چهارم ماه محرّم الحرام:
۱-فتوای شریح قاضی به قتل امام حسین علیه السلام
در این روز از سال ۶۱ ه ابن زیاد با استناد به فتوایی که از شریح قاضی گرفته بود، در مسجد کوفه خطبه خواند و مردم را به کشتن امام حسین علیه السلام تحریص کرد.(۱)
۱.الوقایع الحوادث:ج۲ص۱۲۴٫
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
روز چهارم محرم
روز فرزندان حضرت زینب(س)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°|به هِق هِق های نیمه شبم
قسم ، آقا دلتنگم🙃♥️ ...|•
#استوری
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_محمدحسین_بشیری
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
مارا مدافعان حرم آفریده اند.........
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ مارا مدافعان حرم آفریده اند......... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷
⚘﷽⚘
شهیدمحمدحسین_بشیری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تولد:۱۳۶۰/۴/۲۹همدان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهادت:۱۳۹۵/۸/۲۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس ازفارغ التحصیل شدن ازدبیرستان با وجود اینکه در ورزش تکواندو داری تبحر خاصی شده بود به خدمت #سپاه پاسداران درآمد .
حس مسئولیت پذیری وسخت کوشی اش باعث اقتدار و درایت در فرماندهی اش بود..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تخصص:او در سال ۸۶ وارد کمیته تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به استاد نمونه تخریب و انفجارات تبدیل گشت.
متولی اموزش تخریب وانفجارات درحزب الله لبنان/عراق/افغانستان/سوریه و….بود.
استاد به تمام معنا در رشته ی تکواندو،
ودر رشته های جودو،غواصی،صخره نوردی،یخ نوردی،وکوه نوردی بود و در طب سنتی تبحر خاصی داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علاقه شهید :
به دلیل علاقه ی زیادایشان به #شهیدعمادمغنیه وشال سبزرنگی که همیشه همراه ایشان بودنام جهادی (سیدعماد) برای ایشان انتخاب شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویژگی های اخلاقی
به نمازاول وقت اهمیت خاصی میدادندودرهمه حال نماز را اول وقت بجا می اوردندواحترام زیادی به والدین خودمی گذاشتند
عاشق ولایت بود حضور همیشگی #چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام معظم رهبری داشت.
عشق به رهبر,عشق به اهل بیت مخصوصاحضرت زهرا(س)وبی ادعا، مهربان ، قابل اعتمادبودن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و سرانجام در اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش پرواز کرد و حسینی شد.
محل شهادت :حومه حلب سوریه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
شهیدمحمدحسین بشیری درسال۱۳۶۰درهمدان متولدشد.
پس ازفارغ التحصیل شدن ازدبیرستان با وجود اینکه در ورزش تکواندو داری مهارت زیادی شده بود در سن ۱۹ سالگی به خدمت سپاه پاسداران درآمد .
حس مسئولیت پذیری وسخت کوشی اش باعث اقتدار و درایت در فرماندهی اش بود..
او در سال ۸۶ وارد کمیته تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به استاد نمونه تخریب و انفجارات تبدیل گشت.
ارادت خاصی به حضرت زهرا(س)داشت
عاشق ولایت بود حضور همیشگی چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام معظم رهبری داشت.
مسئول کمیته تخریب شد و مسئول آموزش یگانهای نیرو زمینی و مقاومت در یکی از قرارگاهای سوریه بود
متولی اموزش تخریب وانفجارات درسوریه و….بود.
استاد به تمام معنا در رشته ی تکواندو،
ودر رشته های جودو،غواصی،صخره نوردی،یخ نوردی،وکوه نوردی بود و در طب سنتی تبحر خاصی داشت..
وسرانجام در سن ۳۵ سالگی در اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش پرواز کرد و حسینی شد.
بیوگرافی شهید بشیری خلاصه ای از زندگینامه شهید بزرگوار مدافع حرم محمد حسین بشیری
شهیدمحمدحسین بشیری دربیست ونهم تیرماه سال ۱۳۶۰درهمدان متولدشد.
پس ازفارغ التحصیل شدن ازدبیرستان با وجود اینکه در ورزش تکواندو داری تبحر خاصی شده بود به خدمت سپاه پاسداران درآمد .
حس مسئولیت پذیری وسخت کوشی اش باعث اقتدار و درایت در فرماندهی اش بود..
او در سال ۸۶ وارد کمیته تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به استاد نمونه تخریب و انفجارات تبدیل گشت.
