eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۴ تیر ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 25 June 2021 قمری: الجمعة، 14 ذو القعدة 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️22 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️24 روز تا روز عرفه ▪️25 روز تا عید سعید قربان ▪️30 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ دل‌گیرنبـاش! :) دلت‌ڪه‌گیر‌باشد‌🖇 رهـا‌نمیشوےیادت‌باشد؛! خدابندگانش‌راباآنچه‌‌بداند دل‌بسته‌اندمی‌آزماید...✨✋🏻 خدا‌خودش‌‌بهتر‌میدونه 🌹🍃🌹🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ای سبزتر از بهـ🌸ـار کی می آیی؟ دل مانده به انتظار کی می آیی؟ آیینه و آدینه و دل منتظرند یـ❤️ـارا به سر قرار کی می آیی؟ سلام صاحبـ❤️ـ جمعه ها .... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۱۶۱ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ⭕️ 🔸امام علی (ع): 🔹ما (اهل بيت) ستون‌هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم. (تصنیف غررالحکم و درر الکلم،ص۱۲۰) •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 🔰 لوح | 🔺️ رهبر انقلاب: افتخار ملی تولید واکسن ایرانی را به معنای واقعی کلمه پاس بداریم. ۱۴۰۰/۴/۴ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🔰 لوح | #باافتخار_ایرانی 🔺️ رهبر انقلاب: افتخار ملی تولید واکسن ایرانی را به معنای واقعی کلمه پ
⚘﷽⚘ 🔰 تقدیر رهبر انقلاب از حرکت علمی بزرگ و آبروبخش جوانان ایرانی برای تولید واکسن کرونا 🔻 رهبر انقلاب در جریان دریافت مرحله اول واکسن کرونا: خیلی متشکرم از همه‌ی کسانی که تلاش کردند و دانش و تجربه‌ی علمی و عملی خودشان را به کار انداختند برای اینکه بتوانند کشور را برخوردار کنند از این امکان بزرگ و آبرو بخش، یعنی واکسن ضد کرونا. 🔹 به من اصرار میشد از مدتی پیش که از واکسن استفاده کنم؛ اولا مایل نبودم از واکسن غیرایرانی استفاده کنم. گفتم منتظر میمانیم تا ا‌ن‌شاءالله واکسن داخل کشور تولید شود و از واکسن خودمان استفاده کنیم. این افتخار ملی را به معنای واقعی کلمه پاس بداریم. 🔸 بعد هم گفتم بالاخره مایلم در وقت خود یعنی آن وقتی که به حسب تقسیم طبیعی واکسن در کشور نوبت به ما میرسد در آن وقت بزنم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣7⃣ فصل_نهم عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت س
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣7⃣ روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری " یکی از هم روستایی هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند. مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره کرده بود و شعار می داد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ کس توی خانه نمانده بود. خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه میکردند، شعار می دادند. تشییع جنازه باشکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری. شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می کرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سرکردم و گفتم: «حالا که این طور شد، می روم خانه خودمان.» خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم. شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: «من باید بروم. صمد الان می آید خانه و نگرانم می شود.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣7⃣ خدیجه که دید از پس من برنمی آید، طوری که هول نکنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یکی از هم روستایی هایمان بود. گفتم: «چرا؟!» خدیجه به همان آرامی گفت: «آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات کنند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه، بلکه سلطان حسین را آزاد کند. اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند.» اسم حاج آقایم را که شنیدم، گریه ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: «تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.» آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: «چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد کردند؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند.» نزدیک ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: «نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم.» مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می رسانم.» ادامه دارد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۵ تیر ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 26 June 2021 قمری: السبت، 15 ذو القعدة 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️23 روز تا روز عرفه ▪️24 روز تا عید سعید قربان ▪️29 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️32روز تاعید بزرگ غدیر ▪️44روزتا اول محرم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ❣ ❣ 🔹صوت زیبای آرامشِ جانَست بیا 🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا 🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو 🔸قَدعالم ز کمان است بیا😔 🌸🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌸🔗 تو نداشتھ‌منـے.. وقتے تونبـٰاشے بھ‌چھ‌ڪـٰارم‌مۍآید این‌همه‌آسمـٰان...🌤✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۱۶۲ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ⭕️ 🔸امام باقر (ع): 🔹کار خیر و صدقه، فقر را مى ‌بَرند، بر عمر مى ‏افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مى ‌کنند. (من لا یحضر الفقیه ج ۲، ص ۶۶ ) •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ عشق‌بازۍتومیدون‌جنگ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ تا‌حالا‌به‌این‌فکر‌کردین که‌اگه‌نیت‌ما‌از‌غذا‌خوردن🍞 انرژۍ‌گرفتن‌براۍ خدمت‌به‌امام‌زمان‌(عج)باشه غذاخوردنمون‌هم‌... عبادت‌به‌حساب‌مےآید؟!🧡🌱 سعےکنیم‌همه‌کارهامون نیت‌مهدوۍداشته‌باشن((: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌🕊💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌 💌🕊 🕊 عاشـــ❤ـــقی کانـــال شــ❤ـــهید من معرفی 💌 💌🕊 💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘ یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد است 🌷قرار عاشقی با شهید 🌷 🇮🇷فرمانده گردان مقداد بن اسود از لشکر ۲۷ محمد رسول الله( ص) ، متولد تهران تاریخ تولد 1338/3/8 تاریخ شهادت 1365/10/21 قرار عاشقی با معرفی شهید نوزاد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ بسم رب الشهداء و الصدیقین شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان “عند ربهم یرزقون” اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب “فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی” پروردگارند. امام خمینی (ره) نام :احمد نام خانوادگی: نوزاد تاریخ تولد:1338/03/08 تاریخ شهادت:1365/10/21 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ زندگینامه: خرداد ماه سال 1338 در خانواده اي مستضعف در تهران کودکي به نام احمددنيا آمد. او تحصيلات خود را تا مقطع ديپلم ادامه داد و همزمان با درس به کارنیز پرداخت. پس از اخذ ديپلم مدتي نزد پدرش در بانک ملي به صورت روزمزد مشغول به کار شد. احمد که همواره در حال مطالعه کتب مذهبي و رفت و آمد به مسجد محل بود، به اصول زيربناي مکتب عشق تسلط کامل يافت و وارد جريان انقلاب شد و فعالانه در راهپيمايي ها شرکت کرد. ازخاطرات مربوط به انقلاب پدر به این مطلب میپردازد که زمانی که همراه خودم به محل کار میرفتیم یک روز یکی از همکاران باعجله پیش من امد و گفت اقا یوسف زود باش برو داخل سالن که احمد خرابکاری کرده . گفتم : چی شده؟ گفت: عکس اعلی حضرت را از آن بالا که وصل بود کنده و پرت کرده وسط سالن و شکسته گفتم هیچ نگران نباش او دیگر بزرگ شده و راه درست را تشخیص میدهد و احتیاجی به من ندارد وخودش میداند چه کار می کند. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي عمده فعاليت هاي خود را در پايگاه هاي مستقر در مساجد معطوف کرد، درابتدای انقلاب وسال 58 تعداد زیادی از سربازان معافیت می گیرند ازجمله احمد. بدلیل اینکه می خواست سهم خود را نسبت به انقلاب ادا نماید احمد در تيرماه 59 به عضويت سپاه درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشي در پادگان امام حسين(ع) عضو “گردان 8” سپاه شد. احمد پس از شروع جنگ با “گردان 8” عازم گيلان غرب و سرپل ذهاب گشت و در عمليات “بازي دراز” شرکت کرد. احمد ” در عمليات “رمضان” مسئوليت جانشين “گردان مقداد” را به عهده گرفت و با ابراز رشادت هاي فراوان توان نظامي بالايش را به منصه ظهور رسانيد و مورد توجه شهید”همت” قرار گرفت و در عمليات “مسلم بن عقيل” به عنوان فرمانده گردان انصار وارد کارزار شود. گردان او عنوان موفق ترين گردان را به خود اختصاص داد و مورد تشويق فرماندهان جنگ قرار گرفت. در عمليات “زين العابدين” نيزحاج احمد همين سمت را بر عهده داشت، پس از آن در سال 61 ازدواج کرد و خطبه عقدشان در محضر حضرت آيت الله خامنه اي جاري گشت. مسئوليت حاج احمد در عمليات هاي “والفجر مقدماتي” و “والفجر 1” جانشيني گردان مقداد بود و به خاطر ابراز رشادت و لياقت فراوان در عمليات هاي “والفجر 3” و “والفجر 4” به فرماندهي “گردان مقداد” برگزيده شد. از مسائل مهم و تاثیر گذار داشتن کادری قوی جهت گردان بود که برای آماده سازی چنین نفراتی در رده فرماندهی گردان کسانی را که توان انجام این مهم را داشتند با هماهنگی لشگر بعنوان فرمانده گردان قرار میداد و خود بعنوان جانشین درکنارش قرار میگرفت. او در ارتفاعات “کاني مانگا” حماسه اي مثال زدني آفريد و نقطه عطف عشق و اشتياق را به معرض نمايش گذاشت. پس از عمليات “بدر” شهيد “دستواره” مسئوليت قائم مقام لشکر 27 محمدرسول الله (ص) را به احمد سپرد و مدت 2 ماه حاج احمد در این مسئولیت ماند اما احمد که با نيروهايش در گردان مقداد اخوتي ديرين يافته بود، تاب دوري از آنان را نياورد و با مجاب کردن فرمانده لشکر بار ديگر فرماندهي گردان مقداد را بر عهده گرفت. بواسطه حضورقبلی حاج احمد در گردان انصار این دو گردان همانند یک خانواده بودند بر همین اساس دراوائل سال 64 با رفتن حاجی به همراه یار دیرین خود حاج علی جزمانی به تیپ مسلم درکرمانشاه نیروهای گردان دراختیار گردان انصار قرار گرفته ودر بهمن 68 درعملیات والفجر 8 شرکت می کنند خبر عملیات که به احمد نوزاد میرسد ازکرمانشاه خود را به منطقه عملیات در فاو میرساند و حضورش همانند نسیمی به گوش یاران میرسد و همگان را خوشحالی فرا میگیرد و علی رغم نداشتن مسئولیت نوزاد همراه فرمانده گردان انصارحاج جعفر محتشم که خود از فرماندهان سابق مقداد بود قرار میگیرد و بی ادعا درابتدای ستون درعملیات شرکت مینماید. در ابتدای سال 65 نوزاد و جزمانی به لشگر باز میگردند و دوباره کادر گردان را دور جمع کرده و اماده حضور پرصلابت تر درعملیاتهای در پیش رو می گردند گردان در کربلای یک در ارتفاعات قلاویزان کار میکند و درعملیات کربلای چهار با وجود توجیه گردان و امادگی بدلیل مشکلات پیش امده عملیات کنسل شد ; اما او که شور عشق حسینی درسرش غوغاي عطش واشتياق بپا ساخته بود و جسورانه در اکثر عملياتها شرکت کرده و عاشقانه اماده بود در راه حق جانفشاني نماید. عروج: در عمليات “کربلاي 5” عاشقانه به مصاف دشمن بعثي رفت تا پاي جان جانفشاني کرد و به فرماندهي نيروهاي تحت امرش پرداخت. اولين هديه احمد دستش بود که ابوالفضل وار در راه حسين زمان پيشکش عرش الهي نمود. سرانجام، در 21 دي ماه 65 در منطقه “شلمچه” مردي از تبار شقايق به يمن وصال حق با آخرين تپش قلبش، شهادتين را بر زبان آورد و با لبي خندان به سوي باغبان دشت بهشت پرواز کرد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣7⃣ #فصل_نهم روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣7⃣ اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!» بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.» وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.» برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم. دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.» هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣7⃣ ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد. کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•