eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
933 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت81 ادایش را درآوردم. –دُکی‌تون داد زد... گ
🕰 آقای دکتر دستهایش را در جیبش کرد و خیلی در ظاهر با اعتماد به نفس نگاهم کرد.پری‌ناز که اشکهایش جایش را به اضطراب و نگرانی داده بود به طرف درخروجی راه افتاد و گفت: –راستین بیا بریم.من هم دستهایم را در جیبم فرو بردم و گفتم: –کجا بیام؟ من تا نفهمم این آقای دکتر قلابی اینجا چیکار می‌کنه جایی نمیرم. پری‌ناز برگشت و گفت: –خب اینجا کار می‌کنه. –کار می‌کنه؟ اون که تا پارسال علاف می‌چرخید از بیکاری آویزون تو بود. الان یهو چطور دکتر شد.دکتر قلابی پوزخندی زد و گفت: –من دکتر نیستم، مشاورم.سوالی به پری‌ناز نگاه کردم. پری‌ناز گفت: –داره درس میخونه که بشه. چشم‌هایم را ریز کردم و به چشم‌های پری‌ناز خیره شدم. –آهان، شما جلوتر بهش میگی دکتر که تشویقش کنی؟ پری‌ناز نزدیکم آمد والتماس آمیز گفت: –تو روخدابیا الان بریم. همه چیز رو برات توضیح میدم.وقتی تردیدم را دید. گوشه‌ی آستینم راگرفت و به طرف در خروجی کشیدوزمزمه‌وار ‌گفت: –من اینجا آبرو دارم. همه چیز رو بهت میگم. تو رو خدا تو بیا بریم بیرون با هم صحبت می‌کنیم.وقتی نزدیک ماشین رسیدیم به زور سویچ را از من گرفت و پشت فرمان نشست و خیلی زود از آنجا دور شد.در سکوت، طلبکارانه نگاهش می‌کردم. بالاخره ماشین را کناری زد و گفت: –به چی قسم بخورم که باور کنی. اون خودش با مدیر موسسه دوست شد.یعنی... یعنی من فقط با هم آشناشون کردم. اول هم قرار بود کارهای کامپیوتر و سیستم رو انجام بده. ولی هنوز چند هفته کار نکرده بود که مدیر فرستادش اونور. اونجا دوره فشرده مشاوره دیده بعدشم که امد ایران باز هم کلاس میرفت و درس می‌خوند. یعنی الانم، هم درس میخونه هم گاهی مشاوره میده. ما اینجا دکتر داریم این یه جورایی وردستشه. اصلا دکتر نیست چون موقع مشاوره لباس دکترا رو می‌پوشه الکی بهش میگیم دکتر. هنوز یک ماه نشده که کلاساش کمتر شده و اینجا مشغول به کار شده. من خودمم اولین بار که دیدمش تعجب کردم. چون چند ماه اصلاازش خبر نداشتم. پرسیدم: –چرا به مدیر موسسه معرفیش کردی؟ –خب چون پارسال دیگه دنبال شرکت زدن نرفتیم خواستم یه کاری داشته باشه، واسه همون از مدیرمون خواستم که کمکش کنه. –بعد اونوقت مدیرتون چرا فرستادش خارج؟ –اون فقط بهش پیشنهاد داد، البته بهش گفتن بار اول با هزینه‌ی خودش باید بره دوره ببینه.صاف نشستم. –یه آقایی جلوی در گفت شما دوتا رو خیلی با هم می‌بینه. زیر لب غری زد که من فقط کلمه‌ی فضول راشنیدم.بعدپوفی کرد. –گاهی که ماشین نمیارم، من رو تا یه مسیری میرسونه.خونسرد پرسیدم: –چرا ماشین نمیاری؟ –گاهی خاله ماشین رو لازم داره، گاهی به خاطر ترافیک، گاهی هم خراب میشه،وقت نمی‌کنم ببرمش تعمیر گاه.درظاهر خونسرد بودم. می‌خواستم تمام حرفهایش را خوب بشنوم. او به این خیال که من قانع شده‌ام ماشین را روشن کرد و به طرف خانه راه افتاد.پرسیدم: –پس چرا من یه بار خانم مزینی روتاسرخیابون رسوندم تو ناراحت شدی؟ کمی مِن و مِن کرد. –خب...خب آخه اون فرق داره. –چه فرقی داره؟بااخم گفت: –فرقش اینه که تو قبلا رفتی خواستگاریش.با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم. –کی بهت گفت؟حرفی نزد.فریاد زدم. –کی بهت گفته؟اوهم محکم روی فرمان زد و فریاد زد. –خودش، خودش.باورم نمیشد اُسوه چنین حرفی زده باشد.کم‌کم اشکهایش جاری شدند. –به خاطر چند ماه جدایی زود رفتی خواستگاری؟ اینجوری دوسم داشتی. –بسه، بسه، سو استفاده نکن.می‌خواستی حرف گوش کنی و درست زندگی کنی که اونجوری نشه، الانم فکر نکن بهونه دستت افتاده ها.مظلومانه گفت: –اون از اون دفعه آشنایی، اینم از این دفعه.دستی داخل موهایم کشیدم. –برای این که دیگه از این اتفاقها نیوفته فقط یه راه داره.نگاه گذرایی به صورتم انداخت. –چی؟ –این که تو اون موسسه رو کلا فراموش کنی. اگرم اصرار به کار کردن داری بعد از این که با کامران تسویه کردم میتونی بیای تو شرکت جلوی چشم خودم کار کنی.دندانهایش را روی هم فشار داد. –یعنی چی؟ تو میخوای من رومحدودکنی؟ –اسمش نمی‌دونم چیه؟ همین که گفتم. جلوی در خانه ترمز کرد و فوری پیاده شد و گفت: –فکر نمی‌کردم اینقدردیکتاتورباشی.کنارش ایستادم.جعبه شیرینی رابرداشتم. –اگه دیکتاتوری یعنی این که زن آیندم پیش خودم کار کنه آره من دیکتاتورم. –که چی بشه؟ یعنی تو به من اعتماد نداری؟زنگ را زدم و گفتم: –الان دیگه نه.با کینه نگاهم کرد. –تو خیلی عوض شدی راستین. –اتفاقا الان شدم خود واقعیم،قبلاعوض شده بودم. یعنی تو عوضم کردی. –واقعا برات متاسفم، یه کم از اون برادرت یاد بگیر. رفته زن خارجی گرفته و...همزمان با صدای خنده‌ام در باز شد. –اتفاقا حالا که تو گفتی میخوام از اون یادبگیرم. البته توام باید از زنش یاد بگیری. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۷ آذر ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 28 November 2021 قمری: الأحد، 22 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات سید موسی مبرقع، 296ه-ق 📆 روزشمار: ▪️12 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️20 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️40 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️50 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️57 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ سلام امام مهربانم✋🌸 سلام آرام قلب خسته ما سلام ای مهربان آقای عالم سلام ای آسمان مرد زمینی سلام ای ناخدای کشتی عشق بگو یابن الحسن پس کی می آیی؟ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ میخندی و زمین بهشت میشود😍 باید بوسید🌸 دستِ " طراح خنده هایت " را🌱 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ‌ هيچ يك از علی نيست كه روز مرتكب زشتى يا گناهى شود، مگر آن كه شب ، اندوهى به او رسد كه آن را فرو ريزد! ‌ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۹۵ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۹۶ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا