eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
996 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۲۰ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ⭕️ 🔸امام علی: 🔹برترین سخاوت، ایثار است. (تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص ۳۹۶، ح ۹۱۶۴) •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ همین هست که میگویم آسمان در چشمهای شما خلاصه میشود ... #شهید_مصطفی_صدرزاده#شهدایی#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین#زینب •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ ❤❤ الگو.بࢪداࢪے.از.شھید .شھید بابک اعتقاد داشت که لازم نیست کارهایش را به کسی نشان دهد. و لازم نیست دیگران بدانند چه کاری انجام میدهد. اعتقاد و کارهای او برای خود و خدایش است نه دیگران. او رضایت مردم را نمیخواست. رضایت_خدا را میخواست. بعضی کارهایی که انجام میداد بعد از شهادت همه متوجه شدن... شاید این بتواند تلنگری باشه که جوانان را ازروی ظاهرشان قضاوت نکنیم. و کارهایمان را با اخلاص و برای نزدیک شدن به خدا انجام دهیم، نه توجه مردم. خدا مارا بنده های محبوبش قرار میدهد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌷سال ١٣٨٠ - خانه پدرى. روزهاى آخر خدمت سربازى براى محمودرضا و روزهاى آخر دانشگاه براى من. روزهايى كه محمودرضا داشت تصميم ميگرفت بعد از خدمت برود و پاسدار شود و من داشتم تصميم ميگرفتم بعد از تمام شدن دكتراى دامپزشكى، براى دوره تخصصى، پاتولوژى بخوانم يا آناتومى؟ روزهايى كه محمودرضا داشت تعلقش به فوتبال و استقلال و همين پيراهن آبى كه هميشه تنش بود را كنار ميزد و من با اين كتاب قطور دستنامه دامپزشكى مفاخره ميكردم با او و شايد هم تظاهر به چيزدانى. ▪️روزهايى كه محمودرضا داشت تصميم ميگرفت راه خودش را برود و براى مدرك و دكترى و كوفت و... دنبال من نيايد دانشگاه و كلنجار ميرفت با خودش كه چطور از سدّ نارضايتى پدر عبور كند. چه عكسى گرفت از ما خواهرم.!!! كاش نگرفته بود. عكسهاى آن روزها، اين روزها برايم آينه دق شده اند. آه! محمودرضا..... صفايى ندارد ارسطو شدن خوشا پر كشيدن پرستو شدن •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 15 یه گوشه از آداب نماز استاد پناهیان: در نماز زمانی که ایستاده ا
❣﷽❣ 16 استاد پناهیان: خداوند بی دلیل کاری رو عمود خیمه ی دین قرار نمیده.😊 معلومه که در این نماز اسراری هست 💫 ✳💟✳ منتها تا میگن "نماز خوب" ذهنتون تو نمازهای اولیای خدا نره.😐 "ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست که حالا نمازمون مثل نماز امیرالمومنین علی علیه السلام بشه "😐 ➖➖➖➖➖♦ امیر المومنین علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش تغییر میکرد از شدت خوف خدا.🌟 خب اینجور تبلیغ کردن در مورد نماز، به کلی ما رو نا امید میکنه خب ما که هیچ وقت اینجور نخواهیم شد. 😔 یادم هست در جبهه های جنگ نقل شده بود که شهید آیت الله دستغیب می فرمود: "من حاضرم هفتاد سال عبادتم رو بدم تا بجاش دو رکعت نماز پای خاکریز بچه های رزمنده رو بهم بدن که من با خیال راحت از این دنیا برم"✨ بچه های رزمنده ای که عبادتشون خیلی ارزشمند بود برای خدا ما اونجا بودیم یکبار که با هم گفتگو می کردیم می گفتیم: راستی بچه ها تا حالا سر سجاده ی عبادت رنگتون پریده از خوف خدا؟؟؟ ❓❗❓ همون بچه های نازنین می گفتن: نه!!! بعدشم شهید می شدن. خب اینکه انسان رنگش بپره از خشیت الهی کار ساده ای نیست.🙂 ما ها خیلی هنر کنیم از بس با خدا فاصله داریم گاهی فقط دلمون تنگ بشه برای خدا . همین!!!! 😉 〰〰〰© خشیت کار عارفان نسبت به حضرت حق هست. نماز امیرالمومنین رو آدم در نظر می گیره دیگه از خودش نا امید میشه. خب برای اینکه ما نماز خوب خوندن رو فرا بگیریم و آغاز کنیم باید جلوی قدم خودمون رو نگاه کنیم ببینیم ما چه قدمی میتونیم برداریم. ادامه داره 🔹🔸🔻⚪⚫ قدم اول نماز رو مودبانه و با رعایت آدابش بخونیم 👆💥✅🔹🔹🔸 تا جایی که میشه صحیح و عربی بخونیم. سجاده پهن کنیم. اذان و اقامه بگیم. نگاهمون به اطراف نباشه. ظواهر رو کاملا رعایت کنیم😊. فعلا حضور قلب توی نماز لازم نیست........! •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ دل آمد و بار عشق بر دوش گرفت فریاد هجوم رنگ خاموش گرفت♥️ صحبت های دخترشهید مدافع حرم نادر حمید🦋 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ خوشبحال اولیای خدا که دل از همه چیز بریدن و همه دل رو وصل کردن به خدا ✅🌸🌹 وقتی دلت وصل شد به خ
