⚘﷽⚘
زندگینامه سردار شهید حسین قجه ای
فرمانده گردان سلمان فارسي لشگر27محمدرسول الله(صلّی الله علیه و آله و سّلم)
روز چهاردهم شهريورماه سال 1337 حسينعلي در زرين شهر اصفهان در دستان خسته پدر کشاورزش جاي گرفت و در سايه تربيت عالمانه پدر رشد نمود. در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. از کودکي علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت.سال 1353 وارد فعاليتهاي سياسي شد. سال 1356 به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليتهاي سياسي به شيراز و قم سفر کرد.سرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. چند ماه بعد ازپيروزي، منافقين دست به كار شدند و در مدارس به تبليغ وسيع پرداختند. افكار نوجوانان و جوانان را تحت تاثير قرار داده، سعي مي كردند به هر نحوي كه شده، آنها را جذب كرده،از مسير اسلام و انقلاب و امام باز دارند.
در مدرسه اي كه حسين درس مي خواند، يكي از معلمين گرايش شديدي به سازمان منافقين داشت و اهداف اين گروهك پليد و وابسته را براي دانش آموزان طرح مي كرد. حسين چندين بار سعي كرد با صحبت، او را از اين كار باز دارد كه موفق نشد، تا سرانجام به درگيري شديد ميان او و معلم منجر شد. از همان جا حسين عزم خود را براي مبارزه با خط نفاق و گروهك هاي وابسته جزم كرد و فهميد كه دشمنان هنوز نمرده اند، بلكه لباس عوض كرده اند. فرماندهي سپاه زرين شهر وتشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي ديگر از فعاليت هاي حسين پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان امام خميني مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، حسين به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش تعیین کننده داشت وخود نیز فرماندهی آن را به عهده گرفت. دوستانش درباره آن روزها چنين مي گويند:
در ايامي كه حسين فرماندهي سپاه زرين شهر را بر عهده داشت، برنامه خاصي براي خود تنظيم كرده بود. بعد از ساعت 12 شب كه مي ايستاد به نماز شب ما مي رفتيم براي گشت در شهر وقتي بر مي گشتيم مي ديديم هنوز در حال نماز است. معمولا قبل از شروع نماز يكي دو ساعت ورزش مي كرد، آن هم ورزش هاي سنگين. هفته اي يكي دوبار فاصله پادگان غدير اصفهان تا زرين شهر را از ميان كوهها پياده طي مي كرد. طي اين مسير 24 ساعت طول مي كشيد.گاهي هم به كوه مي رفت و در آنجا به مناجات مي پرداخت.وقتی دشمنان ایران استان های کردستان،سیستان وبلوچستان،مازندران وخوزستان را به آشوب کشاندنداوبه کردستان رفت تا با ضد انقلاب به مبارزه بپردازد
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
.
در بازگشت به زادگاهش فرماندهی عمليات سپاه پاسداران زرين شهر را به او سپردند. براي مدتي نيز فرمانده توپخانه سپاه مريوان و دزلي را پذيرفت. هنوز مدتي نگذشته بود که به عنوان فرمانده عمليات سپاه مريوان و دزلي معرفي گرديد. حسينعلي ماهها با ضدانقلاب جنگيد و در عمليات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عمليات حاضر شد.
حسين احترام زيادي براي پيشكسوتان كشتي قائل بود. یکی از دوشتانش از او چنین می گوید: قبل از انقلاب چند بار با هم مسابقه داديم كه با توجه به سابقه بيشتر فعاليت من دركشتي، او هرگز حرمت پيشكسوتي مرا نشكست. حتي در يكي از مسابقات كه در شهر اصفهان برگزار ميشد من و او بايد با هم كشتي ميگرفتيم. او گفت كه حاضر نيست با من كشتي بگيرد. علت را پرسيدم، پس از امتناع بسيار گفت: «چون شما خسته ميشوي و نميتواني با حريف بعدي كشتي بگيري و براي تيم مقام بياوري.» سرانجام پس از كلي اصرار و خواهش به كشتي با من تن داد. اما با شناختي كه از مهارت و قدرت بدني او داشتم، متوجه شدم كه به عمد تن به شكست داد تا حرمت من و تيم شهرش حفظ شود.