ارادت خاصی به حضرت زهرا(س)داشت
به نمازاول وقت اهمیت خاصی میدادندودرهمه حال نماز را اول وقت بجا می اوردندواحترام زیادی به والدین خودمی گذاشتند
عاشق ولایت بود حضور همیشگی چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام معظم رهبری داشت.
متولی اموزش تخریب وانفجارات درحزب الله لبنان/عراق/افغانستان/سوریه و….بود.
به دلیل علاقه ی زیادایشان به شهیدعمادمغنیه وشال سبزرنگی که همیشه همراه ایشان بودنام جهادی (سیدعماد) برای ایشان انتخاب شد.
استاد به تمام معنا در رشته های جودو،تکواندو،دفاع شخصی ،انواع سلاح های سردوگرم،غواصی،صخره نوردی،یخ نوردی،کوه نوردی،برف نوردی بود و در طب سنتی تبحر خاصی داشت..
وسرانجام در اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش پرواز کرد و حسینی شد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🔴آموزش روش تخصصی ترک گناه🔴 #از_گناه_تا_توبه ۶۴ آیا رابطه عاشقانه خدا و بنده یک رابطه عاشقانه
⚘﷽⚘
🔴آموزش روش تخصصی ترک گناه🔴
#از_گناه_تا_توبه ۶۵
💠وقتی بنده معصیت میکنه
خدا لحظه شماری میکنه برای توبه بنده ی خودش
✨✨
💠ببین این لحظه شماریکه من میگم فکر نکنی منظورم مثه لحظه شماری های خودمونه که دنبال منفعت خودمون هستیم و وقتیم بهش رسیدیم دیگه لحظه شماری در کار نیست
❌😕
💠خدا بیش از حد تصورت برای برگشتت به سمتش لحظه شماری میکنه
تازه وقتیم توبه میکنی
باز رهات نمیکنه دوست داره هی رشد کنی
اصلا توبه واقعیکه میکنی دنیات عوض میشه
رنگ زندگیت یه چیز دیگه ای میشه
☺️
😍میخوام یه حدیث قدسی شیرین و خوشمزه برات بذارم😍👇
حدیث قدسی یعنی حدیثی که حرف خداست ولی از زبان پیامبر گفته شده👇
💠حدیث قدسی: اگر آنهائی که به من پشت کرده اند می دانستند که من چه اندازه انتظار دیدن آنها را می کِشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من جان می دادند و تمام بند بند اعضایشان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد.
📚 اصرار صلوه صفحه ۱۹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شصت_و_یک1⃣6⃣
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_شصت_و_دو2⃣6⃣
دستام که صورتمو احاطه کرده بود رو برداشتم و چشمم به یه شلوار کتون آبی آسمونی افتاد که با یه حالت قشنگ روی یه جفت کفش مردونه خردلی افتاده بود...🚶
مثل نوار لیزر دستگاه اسکن که از پایین تا بالا رو اسکن میکنه از نگاهم قامتشو دنبال کرد تا از پاهاش رسید به چشمای عسلیش که حالا سرخ بودن و پر از بغض...😢
بی اراده از روی نیم کت بلند شدم و رو به روش ایستادم.
دوباره من بود و محمد... دوباره سر من بود که مقابل سینه اون قرار میگرفت...
دوباره چشمام بود که توی چشمای قشنگش غرق شده بود...
دوباره من بودم و حس شیرین عشق...
شروع کردم به آنالیز چهره و استایل کسی که محرمم بود هنوز... شوهرم بود هنوز... و.... آره عشقم بود هنوز...
یه تیپ اسپرت و مثل همیشه شیک که شامل یه بافته خاکستری و یه شلوار کتون آبی و کفش خردلی بود...
به صورتش نگاه میکنم یه ریش مشکی زاغ که مثل همیشه مرتب و منظم بود. موهایی با حالت قشنگ و اتو کشیده که افتاده روی پیشونیش و لب هایی که خداداد همیشه صورتی بود...
محمد مثل همیشه بود... منظم و مرتب و شیک... هه... بین بودن و نبودنم فرقی نیست...😔
توی صورتش نگاه میکردم و غرق افکار خودم بودم که دستاشو بالا آورد و انگشتاشو از زیر پلک تا پایین گونم کشید....
خدای من کی اشکام اومده بود و خودم نفهمیده بودم...😭
محمد دستمو توی دستش گرفت و بعد سه ماه گرمای وجودشو حس کردم😭
به اطرافم نگاه کردم... خیلیا با تعجب داشتن نگاهمون میکرد و پچ پچ میکردن... محمد دستمو بیشتر فشار داد و حرکت کرد و منو پشت سر خودش کشید...
مثل بچه منو پشت سر خودش میکشید و من بدون حرف و بدون اینکه مانع بشم همراهیش میکردم...