⚘﷽⚘ یکی از علت هایی که باعث میشه دخترا تن میدن به رابطه های پنهانی و شیطانی کمبود عزت نفسه ✅👌 دخترا باورکنین قدر خودتونو نمیدونین ارزشی که اسلام برای شما قائل هست خیلی خیلی خیلی گرونه بعضیاتون الکی دارین کرامت بالای خودتونو مجانی یا ارزون میفروشین اونم به کی؟ به افرادی که از شما مثل یک عروسک استفاده میکنن 🚫📛 دیدی بچه وقتی با عروسکش بازی میکنه چی میگه؟ میگه خوشگلم خودم موهاتو شونه میکنم من دوست دارم داره باهاش بازی میکنه ☺️ حالا اون پسری هم که قراره دختر رو بازی بده تا استفاده جنسیشو بکنه مثل عروسک از دختره استفاده میکنه 😒 بعد یک مدتم میندازش کنار یکی دیگه 🔴البته اینو بگم اگر یکم دقت کنین و عاقلانه نگاه کنین تفاوت اینطور پسرا رو با پسرای مذهبی و عزیز و گل رو خواهید فهمید همه پسرا فقط دنبال ارضای جنسی خودشون نیستن البته پسرایی که کارای مورد انجام میدن و از راهش میان درست دختر رو از خانوادش خواستگاری میکنن ثواب این متن هدیه به روح: شهید محمودرضا بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ▪️دکتر احمدرضا بیضائی . محمودرضا از نظر سازمانى يك پاسدار متعهد به تشكيلات بود. در تمام ده سالى كه پاسدار بود اينطور بود. يادم هست چند هفته قبل از انتخابات رياست جمهورى يازدهم (١٣٩٢)، يكى از دوستان از روزنامه "جوان" تماس گرفت و گفت كه يكى از ائمه جمعه كشور در يك محفل عمومى گفته كه سردار سليمانى در انتخابات به قاليباف رأى مى دهد و از من خواست در مورد صحت و سقم اين موضوع از محمودرضا سؤال كنم. داخل "كافه كراسه" در خيابان ١٦ آذر تهران بودم. تلفن را قطع كردم و بلافاصله آمدم توى حياط كوچك بيرون كافه و با محمودرضا تماس گرفتم. وقتى خبر را گفتم ناراحت شد. 🌷با لحن گلايه آميزى گفت: "چوخ پيس ايش گؤروب!" (خيلى كار بدى كرده). و اين را دو بار تكرار كرد. گفتم: "حالا رأى حاج قاسم، قاليباف است يا نه؟" بجاى جواب گفت: "اين حرفها درست نيست اصلا. رسانه اى بشود، يك عده آنرا به حساب موضع سپاه در انتخابات مى گذارند و عليه سپاه جوسازى مى كنند." گفتم: "يك تحقيقى بكن و به من بگو. من بايد به دوستان روزنامه جواب بدهم." گفت: "مى پرسم" و قطع كرد. يكساعت بعد زنگ زد. گفتم: "چى شد؟" گفت: "حاج قاسم بالاخره به يكى رأى مى دهد ولى لابد اگر رأيش را گفته، در يك جمع دو سه نفره بوده كه يكى از آنها هم احتمالا آن امام جمعه بوده است..." گفتم: "مى دانم؛ حالا رأى حاج قاسم قاليباف است؟" گفت: "من نمى دانم ولى اين حرفها دم انتخابات درست نيست. از اين حرفها عليه سپاه استفاده مى كنند و فردا مى گويند سپاه در انتخابات دخالت كرد." يكجورى حرف مى زد كه انگار دارد با من دعوا مى كند. چيزى نمانده بود بگويم حالا چرا دارى با من دعوا مى كنى؟! هر چه كردم بگويد بالاخره رأى حاج قاسم، قاليباف است يا نه، نگفت. ولى از رفاقت قديمى بين حاج قاسم و قاليباف چيزهايى گفت و گفت حاج قاسم بين دوستان زمان جنگش قاليباف را خيلى دوست دارد. 🌷يكبار هم از او يكى از عكسهاى حضورش در سوريه را كه عكس فوق العاده زيبايى بود و او را مقابل "بوابة دمشق" و جلوى يك تانك سوخته ارتش سوريه در حال راه رفتن نشان مى داد، خواستم كه گفت: "تا امروز يك فريم عكس از بچه هاى سپاه در سوريه با لباس نظامى بيرون نيامده، بگذار اين بيرون نيايد." آنروزها حضور بچه هاى سپاه در سوريه كاملا محرمانه بود. محمودرضا بخاطر رعايت حواشى حفاظتى حضور سپاه در سوريه عكس خودش را به من كه برادرش بودم نداد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣ #فصل_شانزدهم گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چط
⚘﷽⚘ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣2⃣ وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣2⃣ سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•