حسين در کردستان فرماندهي محور دزلي بود، هميشه کوملهها را زير نظر داشت، آنان از حسين ضربههاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. يک روز سر راه حسين کمين گذاشتند. او پياده بود، وقتي متوجه کمين کوملهها شد، سريع روي زمين دراز کشيد و سينه خيز و خيلي آهسته خودش را به پشت کمين کشيد و فردي را که در کمينش بود به اسارت درميآورد. و به او گفت : حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جواب گفت : نميدانم، من اسير شما هستم. حسين گفت: اگر من اسير بودم،با من چه ميکردي؟ کومله گفت:«تو را تحويل دوستانم ميدادم و بيست هزار تومان جايزه ميگرفتم. حسين گفت:«اما من تو را آزاد ميکنم. سپس اسلحه او را گرفته و آذارش کرد. آن شخص، فرداي آن روز حدود سي نفر از کوملهها را پيش حسين آورد و تسليم کرد آنها همه از ياران حسين در جنگ تحميلي شدند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
بعد از آن برای شرکت در عمليات فتحالمبين با سمت فرمانده گردان سلمان فارسي به جبهه جنوب رفت.عمليات بيتالمقدس و جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ 15/2/1362 جایگاه عروج این سردار ملی وافتخار آفرین ایران بزرگ است.اودر سن 25 سالگي شربت شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار معبودش شتافت.
روز عاشورا به دنیا آمد
بحث سر نامگذاری بچه بود؛ اعضای خانواده هر کدام اسمی را پیشنها دادند، حاج جواد سرش را انداخت پایین تا کسی اشکهایش را نبیند و گفت: «به جز حسین چه اسمی میشه گذاشت، اسم دیگری برازنده این روز و این بچه نیست؛ آخر امروز عاشوراست، روز آقام حسینه».
حاج جواد بعد از خواند اذان در گوش بچه و نامیدن او؛ پسرش را به سبنهاش چسباند و آهسته تو گوشش گفت: «حسینم، میخوام نوکر خوبی برای حسین زهرا(سلام الله علیها ) باشی، باباجون میخوام پیش سیدالشهدا(علیه السلام ) روسفیدم کنی».
میگفت: «خداوند به واسطه مریضی ما را آزمایش میکند»
شهید حسین قجهای خواهر مریض و معلولی در خانه داشت، از مدرسه که میآمد اول سراغ این خواهر میرفت و او را نوازش میکرد؛ برای مسابقات کشتی هم که به مسافرت میرفت به همه اهل خانه سفارش خواهر مریضش را میکرد، از همه بیشتر به او اهمیت میداد و میگفت: «مواظب باشید خداوند به واسطه این بچه ما را آزمایش میکند».
غیبت کردنش هم بر اساس وظیفه شرعی بود
از غیبت کردن به شدت پرهیز میکرد، حتی پشت سر دشمنانش؛ هنگامی هم که مجبور شده بود به قول خودش غیبتی کند در دفترچه محاسباتش اینگونه مینوشت:
روز پنجشنبه؛ بنابر وظیفه شرعی لازم دانستم برای شناساندن بعضی از منافقان پشت سرشان حرف بزنم. روز جمعه؛ روز رأی گیری بود مجبور شدم برای افشای بعضی چهرهها غیبت کنم.
تقلب ممنوع!
سازماندهی تظاهرات مردم زرین شهر اصفهان بر ضد سلطنت پهلوی در عهده حسین بود به همین دلیل، کمتر به درس و مدرسه میرسید. امتحان فیزیک بود، متوجه شدم که چیزی ننوشتهاست، جواب چند سؤال را نوشتم و به سختی برایش فرستادم، اهمیتی نداد، فکر کردم که متوجه نشده، اشاره کردم، باز هم اهمیتی نداد. پس از پایان جلسه امتحان با عتاب به من گفت: «دیگر از این کارها برای من نکن، هرچه بلد بودم مینویسم، نمره و قبولی با تقلب به درد نمیخورد».
نیروهایی تربیت کرد که از فرماندهان جنگ شدند
پس از پیروزی انقلاب، حسین به عدهای از جوانان پرشور و انقلابی آموزش مختصری داد تا باهم به نگهبانی از مراکز نظامی و صنایع اطراف شهر بپردازند. پس از دستور تشکیل سپاه پاسداران، به همت حسین، سپاه پاسداران زرینشهر شکل گرفت، در همان مدت کوتاهی که در سپاه زرینشهر بود آن چنان عمل کرد که رفتارش الگو و سرمشق همه مدیرها بود؛ او نیروهایی تربیت کرد که اکثراً از فرماندهان جنگ شدند.
