eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
943 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از امشب رمان جدید داریم🤗 رمان جدیدمون😍🥰 💗 #رهایی_از_شب 💗 رمان رهایی از شب، داس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایی ازشــب💗 قسمت۱⃣ گاهے روزگار به بازیهای عجیبے دعوتت میکند وتو را درمسیرے قرار میده که اصلا تصورش هم نمیکردی!!پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیکردم مغلوب چنین سرنوشتے بشم! ااااااااااههههه..!!!!!!این روزها خیلے درگیر کودڪیهامم.چندسالے میشه که خواب آقام رو ندیدم. میدونم باهام قهره.شاید بخاطر همینہ کہ بے اختیار هفتہ هاست راهم رو کج میڪنم بہ سمت محلہ ی قدیمے و مسجد قدیمے! با اینکه سالها از کودکی هام گذشته هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشکوهند. من اما بہ جاے اینکہ نزدیک مسجد بشم ساعتها روی نیمکتی که درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یک میدون بزرگ قرار داره مے‌نشینم و با حسرت بہ آدمهایے که باصداے اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میکنم.وقتے هنوز ساڪن این محل بودم شنیدم ڪه چندسالیه پیش نماز پیر ومهربون  کودکی هام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مکان کردن به جای دیگری . پیش نماز جدید رواولین بار دم در مسجد دیدمش.یڪ تسبیح سبز رنگ بہ دست داشت و با جوونایی که دوره اش کرده بودند صحبت وخوش وبش میکرد.معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز! او کنار مسجد ایستاده بود با همون شکل وسیاق همیشگے ومن از دور تماشاش میکردم بدون اینکه واقعا نیتے داشته باشم این چند روز کارم نشستن رو این نیمکت و تماشای او و مریدانش شده بود!  شاید بخاطر مرد مهربون کودکی هام، شاید هم دیدن اونها حواس منو از لجنزاری که توش دست وپا میزدم پرت میکرد. آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبے بهم میداد.ساعتها روے نیمکت میدون که بہ لطف مسئولین شهردارے یک حوض بزرگ با فواره هاے رنگین چشم انداز خوبے بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهاے رنگارنگے ڪه از کنارم میگذشتند تصویر اون جماعت کنار در مسجد حال خوبے بهم میداد. راستش حتے بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم.اما من ڪجا و مسجد کجا؟!!! 🍁نویسنده : ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایی ازشــب💗 قسمت۱⃣ گاهے روزگار به بازیهای عجیبے دعوتت میکند وتو را درمسیرے قرار می
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایـے ازشـب💗 قسمت۲⃣ یادش بخیر !! بچگے هام چقدر مسجد میرفتم. اون هم تو قسمت مردونه! عشقم این بود که آقام بیاد خونه و دستمو بگیره ببرتم مسجد ڪنار خودش بنشونه. آقام برای خودش آقایی بود.یڪ محل بود و یک آقا سید مجتبی! همیشه صف اول مسجد مینشست.یادمہ یکبار پیش نماز سابق مسجد با یک لبخند خیلے مهربون و لهجه ے زیبای مشهدی بهم گفت:سیده خانوم دیگه شما بزرگ شدی. اینجا صف آقایونه... باید بری پیش حاج خانوما نماز بخونے. آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو که با خجالت به کتش حلقه شده بود نوازش میکرد رو به حاج آقا گفت: حاج اقا تا چند وقت دیگه به تکلیف میرسه قول میده بره سمت خانمها... پیش نماز هم بہ صورت اخم کرده و دمغ من لبخندی زدو گفت: -ان شالله… ان شالله پس سیده خانوم ما بزودی مکلف هم میشن؟! بعد دست کرد تو جیبش و یڪ مشت نخودچی کشمش دراورد و حلقه ی دست منو بازکرد ریخت تو مشتم گفت: -این هم جایزه ی سیده خانوم. خدا حفظت کنہ بابا! ان شالله عاقبت بخیرشی و هم مسیر مادرت زهرا حرکت کنے… از یاد آوری این خاطره مو براندامم راست شد ودلم برای یک لحظہ لرزید. زیر لب زمزمه کردم: سیده خانوووم... هم مسیر مادرت زهرا بشے !!!!! غافل از اینکه من دیگه نه سیده خانومم نه هم مسیر مادرم زهرا... کاش همیشه بچه میموندم. دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت! کاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو کف دستم نخودچی کشمش مینداخت و اجازه میداد همیشہ کنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم.اینطورے شاید مسیرم عوض نمیشد! شاید برای همیشه سیده خانوم میموندم... 🍁نویسنده :ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایـے ازشـب💗 قسمت۲⃣ یادش بخیر !! بچگے هام چقدر مسجد میرفتم. اون هم تو قسمت مردونه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایــے ازشب💗  قسمت۳⃣ بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهار بار تو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم  ولی آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت. چون کسی منو سیده خانوم صدا نمیکرد! چون هیبت آقام کنارم نبود. از طرفی چندبار این حاج خانوم هایی که کنارم نشسته بودن از نمازم ایراد میگرفتن . یکیشون که آخرین سری برگشت با لحن بد بهم گفت: - دختر تو که بلد نیستی درست نماز بخونی چرا میای صفهای اول، نماز ما هم بهم میریزی؟ پاشو برو عقب !! بعد با سرعت جانمازمو جمع کرد بازومم گرفت بلندم؟ کرد و باصدای نسبتا بلندی روبه عقب صدا زد: -خانوم حسینی جان بیا اینجا برات جا گرفتم. وبدون اینکه به بغض گره خورده تو سینه ی من فکر کنه و اشک چشمهامو ببینهه شروع کرد برای خانوم حسینی از اشکالات نمازی من صحبت کردن.... و اینقدر بلند تعریف میکرد که صفهایی عقب و هم توجهشون به سمت من جلب شد و شروع کردن به اظهار فضل کردن.. و من در حالیکه داشتم از شدت خجالت آب میشدم به سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشک میریختم . اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگه هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهکار نبود که نبود. میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن! البته اگر دروغ نگم  یکبار دیگه هم رفتم مسجد پانزده سال پیش واسه فوت آقام ... 🍁نویسنده: ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایــے ازشب💗  قسمت۳⃣ بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهار بار تو مسجد در
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایـے ازشــب💗 قسمت۴ آقام که رفت سیده خانومم رفت…. غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود که سیده خانوم صدام میکرد.بقیه صدام میڪردن رقی(مخفف اسم رقیه) اینقدر منو با این اسم صدا زدند ڪه دیگہ از اسمم بدم میومد. هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارکه نباید شکستش کسے برای حرفش تره خورد نمیکرد.البتہ در حضور خودش رقیه خطابم میکردند ولے در زمان غیبتش من رقے بودم و دلیل میاوردن که ما عادت کردیم به رقی. رقیہ تو دهنمون نمیچرخه! اول دبیرستان بودم که به پیشنهاد دوست صمیمیم اسمم رو عوض کردم و تو مدرسه همه صدام میزدند عسل!! دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون به گفته ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند.عاطفه بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود. من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد.مامانمم که تو چهارسالگی بخاطر هپاتیت ترکم کرد و از خودش برای من فقط یک مشت خاطره ی دست به دست چرخیده و یک آلبوم عکس بجا گذاشت ڪه نصف بیشتر عکس هاش دست بدست بین خاله هام و داییهام پخش شد واسه یادگاری!!! از وقتی که یادم میاد واقعا جای خالی مادرم محسوس بود.هرچند ڪه آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تکون بخوره. ولی شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود که واسه ترو خشک کردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد. تا وقتی که مهری بچه نداشت برام یکمی مادرے میکرد ولے همچین که بچه ش بدنیا اومد بدقلقے هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش.مخصوصا وقتے میدید آقام از درکه تو میاد برام تحفه میاره آتش حسادت توچشمش زبونہ میکشید  ولی جرات نداشت به آقام چیزی بگه چون شرط آقام واسه ازدواج احترام ومحبت به من بود. 🍁نویسنده : ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
سلام امام زمانم🌻🌹 📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ... 🌱سلام بر تو ای یگانه دوران و ای همنشین ‌تنهایی! سلام بر تو و بر روزی که جهان با قدومت آباد خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
توی این دنیا داشته های ما فقط دوتا چیزه؛ یکی چشمای مرتَضی علی، یکی هم اشک چشمای خودمون برای غربتُ تنهایی آقامون علی، ای نفرین به ما اگر برسه روزی که از این دوتا دارایی دست بکشیم..!🖤 🌱 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
