eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨تمام عمرم برای مهدی💚 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
صبح آن است کہ با یاد تو من برخیزم ورنہ هرصبح مثال شب تارے دگر است💔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظر مانند كسى است كه در ركاب خدا كشيده است و از ايشان مى كند . 🔹 كمال الدّين ، صفحه ۶۴۷ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۳۰ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۳۱ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب شهدا سالروز شهادت شهید سید مرتضی آوینی گرامی باد تاریخ‌شهادت:۱۳۷۲/۱/۲۰ شادی‌روح‌این‌شهید‌بزرگوار‌صلوات •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ روز ملی فناوری هسته‌ای‌ گرامی باد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۱ فروردین ۱۴۰۱ میلادی: Sunday - 10 April 2022 قمری: الأحد، 8 رمضان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️7 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️10 روز تا اولین شب قدر ▪️11 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️12 روز تا دومین شب قدر •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب شهدا سردار‌باشی‌یا‌امیر‌فرقی‌ندارد دلداده‌که‌باشی... یا‌صیاد‌دلها‌میشوی‌یا‌سردار‌دلها سالروز شهادت سپهبد شهید علی‌صیادشیرازی گرامی باد تاریخ‌شهادت:۱۳۷۸/۱/۲۱ شادی‌روح‌این‌شهید‌بزرگوار‌صلوات •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🍀🏴🌴🏴🍀🏴 مثل پيدا نخواهد شد . در آن هنگام كه مردم مرا كردند، مرا نمود و مرا با خود برای ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت250 همه خندیدیم. کنار آمدن با این رک بودن آ
🕰 –می‌‌‌دونی واجب‌تر از پروتز پام در حال حاضر چیه؟ دستی را که روی دنده گذاشته بود را نگاه کردم. –از کجا بدونم. با شیطنت نگاهم کرد. –یعنی حدسم نمی‌زنی؟ می‌توانستم حدس بزنم ولی خودم را به بیخبری زدم. –خب شاید می‌خواهید سرمایه شرکت رو... دستش را به علامت منفی تکان داد. –نه بابا، خیلی پرت شدی. بعد چند دقیقه‌ایی سکوت کرد و بعد زیر چشمی نگاهم کرد و گفت: –می‌خواستم بگم با خانوادت صحبت کنی آخر هفته بیاییم خواستگاری. اصلا فکر نمی‌کردم حالا و اینطور ناگهانی مطرحش کند. دستپاچه شدم و به دستهایم زل زدم. او هم به روبرو خیره بود. انگار گفتن این حرف برایش سخت بود. ترسیدم با سکوتم اذیت شود و فکرهای ناجور کند. برای همین گفتم: –فکر کنم مادرتون صحبت کنن بهتر باشه. نگاهش به طرفم چرخید. –پس یعنی خودت مشکلی نداری؟ متعجب نگاهش کردم. –چه مشکلی؟ احساس کردم غرورش اجازه نداد به پایش اشاره کند و موضوع دیگری را مطرح کرد. –فکر می‌کنی خانوادت رضایت بدن؟ دلم می‌خواست خوشحالش کنم، نمی‌خواستم ضعفی که در پایش دارد برایش برجسته شود برای همین خجالت را کنار گذاشتم و گفتم: –داماد به این خوبی کجا گیرشون میاد. با چشم‌های گرد شده پقی زیر خنده زد. من هم با گونه‌های سرخ شده لبخند زدم. فوری گوشی‌اش را برداشت و پیامکی برای کسی فرستاد. بعد از چند دقیقه‌ایی که پیامک بازی‌اش تمام شد گفت: –یه چیزی تو زیرزمین خونمون دارم درست می‌کنم که دلم می‌خواد زودتر بیای ببینیش. –چی؟ –دلم می‌خواد خودت ببینیش. تو این یک ماه به محض این که میرفتم خونه روش کار می‌کردم. البته هنوز یه کم کار داره، برای روزی ساختمش که روی دیوار خونه‌ایی نصب بشه که صاحبش من و تو هستیم. موقع ساختنش فکرم همین بود. بعد از مکثی خندید و ادامه داد: –واسه خودم بریدم و دوختم، هنوز خواستگاری نیومده به فکر تابلوی خونمون هستم. شده مثل اون ضرب‌المثله، یارو رو تو ده راه نمی‌دادن سراغ کد خدا رو می‌گرفت. از حرفش خنده‌ام گرفت. برعکس گذشته خیلی آرام و با خونسردی رانندگی می‌کرد. به خانه که رسیدم مادر اخمهایش در هم بود. با دیدن من گفت: –تو خبر داشتی؟ دوباره آخرین نفر من باید بدونم؟ هاج و واج نگاهش کردم. –از چی؟ چی شده؟ روی مبل نشست و گفت: –مریم خانم زنگ زده میگه اگه اجازه بدید آخر هفته بیاییم خواستگاری، بهش میگم باید با دخترم صحبت کنم میگه اُسوه جون جواب مثبت رو داده فقط شما اجازه‌ حاج آقا رو بگیرید بهم خبر بدید. "پس راستین تو ماشین به مادرش پیام داده بود که به مامان من زنگ بزنه." –باور کن مامان همین الان راستین بهم گفت، من نمی‌دونم اینا چرا اینقدر حول تشریف دارن. مادر گفت: –برای این که پسر ناقصشون رو میخوان قالب ما کنن. تو چی کم داری که... وقتی چشم‌های از حدقه‌درآمده‌ی مرا دید خودش بقیه‌ی حرفش را خورد. بغض کردم. –باورم نمیشه شما داری این حرف رو میزنی، اگه اینجوری باشه پس مادر صدف چی باید بگه؟ صدف چی کم داره که... مادر حرفم را برید و گفت: –اونم قبلا نامزد داشته، یارو ول کنش نبوده می‌خواسته از شرش خلاص بشه امده با امیرمحسن... چنان هین بلندی کشیدم که مادر ساکت شد. –مامان تو رو خدا اینجوری نگید، اصلا کی اینارو به شما گفته؟ مادر از روی مبل بلند شد. –خود یارو نامزد قبلیش امده بود در خونه و همه چی رو به من گفت. دستم را جلوی دهانم گذاشتم و پرسیدم: –خب شما چیکار کردید؟ –منم همه چیز رو به امیرمحسن گفتم. البته اون خبر داشت صدف قبلا همه چیز رو بهش گفته بوده. سعی کردم خونسرد باشم. –با این حال بازم دلیل نمیشه، صدف می‌تونست بره با کس دیگه‌ایی ازدواج کنه، اون عاشق امیرمحسنه. واقعا دوسش داره. –خب آره، عاشقشه، تو چه دردته، میخوای تو فامیل بگن اونقدر موند موند آخرشم رفت با یه... جدی و محکم گفتم: –مامان...مگه راستین چه ایرادی داره؟ موقعی که اون تیر خورد منم اونجا بودم، اگه اون تیر به پای من میخورد چی؟ اصلا همین فردا از خیابون رد بشم تصادف کنم و نقص عضو پیدا کنم دیگه حق زندگی ندارم؟ –اون پسر قبلا نامزدم داشته، مدتها با دختره ارتباط داشته، پسر برعکس برادرش کلا انگار راحته، ماشالا ایراد یکی دوتا نیست که... من به خاطر خودت میگم. تو طاقتش رو نداری، نمیخوام توام مثل امینه یه خط در میون قهر کنی بیای اینجا. وقتی مورد بهتری هست چرا... حرف زدن با مادر بی‌فایده بود. بلند شدم و به طرف اتاقم رفتم. دیگر نمی‌خواستم حرفهایش را بشنوم. اگر میماندم حتما حرفهایی می‌زدم که بعدا پشیمانی‌ام فایده‌ایی نداشت. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت251 –می‌‌‌دونی واجب‌تر از پروتز پام در حال
🕰 پدر که به خانه آمد مادر حرفی در مورد حرفهای مریم‌خانم به او نگفت. باید کاری می‌کردم. خجالت می‌کشیدم خودم با پدر مطرحش کنم. ولی از طرفی هم جواب راستین را چه می‌دادم، از دلیل مخالفت مادر هم سرافکنده بودم. صبح موقع صبحانه خوردن رو به مادر گفتم: –مامان میخوای برای پس‌فردا من میوه رو بخرم؟ مادر در چشمهایم براق شد و گفت: –اگه چیزی بخوام به آقات میگم می‌گیره. پدر مرموزانه نگاهم کرد و گفت: –خودم میگیرم دخترم؟ یعنی مادر موضوع را با پدر در میان گذاشته؟ باید سردرمی‌اوردم. مادر که بلند شد برای پدر چای بریزد گفتم: –آقاجان میشه امروز من رو برسونید؟ –باشه بابا، فقط اول باید بریم دنبال امیرمحسن، یه جا هم یه امانتی دارم بگیرم بعد می‌رسونمت. مادر استکان چای را جلوی پدر گذاشت و گفت: –این دیرش میشه بزار خودش بره. پدر گفت: –اگه دیرت میشه امانتی رو بعدا میگیرم بابا. –نه، دیرم نمیشه، اتفاقا امیرمحسنم خیلی وقته ندیدم دلم براش تنگ شده. امیرمحسن جلو نشسته بود و با پدر در مورد کار صحبت می‌کردند. مدام با خودم کلنجار می‌رفتم که چطور موضوع را مطرح کنم. گفتم: –آقاجان. پدر حرفش را قطع کرد و از آینه نگاهم کرد. –جانم بابا. گوشه‌ی روسری‌ام را مدام دور دستم می‌پیچیدم و باز سکوت می‌کردم. سکوت سنگینی حکم‌فرما شد. پرسیدم: –چرا شما هر چی میشه طرف مامان رو می‌گیرید و ازش حمایت می‌کنید. خب گاهی دیگران هم درست میگن. پدر با لبخند از آینه نگاهم کرد. –چی شده دوباره؟ –خب برام سواله دیگه، واقعا چرا؟ پدر به روبرو خیره شد. –چراش رو خودت انشاالله ازدواج کردی متوجه میشی، اون موقع تو هم باید همیشه همین کار رو بکنی. –ولی من نمی‌تونم حرف زور بشنوم، کسی رو هم که حرف زور بزنه حمایتش نمی‌کنم. پدر به روبرو خیره شد. –زن و شوهر فرق دارن بابا، حالا تو بگو چی شده. وقتی تمام ماجرا را برایش تعریف کردم با تعجب نگاهم کرد و گفت: –پس چرا مادرت کس دیگه‌ایی رو بهم گفت. کمی به طرف جلو خم شدم. –یعنی چی کس دیگه‌ایی رو گفت؟ یعنی آخر هفته یه نفر دیگه می‌خواد بیاد خواستگاری؟ پدر سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: –آره، مادرتم خوشحال بود، می‌گفت خیلی پسر خوبیه، البته من تا حالا ندیدمش، مادرت که خیلی ازش تعریف می‌کرد. –پس چرا به خودم چیزی نگفت؟ پدر مبهوت به روبرو خیره شد. امیرمحسن گفت: –احتمالا امروز میگه. نیشگانی از امیرمحسن گرفتم. –پس تو می‌دونی، میگم آخه از اولی که نشستی صدات درنمیاد. امیرمحسن صدای آخش بلند شد و گفت: –میخواسته بهت بگه، تلفن زدن مریم‌خانم کار رو خراب کرده، بخصوص که تو هم ازشون حمایت کردی، واسه همین موکولش کرده به یه وقت دیگه. زمزمه کردم. –پس جریان میوه خریدن واسه ایشون بوده؟ پدر گفت: –حالا مشکلی نیست که بیان با هم آشنا بشیم. مادرت خیلی از پسره تعریف می‌کرد، شاید اصلا... محکم و قاطع گفتم: –نه آقاجان، برام مهم نیست پسره کیه، جواب من از الان منفیه. پدر سکوت کرد. امیرمحسن گفت: –یه جوری حرف میزنی انگار مامان گفته حتما باید با این ازدواج کنی. این امیرمحسن است که اینطور حرف میزند؟ او که همیشه از من حمایت می‌کرد. این ازدواج چرا اینقدر آدمها را تغییر می‌دهد. پدر پرسید: –حالا این آقای چگنی مثل برادرش اهل نماز هست؟ ظاهرشون که خیلی با هم فرق داره. انتظار هر سوالی را داشتم الا این سوال، فوری گفتم: –قبلا نبود ولی حالا هست. خودش که می‌گفت قبلا حرفهای برادرش رو قبول نداشته اما حالا... –گذشتش به ما مربوط نیست. مهم الانه، گاهی هیچ چیز مثل گذشت زمان نمی‌تونه آدمها رو از بلاتکلیفی بیرون بیاره. این بنده خدا رو چند بار دیدم. پسر خوش اخلاقی به نظر میاد.خوش‌‌رو و مردم‌داره، حالا من با مادرت صحبت می‌کنم. –آقاجان یعنی شما موافق دلایل مامان هستید؟ آقاجان تاملی کرد و گفت: –مادرت اگر حرفی میزنه به خاطر شناختیه که از تو داره، شاید... دندانهایم را روی هم فشار دادم. –نه آقاجان، مامان هنوزم فکر میکنه من بچه‌ام، اصلا انگار گاهی سن من یادش میره، اون حتی موضوع خواستگاری اصلی رو به شما نگفته. پدر نفسش را بیرون داد. –خواستگاری اصلی و فرعی نداره که، تنها کاری که تو باید انجام بدی اینه که باور کنی که مادرت بد تو رو نمی‌خواد. بغض کردم. ترسیدم حرفی بزنم و اشکم سرازیر شود و بیشتر از این خجالت بکشم. تا حالا ندیده بودم که مادری با ازدواج دخترش مخالفت کند. تا حالا همیشه شنیده بودم که پدرها حرف اول را می‌زنند. سر امینه هم پدر مخالف بود ولی کم‌کم با دیوانه ‌بازیهای امینه راضی شد. راضی کردن پدر خیلی راحت‌تر است. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ میلادی: Thursday - 14 April 2022 قمری: الخميس، 12 رمضان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مراسم عقد اخوت بین مسلمین در سال اول هجرت 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️6 روز تا اولین شب قدر ▪️7 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️8 روز تا دومین شب قدر ▪️9 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
سلام امــام زمانــــم🌷 در این دنــیایِ پر از گنــاه نگــــــاه تــو آرام بخـش جان من است... اگـــر نگاهــت را از من بگـــیری، دیگــر نه امیــدی دارم... و نه تکیه گاهی... قول میــدهم؛ بــرای آمــدنت... گنــاهـ نکنـــم دعـــایم کن و تنهـــایم مگـــذار... 💫اللهـــم عجّل لولیّـک الفرج💫 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
صبــح می‌جویم تــو را ، در هستی و آفاق و شعر ... تا که جان گیرد زِ تــو این صبــح بی آغاز من ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن. روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم است. 📚 غرر الحكم، ج 1، ص 417، ح 80 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۳۱ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۳۲ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۷ فروردین ۱۴۰۱ میلادی: Saturday - 16 April 2022 قمری: السبت، 14 رمضان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹شهادت مختار ثقفی رحمة الله علیه، 67ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️4 روز تا اولین شب قدر ▪️5 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️6 روز تا دومین شب قدر ▪️7 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•