سهم غذای خود را به بچههای کُرد میداد
سلحشوری، ایمان و توکل حسین از همان اوایل انقلاب او را به کردستان کشاند؛ حسین روستا به روستا و شهر به شهر برای آزادسازی کردستان جنگید و سرانجام به دزلی رسید؛ روستای سوقالجیشی که پس از چندین مرتبه ناکامی نیروهای اسلامی با رشادتهای بی بدیل او آزاد و شد مقر فرماندهی حسین قجهای. مدتی که در پادگان سنندج محاصره بودیم، پس از چند روز برای هر دو نفر یک قوطی کنسرو آوردند؛ حسین گفت: «هر کس میتواند سهم کنسروش را نخورد با من شریک شود، من میخواهم سهمم را به بچههای کُرد در اطراف پادگان بدهم».
کار سختتر، اجرش بیشتر
هیچجای کردستان امنیت نبود، فقط چند ساعت در روز امکان تردد در جادهها وجود داشت، شبها هم منطقه دست ضد انقلاب بود؛ پس از چند روز با سختی بسیار به دزلی و پیش حسین رسیدم، گفتم: «اینجا کجاست که انتخاب کردی و آمدهای؟» با لبخند همیشگی گفت: «مگر نخواندهای و نمیدانی که هر چه کار سختتر باشد اجر و ثوابش هم بیشتر است؟!». کردستان هنوز ناآرام بود اما حسین با سلاح در شهر حرکت نمیکرد و میگفت: «من نیامدهام با این مردم بجنگم و برای آنها قدرتنمایی کنم؛ اینها تشنه محبت هستند، باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود» الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کُرد را تسخیر کرد.
از پدر خواست تا در جبهه کردستان بماند
هفت ماه میشد که از حسین یک سره در کردستان بود؛ یک روز هم نتوانست منطقه را ترک کند؛ از تلفن و نامه هم خبری نبود؛ بالاخره حاج جواد ـ پدر شهید ـ کشاورزی را رها کرد و برای کسب اطلاع از او راهی دیار آشوبزده کردستان شد. پدر به سختی خودش را به دزلی رساند؛ وقتی حسین پدر را دید، گفت: «حاجی! خوب شد اومدی، اینجا شدیداً به نیرو احتیاج داریم». حاج جواد ۹ ماه بدون مرخصی در کردستان ماند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
بایگانی:
حتی نباید در عرصه ورزش صحنه را خالی کرد
حسین مجروح بود، آمده بود مرخصی، متوجه شد که مدتی است برای تمرین کشتی به باشگاه نمیروم، ناراحت شد، خودش ساکم را بست و روانه باشگاهم کرد؛ او میگفت: «الآن زمانی نیست که صحنه را خالی کنیم، هرکسی هرکجایی که میتواند و نفوذ دارد باید برای انقلاب کار کند» و بعد هم جمله امام خمینی (ره) را تکرار کرد: «هرکس به اندازه توانش و حیطه نفوذش باید در خدمت اسلام باشد».
با اموال من چه کنید؟
حسین فرصت ازدواج پیدا نکرد ولی همه را توصیه به انجام این سنت رسولالله(ص) میکرد؛ حقوقش را به عنوان قرضالحسنه با اقساط طولانی مدت به کسانی میداد که یا قصد ازدواج داشتند یا میخواستند فرزندانشان را به خانه بخت بفرستند. در دستنوشته این شهید هم آمده است: «از مال دنیا اگر چیزی از من باقی ماند به کسانی بدهید که میخواهند ازدواج کنند ولی بضاعت مالی ندارند».
پسری که مراد پدرش بود
دفعه آخر که حسین به مرخصی آمد، قبل از عملیات «الی بیتالمقدس» بود؛ با همه خداحافظی کرد؛ از دست بعضی مسئولین و اختلافات آنها به شدت دلگیر و ناراحت بود و میگفت: «اگر برگشتم سر و سامانی به وضع این شهر خواهم داد» اما افسوس که پیکر غرق در خونش به شهر بازگشت. زمانی که پیکر حسین به شهر آمد، حاججواد برای وداع بالای سر جنازه سردار شهیدش آمد؛ او میگفت: «باباجون، حسین پهلوانم، میدانی چقدر دوستت داشتم، چون به تو ایمان داشتم، همه چیزم را فدای راهی که رفتی کردم. باباجون من پدر تو اما تو مراد من بودی، همهجا عاشقانه دنبالت بودم؛ پسرم دلکندن از تو سخت است اما دلخوشم که پیش امام حسین(ع) روسفیدم کردی. عزیز دلم میخواهم برای وداع آخر صورت مردانهات را ببوسم اما چه کنم که برایت سر و صورتی نمانده.» دست آخر پدر شهید زانو بر زمین زد و گلوی حسینش را بوسید.
