eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
947 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 🎥 ایشاللہ تاسوعا پیش عباســـــم.... شھیدی ڪہ ظھر تاسوعا رفٺ پیش عباســــ (سیدابراهیم) شھادٺ ۹۴/۸/۱ ساعت ۱۱:۳۰ ظھر •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🎥 #ڪلیپ ایشاللہ تاسوعا پیش عباســـــم.... شھیدی ڪہ ظھر تاسوعا رفٺ پیش عباســــ #شھید_مصطفے_ص
⚘﷽⚘ " ●انگار دلم از شب تاسوعا داغون بود. از استرس داشتم خفہ می‌شدم. من توی این دو سال و نیم دائم آیةالکرسی می‌خوندم. حتی جای لالایی محمدعلیم آیةالکرسی می خوندم. فاطمہ می‌گفت: "مامان چرا برای من نمی‌خونی؟" می‌گفتم این برای باباست. ●شب تاسوعا نمی‌تونستم آیةالکرسی بخونم. همش نصفہ می‌خوندم باقیش فراموشم می‌شد. تا ظهر تاسوعا نمی‌تونستم جایی بند بشم. همیشہ دلم بہ این خوش بود تا من رضایت ندم اتفاقی برای عزیزم نمیوفتہ. اون روز ظهر رفتم مسجد. نمی‌دونم چرا روحانی داشت دعای علقمہ اون هم بہ فارسی می‌خوند. دعای علقمه خودش روضه بازِ. اومدم دعای همیشہ خودم را بگم کہ مصطفام زنده و سالم بیاد، شرمم شد. فقط بہ اندازه چند دقیقه از شرمندگی گفتم: "خدایا هر طور صلاح می‌دونید و خواست شماست، فقط همین." ●وقتی ساعت شهادت مصطفام را گفتن شوکہ شدم. من روز تاسوعا بہ وقت ما ساعت ١٢ این رو گفتم. مصطفام ظهر تاسوعا بہ وقت سوریه ساعت ۱۱:۴۰ شهید شد و خدا و اهل بیت رو دید. این رو هم بگم کہ ساعت ما یک ساعت از سوریہ جلوتره. یعنی فقط چند دقیقه قبل شهادتش خدا خودش دلم رو راضی کرد. ✍راوی: همسرشهید 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابوالفضل من علمدار من امیدم به دست توئه پهلوون •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ گلی گم کرده ام می جوییم او را به هر گل میرسم می بوییم او را •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣8⃣1⃣ #فصل_پان
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣8⃣1⃣ به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.» بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد. ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣ خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟» گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.» خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.» صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.» خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!» گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.» همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.» ادامه دارد...✒️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_1139253893.mp3
5.16M
🔳 🌴امن یجیب مضطر 🌴دلشوره افتاده به جون زینب 🎤 مجتبی رمضانی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
امشب کنار مادرش لب، تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا میشود! 😭😭😭
⚘﷽⚘ 〖همین‌یہ‌ روضه‌‌ کوتاه برای امشب‌ڪافیہ😭〗 بریم‌در‌خونہ‌💔 روز‌عاشورا ... یہ‌خواهری‌رو‌تل‌‌زینبیہ‌ برادرشو‌نگاه‌میڪرد(:"🖤 یہ‌برادری‌گوشہ‌قتلگاه‌صدا‌میزد↓ 💔 ؟! حسین‌تنہاست ... یارای‌ارباب‌ڪہ‌یڪی‌یڪی‌ شہید‌میشدن🌿°•| حسین‌میرفت‌بالا‌سرشون(:" ولی‌وقتی‌حسین‌علیه‍‌سلام تو‌قتلگاه‌ تنہا‌‌شده‌بود‌↓ ڪسی‌نبود‌تا‌بره‌بالاسرش💔 حسین‌علیه‍‌سلام دیدن‌سینشون‌سنگین‌شده ... زینب‌از‌خیمہ‌ها‌ بیرون‌اومد ... هی‌مینشست هی‌بلند‌میشد🖤 خدایا‌حسینم 💔 خدایا‌برادرم(:" حضرتِ‌زینب‌سلام‌اللہ‌علیہا‌ دید‌برادرش‌غریب‌افتاده ... دید‌بچہ‌هاش‌پرپر‌شدن ... شہادت‌برادرو‌برادر‌زاده‌رو‌دید ... اسیری‌ڪشید‌(:" با‌این‌حال‌با‌اقتدار‌گفت •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
156.1K
بہ‌سمت‌گودال‌از‌خیمہ‌دویدم‌من😭(:" •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4_837459279156871206.mp3
9.56M
🏴روضه امام حسین (علیه السلام) ▪️نمیشه باورم که وقت رفتنه حاج محمود کریمی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
آخ‌زینب‌جانم💔 چی‌ڪشیدی‌بانو ...(:"😭😭😭😭😭😭😭😭😭
شال عزا را بیندازید... دست بر سینه بگذارید... چشم بپوشانید... مادری، آرام آرام... دارد سمت گودال می‌آید! مادری با قدِ خمیده و... دست به پهلو! جا دارد از این داغ... عالَم خون گریه کند! بیایید خون گریه کنیم!