واسه كنترل نگاه هميشه امام زمان رو : كنار خودت و ناظر بر رفتارت تصور كن ،،، اون موقع خجالت ميكشي و به راحتي نگاهتو كنترل ميكني ،،، يه جمله معروف هست كه ميگه : «هيچ نگاهي ارزش شكستن دل مهدي فاطمه را ندارد» 💔👌 🌿 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚡ بزرگترین حسࢪٺ قیامت اینه که می‌فهمی با نمـاز تا کجـاها می‌تونستے بالا بری و نࢪفتے💔 از هࢪجهنمے بیشتࢪ آدمو عذاب میده😔 هنوز دیࢪ نشدھ! نمـازٺ ࢪو دࢪیاب🕊🌿 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
آسمونی شدن نه بال میخواهد ونه پر دلی میخواهد به وسعت خود آسمان مردان آسمونی بال پرواز نداشتند تنها به ندای دلشان لبیک گفتند وعاشقانه پریدن... 🌹 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
|🕊| یکسال‌‌در‌شلمچه‌بین‌خادمین‌ قرعه‌کشےبود‌‌،‌اما‌اسـم‌حجت‌در‌نیومد! چهارساعت‌روبروۍ‌فنس‌هاۍ‌شلمچه روبه‌روۍ‌گمرک‌‌کربلا‌افتاده‌بود.. نمےتوانست‌نفس‌بکشد‌و‌حرف‌بزند بعد‌که‌او‌را‌به‌هوش‌آوردیم‌گفتیم : حجت‌چته ؟! چراغش‌کردۍ ؟! باگریه‌گفت : حاج‌علے!! آقا‌چرا‌هنوز‌نمےخواهد‌منو‌قبول‌کنه‌💔 آن‌سال‌این‌تلنگر‌رو‌به‌ما‌زد‌اما‌نفهمیدیم.. [💌] شهید‌حجت‌الله‌رحیمے .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🍃 از امام حسن مجتبی علیه السلام پيرامون بُخل سؤال شد؟ فرمود:✨ معناي آن چنين است كه انسان آنچه را که به ديگري كمك و انفاق كند ؛ فكر نمايد كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته است؛ خيال كند برايش باقي مي ماند و موجب شخصيّت و شرافت او خواهد بود. 📚أعيان الشّيعة، ج 1،ص 577 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا دعا داشتند ؛ ادعا نداشتند نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند حیا داشتند؛ ریا نداشتند رسم داشتند؛اسم نداشتند با شهدا بودن سخت نیست بلکه با شهدا ماندن سخت است. .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
خدایا هرگاه عاشقانه خواندمت عاشقانه تر جواب دادی...😍🧡 هرگاه خالصانه تمنایت کردم مشتاقانه تر اجابت کردی... ♥️💛 چه روزها که ندیدمت ولی تو دیدی... چه زمانها که نخواندمت ولی تو خواندی...😊😊 💙 چه حکمتی ست در خدایی تو که این چنین مهربانی میکنی...😇😇 💜 خدایا به برکت وجودت نیازمندم... ساکن همیشگی قلبم باش...😘👑💞 التماس دعا .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
✋🏻 ⚠️باید حواسمان جمع باشد، روزه‌داری فقط نخوردن و نیاشامیدن نیست، این روزه‌ی شکم است. انسان باید در چشم، گوش، قلب، فکر و عمل هم روزه‌دار باشد، حفظ کند، رعایت کند. ❌نمی‌شود ما فقط نخوریم؛ ولی چشم به نامحرم بیندازیم! ❌نخوریم و نیاشامیم؛ ولی به غیبت گوش دهیم! ❌نخوریم؛ ولی در قلبمان هزار نیت‌ باطل و ناصحیح وارد شود. 💯این حفظ کردن‌ها، اینکه انسان خودش را از این خطاها و اشتباهات حفظ کند، رعایت تقوا می‌شود. (کُتبَ عَلَیکُم الصّیام.... لَعلَّکم تَتّقون) 💮استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
شایـد 🕊 آرزوۍخیلۍهاباشـد!🙃 امـابدان ! که‌جـز کسـۍبه‌آن‌نخواهدرسید...☝️ کاش‌بجاۍزبان،باعمل طلب ... 😔 آماده‌ۍ با داشتن فرق‌دارد👌🏻🍃 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
خدا نکند که حرف زدن و نگاه به "نامحرم" برایتان عادت شود. پناه می برم به خداوند از روزی که "گناه" فرهنگ و عادت مردم شود. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_991226364.mp3
1.13M
⭕️ پست ویژه 👤 استاد رائفی پور 📝 « اهمیت شب قدر » 🔺زمان طلایی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهـایـے ازشــب💗 قسمت۴ آقام که رفت سیده خانومم رفت…. غیر از پیش نماز اون سالها فقط آق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت5 مرگ آقام برخلاف یتیمی وبی پناه شدن من برای مهری خالی از لطف نبود. میتونست با حقوق بازنشستگی و سود کرایه بدست اومده از حجره ی پدری آقای خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنه و با من عین یڪ کلفتی که همیشہ منت نگهداریمو تو سر فامیل میکوبوند رفتار کنه! به اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم.اون منو تبدیل به یڪ دختر منزوی تو اون روزگار و یڪ موجود ڪثیف تو امروزکرد اون کارے کرد تو خونه ی خودم احساس خفگے کنم و مجبورم کرد در زمان دانشجوییم از اون خونہ برم و در خوابگاه زندگے کنم.