دوست شــ❤ـهـید من
ز آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز ش
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣2⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
گفتم: «نصف جان شدم. بگو چی شده؟!»
گفت: «چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچه ها توی مرز گرسنه اند. زیر آتش توپ و تانکِ این بعثی های از خدا بی خبر گیر کرده اند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلی ها.»
دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: «خودت می گویی جنگ است دیگر. چاره ای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آن ها سیر می شوند یا کار درست می شود؟! بیا جلو غذایت را بخور.» خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غذا برد. سعی می کردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاری های خدیجه می گفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاق هایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کم کم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره.
به خنده گفتم: «واقعاً که از جنگ برگشته ای.»
از ته دل خندید. گفت: «اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخورده ام باورت می شود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم.» خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانی ام را بوسید. سرم را پایین انداختم.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣2⃣1⃣
#فصل_سیزدهم
گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.»
خندیدم و گفتم: «نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.»
وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده...»
آرزو کردم: «خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.»
کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید.
#فصل_چهاردهم
فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!»
گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.»
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۰۱ مرداد ۱۴۰۰
میلادی: Friday - 23 July 2021
قمری: الجمعة، 12 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️6 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️18 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️27 روز تا عاشورای حسینی
▪️42 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
مـ❤️ـولای من!
برگشتنت را ...
برای کدامین روز مبادا ...
کنار گذاشته ای؟؟؟
سلام موعـ❤️ـود مهربانم ....
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌲اے #دوست شــــهیدم...!
#صبح ⛅️و طلوع هر چه
🌲 ڪه خوبے براے #ٺــــ🌸ــو
ما را هميڹ بس اسٺ
ڪه #دݪ 💓بسته ٺـوئیم ...
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۱۸۵
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕#حدیث_روز
🌸 رسول الله صلى الله عليه و آله :
🔸 ما اتَّخَذَ اللّه ُ إبراهيمَ خَليلاً إلاّ لإِطعامِهِ الطَّعامَ، و صلاتِهِ باللَّيلِ و النّاسُ نِيامٌ.
🔹 خداوند، ابراهيم را خليل خود نكرد، مگر از آن رو كه مردم را اطعام مى كرد و شب هنگام كه مردم خفته بودند او به نماز مى ايستاد .
📚 علل الشرایع
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی #شهید_حاج_حسین_اسکندر_لو
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
سردار شهید حاج حسین اسکندرلو در روز دوازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۱ در خانوادهای پارسا و مستضعف از اهالی جنوب تهران به دنیا آمد.
وی دوران تحصیل را با هوش و استعداد فراوان و حسن خلقی مثال زدنی، طی کرد. در دوره مبارزات مردمی بر ضد شاه و استعمارگران، او که نوجوانی بیش نبود با شور و اشتیاقی وصف ناپذیر، وارد صحنههای انقلاب شد و در روز ۲۲ بهمن سال۱۳۵۷ از اولین کسانی بود که با تصرف پادگان تسلیحاتی خیابان پیروزی، به مردم کمک کرد.
مدتی از عمر پر بار و با برکت شهید اسکندر لو در جبهه های شمال غربی و غرب و جنوب گذشت ، ایشان ابتدا در لشکر 27 حضرت رسول (ص) حضور داشت و سپس به لشگر سید الشهدا منتقل شد.
او یکی از فرمانده گردان هایی بود که در لشکر بسیار موفق بود و از لحاظ روحیات و خلقیات نیکو ، بارز بود محوری ترین نکته اخلاقی او ، بصیرت والایش بود . بصیرت هم در راه و انتخابش و هم مشارکت دوران دفاع مقدس بود . و در عملکرد آگاهانه اش تجلی داشت .
من به عنوان فرمانده لشکر ، همیشه حرکات و عقاید فرمانده گردانها را زیر نظر داشتم . در آن میان ، عشق به ولایت حاج حسین بسیار ارزنده بود .
در تمامی حالات دنبال فرمایش های امام بود . او کلام مقتدای خویش را در عمل به کار می گرفت و همچون چراغ راهنما در مناسبات جبهه از آن بهره می گرفت . او با مشکلات به خوبی مباره می کرد و با اقتدار و توانمندی ، همه سختی ها را پشت سر می گذاشت و در رکاب امام رفت و توانست حماسه های بزرگ و جاودانه ای به جای بگذارد .
جبهه های غرب و کلیه عملیات جنگ ، گواه جانفشانی های ایشان هستند . همیشه مقتدرانه در هر عملیاتی ، فرماندهی بخشی از یگانهای سپاه را به عهده می گرفت . اقتدار فرماندهی اش از آگاهی و اعتقاد اسلامی او سیراب می شد و همواره ، کارساز موقعیتهای دشوار بود . مسئولیتهای ایشان ، از فرماندهی دسته شروع شد و به فرماندهی گردان حضرت علی اصغر (ع) منتهی شد ، که در تمام شرایط صحت عمل و قدرت نظامی ایشان نمایان بود . در سال 1364 ، ایشان چند ماهی را از تیپ خارج شدند .
اما برای انجام عملیات والفجر در جزیره ام الرصاص مجددا به تیپ تشریف آورد و مسئولیت گردان علی اصغر (ع) را که دارای بیش از چهار گروهان و دسته و نیز و جمعیتی بیش از 700 نفر بود ، پذیرفت . با سر پرستی حاج حسین ، این گردان یکی از بهترین گردانها شد ، که با انسجام کامل و قدرت بالایی در انجام هر عملیات موفق بود . در سخت ترین موارد ، مخالفت نمی کرد و بدون هیچ مشکلی گروهانها را اداره می نمود .
تمام بچه ها او را از صمیم قلب دوست داشتند . اکثر بچه های بسیجی و سپاهی که از لحاظ نظامی سر رشته کار بودند، به دور او حلقه می زدند و با اشتیاق تمام ، در خدمت این شهید بزرگوار در می آمدند .
گویی حضور حاج حسین اسکندرلو ، گنجبنه ای از آگاهی و درایت بود که یاران را به گرد خویش فرا می خواند و هم از برکت وجودی او در گردان . از لحاظ معنوی و آمادگی جسمی به کمال رسیده بودند و از طریق حاج حسین ، از آموزشهای تاکتیکی خوبی برخوردار می شدند . حاج حسین هر آنچه که می دانست و تجربه نموده بود ، به راحتی به تمام بچه ها منتقل می کرد .
او دریایی از مروت و مردانگی بود . گاهی اوقات دست به انجام کارهای بزرگی می زد ، که انجام آن برای جوان با این سن و سال عجیب بود . او ، فردی بسیار دقیق و منظم بود . همیشه مسئولیت کارهایی را ، که احتیاج به دقت نظر و ابتکار عمل و قدرت تفکر داشت ، به ایشان محول می کردیم . وجودش در هر موقعیتی به بچه ها روحیه می داد و با حضورش همه آرامش و هماهنگی داشتند .
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•