⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸پیامبر اکرم (ص):
🔹گناه کارترین فرد در عرفات کسی است که از آنجا باز گردد در حالی که گمان میبرد آمرزیده نخواهد شد. (بحار الأنوار، ج ۹۹، ص ۲۴۸)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۱۸۲
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
شهید خط شکن کربلای۴ در روز بیست و ششم آذر ماه 65، هشت روز قبل از شهادت مظلومانه اش در نامه و وصیت نامه ای کوتاه خطاب به خانواده اش می نویسد: راه پدر را به بچه هایم بیاموزید که همانا راه حسین (ع) است…
شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان مردم در کرج میزبان پیکر شهید غواص «سید جلیل میری ورَکی»شدند، اولین شهید دست بسته ای که پس از ۲۹ سال شناسایی شد. شهید سید جلیل میری وَرکی از خط شکنان عملیات کربلای 4 بود که در منطقه ام الرصاص به شهادت رسید و همزمان با لیالی پر فیض قدر و شهادت امام علی (ع) 29 سال چشم انتظاری مادر، همسر و فرزندانش پایان یافت. پیکر پاک این شهید گرانقدر پس از تشییع در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
سید جلیل میری شهید خط شکن کربلای۴ فرزند ارشد سید قاسم و سیده قمر میری، متولد ششم فروردین ماه سال 1338 در روستای ویکان ( ورک) توابع بخش رودبارالموت شهرستان قزوین بود. سیدجلیل در سال 1364 به جمع بسیجیان لشکر 25 کربلا پیوست و تک تیر انداز بود . سرانجام در شامگاه چهارم دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 4 به عنوان خط شکن حضور یافت و به همراه دیگر شهدای مظلوم غواص این عملیات در اسارت دشمن بعثی به فیض شهادت رسید.
🟥وصیت نامه سید جلیل میری ورَکی :
شهید سید جلیل میری در روز بیست و ششم آذر ماه سال 1365، هشت روز قبل از شهادت در وصیت نامه ای کوتاه خطاب به خانواده اش می نویسد:
«…راه پدر را به بچه هایم بیاموزید که همانا راه حسین (ع) است، امام را تنها نگذارید و پشتیبان اسلام باشید. می خواستم قبرم در خاک پاک «ویکان»باشد ولی از آنجایی که زمستان است و سخت، هر جایی که خودتان خواستید دفنم کنید…
بچه که تازه به دنیا آمده اگر پسر بود اسمش سید محمد مهدی،و (بهرام) صدایش کنید و اگر دختر بود سید زهرا (آزاده) صدایش کنید. (داخل پرانتز اسم مستعارمیباشد)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است
🌷قرار عاشقی با غواص شهید #جلیل_میرورکی🌷
🌹بسیجی خط شکن ، متولد روستای ویکان قزوین🌹
تاریخ تولد 1338/1/6
تاریخ شهادت 1365/9/16
قرار عاشقی با معرفی شهدا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣1⃣1⃣ #فصل_د
⚘﷽⚘
✫⇠قسمت :8⃣1⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: «چه خبر است؟!»
گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.»
بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت.
خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.»
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣1⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.»
گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام ا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•