اما من کم کم یاد گرفتم چطوری حقمو ازش بگیرم. به محض بیست  ودو ساله شدنم ادعای میراثم رو کردم و سهم خودم رو از اموال و املاک پدرم گرفتم وبا سهمم یک خونه نقلے خریدم تا دیگہ مجبور نباشم جایی زندگی کنم که بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل کرد... اما در دوران نوجوانی خوشبختیهای من زمانش تکمیل شد ڪه عاطفہ هم به اجبار شغل پدرش به اروپا مهاجرت ڪرد و من رو با یڪ دنیا درد و رنج وتنهایے تنها گذاشت. بی اختیار با بیاد آوردن روزهای با او بودنم اشکم سرازیر شد و آرزو کردم کاش بازهم عاطفه را ببینم. غرق در افکارم بودم که متوجہ شدم جلوی محوطه ی مسجد دیگر کسے نیست. نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهای دوروبرش کی رفتہ بودند. دلم به یکباره گرفت.باز احساس تنهایے کردم.از رو نیمکت بلند شدم و مانتوی کوتاهمو که غبار نیمکت بروش نشسته بود رو پاک کردم. هنوز رطوبت اشک رو گونه هام بود. با گوشه ی دستم صورتم رو پاڪ کردم و بے اعتنا بہ نگاه کثیف وهرز یڪ مردک بے سروپا و بدترکیب راهمو کج کردم و بسمت خیابون راه افتادم... 🍁نویسنده : ف مقیمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت5 مرگ آقام برخلاف یتیمی وبی پناه شدن من برای مهری خالی از لطف نبود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‌💗رهــایی ازشــب💗 قسمت۶ در راه گوشیم زنگ خورد. با بی حوصلگی جواب دادم :بله؟! صدای ناآشنا و مودبی از اونور خط جواب داد:سلام عزیزم.خوبید؟! من کامرانم.دوست مسعود. خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتی بدید. با اینکه صداش خیلے محترم بود ولے دیگه تو این مدت دستم اومده بود ڪه ڪی واقعا محترمہ.اعتراف میڪنم که در این مدت و پرسه زدن میون اینهمہ مرد وپسر مختلف حتی یک فرد محترم ندیدم. همشون بظاهر ادای آدم حسابی ها رو در میارن ولے تا میفهمن که طرفشون همه چیشو ریخته تو دایره و دیگہ چیزی برای ارایه دادن نداره مثل یڪ آشغال باهاش رفتار میڪنند.صداے دورگه و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید:عسل خانوم؟ دارید صدامو؟ با بے میلی جواب دادم:بله خوبی شما؟ مسعود بهم گفته بود شما دنبال یڪ دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولے نگفت که خاص از منظر شما یعنے چے؟ یڪ خنده ی لوس و از دید خودشون دخترکش تحویلم داد و گفت: -اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم که من احساسم میگه این صدای زیبا واقعا متعلق به یڪ دختر خاصہ! واگر من دختر خاص و رویایے خودمو پیداکنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم. تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطوری برای این جوجه پولدارها نازو عشوه بیام و چطوری بے تابشون ڪنم. با یکے از همون فوت وفن ها جواب دادم:عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهے کرد. فقط یڪ مشکل کوچیک وجود داره.واون اینه کہ منم دنبال یک آدم خاصم. حتما مسعود بهت گفتہ که من چقدر… وسط حرفم پرید و گفت: -بله بله میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم مسعود گفتہ ڪه هیچ مردی نتونستہ دل شما رو در این سالها تور کنہ و شما به هرکسس نگاه  خریدارانه نمیکنے! یڪ نفس عمیق کشید و با اعتماد به نفس گفت:من تو رو به یڪ مبارزه دعوت میڪنم!  بهت قول میدم من خاص ترین مردے هستم که در طول زندگیت دیدے!! پوزخندی زدم و بهه تمسخر گفتم: و با اعتماد به نفس ترینشون… داشت میخندید... از همون خنده ها که برای منے که دست اینها برام رو شده بود درهمی ارزش نداشت که به سردی گفتم:عزیزم من فعلا جایی هستم بعد باهم صحبت میکنیم. گوشے رو قطع کردم و با کلی احساسات دوگانه با خودم کلنجار میرفتم که چشمم خورد به اون مردی که ساعتها بخاطرش رو نیمڪت نشستہ بودم!! 🍁نــویـسـنــده: ف مـقـیـمی🍁 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ محبت های پیامبر ❤️ کار دست علی داد ! اندازه تمام محبت های نبی به علی ❤️ بی محبتی کردند ! 🕊 🖤 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ای کاش از بہر شہیدانے کھ گم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ شد نامشاں؛ لایق‌شوروشهامت‌یا ⸤شہادت⸣ میشدیم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍♥️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•