وداع حاج احمد با حسین
حاجاحمد متوسلیان پس از تشییع پیکر این شهید، به زرین شهر آمد و خود را به مزار حسین رساند؛ دیگر کسی جلودارش نبود؛ خودش را روی قبر انداخت، پس از آن که خوب گریه کرد، گفت: «چرا قبر حسین این قدر غریب است؟» چند نفر از مسئولان شهر که به همراهش بودند، دستپاچه توجیه کردند و گفتند: «به زودی مرتب میکنیم» حاج احمد گفت: «لازم نکرده» بعد هم دست توی جیبش کرد و پول درآورد و داد به یک نفر و گفت: «تا ۲ ساعت دیگر که من توی این شهرم باید این قبر درست بشه» .
کار که تمام شد یک نگاه به عکس داخل حجله انداخت و گفت: «حسینم چرا تو شهر خودت غریب و مظلومی».
نامه سردار شهید حسین قجه ای در آستانه ی محرم
سلام و درود به تمام شهیدان صدر اسلام…
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
نامه سردار شهید حسین قجه ای در آستانه ی محرم
با درود وسلام فراوان به کلیه شهدای صدر اسلام تا کنون ودرود بر امام امت خمینی بت شکن ویاران ایثارگراو.از اینکه متعهد شدم در جنگ شرکت کنم یک وظیفه دینی خود دانستم وبه الله همیشه قلبم برایش می تپد چون بیشتر در معرض آزمایش قرار می گرفتم سعی می کردم تا اندازه رشدم کمبودهایم را برطرف کنم ولی به این فکر بودم که نکند خالص نشوم ودر جنگ از بین بروم از دنیای ظاهری تا اینکه مرتبه اول ودوم گذشت تا اینکه برای مرتبه سوم به فکر این افتادم که حتما بسیار گناهکارم که از فیض شهادت محروم مانده ام سعی کردم خالصانه تر واستوارتر شروع کنم تا شاید خداوند نظر عنایتی بکنند ومرا از نعمت بزرگش سیراب کندالحمدالله.
برادارن وخواهران شهید پرور ایران اسلامی واقعاً جای بسی معجره است این جنگ نصیمان شد وخواهد شد.
وشروع جنگ با چه زمینه آماده وسازنده ای شروع شد.
ان الله بامرکم ان تودالامانات الی اهلها .
خداوند به شما امر می کندکه امانتها را به صاحبان آن بسپارید.
ای خمینی عزیز مطمئن باش که به آیه قرآن وفادار خواهیم ماند وهمیشه از حرکت در خط پیامبرگونه ات تا ظهور حضرت مهدی ضعف از خود نشان نخواهیم داد.
خدایا ماابزار وسیله ای بیش نیستم توئی که مراهدایت واز خطرات عقیدتی بهدور می داری.
ازتمامی خانواده اقوام ودوستان وهمشهریان وکلیه مسلمانان درخواست عاجزانه دارم که از خط رهبریت امام امت پیروی کنند تا سرعت وضربات مشت بر دهان ابرقدرتها بیشتر شود وبرای اینکه جوانان متعهد وشجاع بارآیند آنها را از مرگ نترسانید که زیرا بار ذلت زندگی کنند ولی از ترس مرگ خروش نکنند قربانی شدن در راه تحقق اسلام وانقلاب اسلامی آرزوی ماست وبگذارید ما فدا شویم اما نگذارید که جمهوری اسلامی بیش از این دستخوش حملات مخالفان شود.
خدایا ترا به خون کلیه شهیدانی که به دست شیاطین به شهادت رسیدند وهر کدام همچون دانه گندم که درزمین مرگ به خود قبول می کند وتعداد بیشتری دانه به وجود می آورد همچون تمامی شهیدان که بعد از شهید شدن سیل خروش حرکت می کند تا در این دانشگاه بزرگ انتخابی خود را در معرض آزمایش قرار دهند اسلام را در تمامی کشور یپروز گردان سعی کنید حتی المقدور در این جنگ که از ساعتها وزمانهای کمیاب روزگار است شرکت کنید .