از درب دانشگاه که اومدیم بیرون و صدای بوق ماشینا که به گوشم خورد تازه مغزم شروع به آنالیز کردن موقعیتش و فرمان دادن کرد...
سرجام ایستادم و باعث شدم محمدم وایسه...
دستمو از دستش با ضرب بیرون کشیدم و بهش پشت کردم... یه یاعلی گفتم و قدم هامو تند کردم تا برم.
صدای پاشو پشت سر خودم حس میکردم و سعی کردم بودوئم... نباید دستش بهم میرسید... نباید دلم میلرزید...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_شصت_و_دو2⃣6⃣
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_شصت_و_سه3⃣6⃣
محمد کاملا بهم رسیده بود که یاعلی گفتم و شروع کردم به دوییدن
محمدم نامردی نکرد و دویید دنبالم🏃
اون ساعت از روز همه جا خلوت بود یک آن غفلت کردم و اون بهم رسید و بازومو از پشت کشید درد زیاد باعث شد توقف کنم و برگردم طرفش😣
بایه صدای پر از بغض و خشم و چشمای پر از اشک زل زدم توی چشماشو و دستام و مشت کردم و شروع کردم به کوبیدن تو سینش و گفتم : چیه لعنتی😡چیکارم داری😡 چرا مزاحمم میشی😡 چرا دست از سرم بر نمیداری😡 ازت متنفرم محمد میفهمی😡متنفررررم😭
یهو محمد منو کشید توی بغلش و محکم بغل کرد...
شک بزرگی بهم وارد شده بود...
حتی نفس کشیدنم یاد رفته بود...
حتی نمیتونستم حتی پلک بزنم...
بوسیدن روی سرم توسط محمد مثل یه تلنگر بود برای به کار افتادن مغز و قلبم😣
تازه فهمیدم کجام و چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود😭
چقدر به این آغوش برای آرامش احتیاج داشتم😭
چقدر این پسر برام شیرین و دوس داشتنی بود😭
اشکای من لباس محمدو خیس میکرد و من لذت میبردم از آغوش تنها عشق زندگیم...😭
محمد: فائزم... خیلی دوست دارم... دلم خیلی برات تنگ شده بود... دیگه هیچ وقت تنهام نزار...😢
حرفای محمد باعث شد توی یه لحظه تمام اتفاقات از اون روز صبح توی خیابون تا اون شب توی حرم یادم افتاد... همه حرفاش دروغه... اگه دوسم داشت چرا تاحالا نیومده بود... چرا با همه نجنگید تو این مدت برام... چرا... هه... داشته میمرده... از ظاهرش کاملا معلومه... وقتی قیافه و حال الان خودمو با اون مقایسه کردم بیشتر اعصابم خورد شد و به دروغ بودن حرفاش پی بردم😡
با خشم خودمو از آغوش محمد بیرون کشیدم.
از کارم شکه شد و همینجور مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد.
انگار اصلا توقع نداشت😔
_ببینید آقای حسینی من تمام حرفامو از طریق خانوادم به شما اطلاع دادم. امشبم ساعت دوازده برای همیشه هر نسبتی که با شما دارم تموم میشه. پس لطفا برید دنبال زندگیتون. بزارید منم به زندگیم برسم.
محمد: فائزه... زندگیت اینه؟؟؟ تویه آینه یه نگاه به خودت کردی؟؟؟ اگه این زندگیه پس چه فرقی با مردن داره؟؟؟ چرا میخوای پا رو دلت بزاری؟؟؟ جواب بده فائزه؟؟؟ قانعم کن تا برم و دیگه پشت سرمو نگاه نکنم.
_ببین آقای حسینی همین که شما دارید زندگی میکنید کافیه. من پا رو دلم نمیزارم. من نمیخوام با شما ازدواج کنم. نمیتونید مجبورم کنید.
محمد: آقای حسینی و مرگ😡 مگه من محمدت نبودم؟ چه زود فراموش کردی همه حرفاتو...
_شما فقط برای من حکم یه غریبه رو دارید. دیگه نمیخوام ببینمتون.
محمد: باشه... فقط بگو دوسم نداری... میرم فائزه....
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۴ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 25 August 2020
قمری: الثلاثاء، 5 محرم 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹رسیدن حصین بن نمیر با 4هزار اسب سوار به کربلا، 61ه-ق
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
قرن ها با نام زینبـ💔ـ ...
صبح و شامش خون شده
آااای ...
مهـ💔ـدی باز هم ...
با این همه غم گریه کرد
سلام بر مهـ💔ـدی (عج) ....
#سلام
#امام_زمان
#محرم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•