آب دریا را اگر نتوان کشید هم یقدر تشنگی باید کشید.
ولی درد دلی با برادران پاسدار شما را قیم به آنچه برایش ایثارگری می کنید کاری کنید که سخنان امام با شما تطبیق کند و؟ دردناک نشود چون خیلی شما از جان گذشتگان را دوست دارد جملات امام به پاسداران:
شما جندالله اید شما دست خدائید شما سربازان امام زمان هستید.
معین جملات وبرداشت آنه ا یعنی اگر اینها که گفته شد نیستید سعی کنید چنین باشید تا بتوانید به اسلام خدمت کنید. در آخرتشکر از کمک بی دریغ ملت مسلمان به جبهه ها که نیروها را در جبهه واقعاً شرمنده می کنند.
ازتمامی آشنایان می خواهم که اگر از طرف من حقیر برخورد خلاف اسلامی بوده است از عدم آگاهی بوده ببخشید. همگی برای پیروز ی وگسترش اسلام وطول عمر امام در دل شبها ووقت نماز ها دعا کنید.والسلام.
برادر شما حسین قجه ا ی
او دفترچه يادداشتي با جلد آبي داشت كه اكثر دوستانش آن را به خاطر دارند. صفحات داخل آن را به جدولهاي محاسبه نفس و گناهان روزانه تبدیل كرده بود. او هر روز كارهاي خود را بررسي مي كرد و از نفس خويش حساب مي كشيد. به محض اينكه بحثي پيش مي آمد، سريع داخل جدول ها علامت مي زد و شب كه مي شد با بررسي آنها سعي مي كرد در روزهاي بعد ميزان حسناتش را بالا ببرد.
با نگاه به اين دفتر، بعضي ازاعمال اورا ازنظرمي گذرانيم:
سكوت در برابر باطل! شب 1/10/58 در تاكسي سوار شدم، ترانه گذاشته بود. اخطار نكردم كه راننده ضبط را خاموش كند.
شهيد قجه اي سعي مي كرد از ساعات كار به نحو احسن استفاده كند. او به نظم و آنظباط توجه بسيار داشت، و همين توجه به نظم بود كه از او در صحنه هاي نبرد فردي پيشرو ساخت. در يكي از صفحات دفترچه او مي خوانيم:
بي نطمي در كار: روز شنبه، بدون اينكه كار مثبتي انجام دهم گذشت... از همان اول صبح، كارم با برنامه و نظم پيش نرفت....براي صرف صبحانه خيلي وقت تلف كرديم....
شهيد قجه اي در روزگاري كه بسياري براي راحت زيستن، مصلحت انديشي، تنبلی و....در انجام فرائض ديني خود كوتاهي مي كنند، نسبت به نماز خويش اهميت بسياري قائل بود. او نمازي را خوشايند پروردگار مي دانست كه روح تعبد و كوچكي در برابر پروردگار در آن جلوه گر باشد. از يادداشتهاي او مي شود فهميد كه در طي حيات خويش چه آندازه در برابر خداي خويش اخلاص داشت و نماز را چگونه به پا مي داشته است و او خود را مقيد كرده بود كه با شنيدن صداي اذان، نماز يه پا داشته و از انجام هر كار ديگري بپرهيزد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
نماز بدون دقت:
شب هنگامي كه اذان مي گفتند، چون در جايي مستقر نبودم، نتوانستم نمازم را سر وقت بجا بياورم....
شنبه ظهر خيلي ناراحت بودم، هر شخص آگاه و فهميده در اوج ناراحتي به نماز مي ايستد تا آرامش پيدا كند، ولي چون من اين شناخت را ندارم، ناراحتيم باعث شد كه نماز بي روح بخوانم.
چهارشنبه، نماز بدون وقت: ظهر چون سرپست نگهباني بودم، نتوانستم سر وقت نماز بخوانم. نماز بدون وقت مغرب: چون براي آموزش به پادگان رفته بودم، هنگام برگشتن، اذان گفته بودند، نمازم دير شد......
نماز بي روح: روز چهارشنبه به قدري گرفته و در خود فرو رفته بودم كه يادم رفت ركعت چندم را مي خوانم. حسين همواره سعي مي كرد اخلاق حسنه اسلامي را رعايت كند و از برخوردهاي تند بپرهيزد. برخورد با مردم: 8/2/58 به علت تاثير ناراحتي از زخمي بودن هاشم سليميان و حرف گوش نكردن او كمي در خانه ناراحتي كردم. روز چهارشنبه برخورد با مردم: چون يكي از دوستان روي عهد و پيمان خود سستي كرده بود، ناراحت بودم و حتي وقتي سعي كردم، نتوانستم بخندم، چون حق داشتم و رنج مي بردم. اخلاق و رفتار .روز دوشنبه.
با مادرم سر اشتباهي كه كرده بود ناراحتي كردم و بعد از يكي دو ساعت معذرت خواستم و با بچه برادرم هم تند صحبت كردم. بايد سعي كنم تكرار نشود. سردار شهيدحسين قجه اي براي لحظه لحظه خويش برنامه گذاشته بود تا از اتلاف وقت و بطالت جلوگيري كند. او در24 ساعت، فقط 6 ساعت مي خوابيد. او براي تفكر ارزش بسياري قائل بود. در جايي از دفترچه آبي او مي خوانيم:
شنبه درباره تفكر:به هيچ وجه كار فكري پيش نيامد و دليل آن اين است كه نظم در كارم نبود. تفكر: روز پنجشنبه فكر كردم، حتي از يك ساعت هم خيلي زياد تر، البته فكر نبود، خود خوري بود...... در كنار پرورش روح و روان، پرورش جسم نيز جايي خاص در برنامه روزانه او داشت. غالبا صبحهاي زود، پس از نماز ورزش مي كرد، با كوهستان و كوههاي سر به فلك كشيده مانوس بود. در سطوري از دفترچه اش مي خوانيم: «.....شنبه درباره ورزش: امروز ورزش نكردم و دليلش هم تنبلي است....
پرهيز از بيهوده گويي يكي از ديگر اموري بود كه شهيد قجه اي به آن توجه داشت .
روز پنج شنبه بيهوده گوئي: طي روز چند مورد تقريبا سخنان كوتاه و بيهوده اي به زبان آوردم...... او خود را مقيد كرده بود كه روزهاي دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگيرد و تا هنگام شهادت نيز بر اين امر پايدار بود. شهيد قجه اي از غيبت كردن حتي پشت سرد شمنان نيز پرهيز مي كرد. هنگامي كه مجبور شده بود به قول خودش غيبتي بكند، در دفترچه آن را اينگونه عنوان مي كند:روز پنج شنبه، غيبت: بنا به وظيفه شرعي لازم دانستم براي لوث كردن بعضي از منافقان غيبت كنم.
چون روز جمعه روز راي گيري بود، مجبور شدم براي لوث كردن بعضي چهره ها، افشايشان كنم. ولي در برخي موارد بيخود بود، چون شنوندگان خود اطلاع داشتند. مطالعه از جمله كارهايي بود كه شهيد قجه اي براي آن جايگاهي ويژه در برنامه ريزي خود قرار داده بود. اگر روزي موفق نمي شد مطالعه كند، به سادگي از آن نمي گذشت و به خود گوشزد مي كرد كه روز بعد كمبود آن را جبران كند. مطالعه: در روز شنبه مطالعه نكردم..... روز دوشنبه: نه كار مثبتي انجام دادم نه كار مطالعه كردم. وقتي هم كه خواستم مطالعه كنم خوابم برد......
شهيد قجه اي كه خود از خانواده اي مستضعف بود، هيچ گاه گرسنگان و مستمندان را از ياد نمي برد. او براي هر لقمه اي كه مي خورد، محاسبه داشت. در حالي كه عده اي به آنچه مي خوردند و اسراف و تبذيري كه مي كنند، هيچ اهميتي نمي دهند، او براي كمترين چيزها از خود بازخواست مي كرد:
اسراف در غذا: روز چهارشنبه در خوردن نارنگي زياده روي كردم و به آنهايي كه ندارند بخورند، فكر نكردم.....
او مصداق بارز«حاسبو اقبل آن تحاسبو» و«موتو اقبل آن تموتوا» بود. او پيش از آنكه دچار محاسبه آخرت گردد، اعمال و كردار خويش را در دنيا به محاسبه كشيد و پيش از آنكه مرگ به سراغش بيايد، عاشقانه مرگي سرخ را برگزيد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•