هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_در_رمضان
جزء دوازدهم
با صدای استاد پرهیزگار
التماس دعا
🌸| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🌱🌸🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌸🌱
🌷 امتياز برجسته شهدا
✳️ ما در قضیهی شهادت شهیدان... معمولاً جوانب محدودی را میبینیم و مشاهده میکنیم... یکی از این جهات، فرصتشناسی و پاسخگوئی به نیاز لحظههاست...
✳️ جوانان شجاع و باغیرت و مؤمن و فداکاری که نیاز کشور را احساس کردند و به سراغ خطر رفتند و به استقبال خطر شتافتند، اینها این امتیاز برجسته را دارند که نیاز را در زمان خود فهمیدند و به آن پاسخ گفتند. این یک بعد بسیار مهمی است، این برای ما درس است. ۹۰/۷/۲۱
#امام_خامنه_ای
#خط_حزب_الله
#شهدا
#شهيد
🌸| @dosteshahideman
🌱🌸🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌸🌱
🔸طرح بزرگ ختم قرآن به صورت مجازی🔸
📝ثبت نام #ختم_قرآن در ماه مبارك رمضان
📌سلامتی و ظهور حضرت ولیعصر(عج) و نثار شهدای مدافع حرم و وطن
جزء ۱ 👈 شهیدستارابراهیمی
جزء ۲ 👈 شهیدمحمدرضاتورجی زاده
جزء ۳ 👈 شهید ابراهیم هادی
جزء ۴ 👈 شهیدحمیدسیاهکالی مرادی
جزء ۵ 👈 شهیدحمیدسیاهکالی مرادی
جزء ۶ 👈 شهیدهدایت الله زمانی
جزء ۷ 👈 شهیدحامدجوانی
جزء ۸ 👈 شهیدمحمدرضادهقان
جزء ۹ 👈شهیده۲۳۳
جزء ۱۰👈شهیدحسن انتظاری
جزء ۱۱ 👈 شهیدحسین معزغلامی
جزء ۱۲ 👈شهید محسن حججی
جزء ۱۳ 👈 شهید سجاد زبرجدی
جزء ۱۴ 👈 شهیدرسول خلیلی/شهیدحمیدسیاهکالی
جزء ۱۵ 👈 شهیدمحمدرضایی
جزء ۱۶ 👈 شهیدعبدالله رضایی
جزء ۱۷ 👈شهیدروح الله طالبی اقدم/شهیدمحمودرجبی
جزء ۱۸ 👈 شهدای گمنام
جزء ۱۹ 👈 شهدای دفاع مقدس
جزء ۲۰ 👈 شهیدمحمودرضابیضایی/شهیدمحمدرضادعقان امیری
جزء ۲۱ 👈 شهدای مدافع حرم
جزء ۲۲ 👈 شهیداحمدمشلب
جزء ۲۳ 👈 شهیده۲۳۳
جزء ۲۴ 👈 شهیداکبرملائـــی
جزء ۲۵ 👈 شهیداکبرغفوری
جزء ۲۶ 👈 شهیدرسول غفوری
جزء ۲۷ 👈شهیدبابک نوری
جزء ۲۸ 👈 شهیدظهرعلی سالاری
جزء ۲۹ 👈 شهیددکترمصطفی چمران
جزء ۳۰ 👈 شهیدسیدمحمدحسن نژاد/شهیدمحمدرضادهقان
✨برای شرکت در ختم تلاوت قرآن کریم
یکی از جزء هایی که روبروی آن خالی است را انتخاب و به آیدی زير ارسال فرماييد. نام شهید مورد نظرمقابل شماره جزء ثبت خواهد شد.
@shahidhojat
رفت از دیده ولی
هست کماکان در دل....
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دم_غروب_یه_سر_بریم_حرم
#شاه_سلام_علیک
#التماس_دعا
دوست شــ❤ـهـید من
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 110: حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت.. حسا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 111:
کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از فالوده برگشت.
مشغول خوردن بودیم که هرازگاهی نگاهی پرتشویش به ساقِ بیرون زده از آستین مانتوام میانداخت.
دلیلش را نمیفهمیدم. پس بی توجه از کنارش عبور کردم.
مدام شوخی میکرد و مهربانی حراج.. تا اینکه از مراسم عروسی پرسید. اینکه چه روزی مناسبتر است.
هل شدم.. یعنی حالا باید برایش توضیح میدادم که دوست ندارم عروسی کچل باشم؟؟
نفسم را با آه بیرون دادم. کاش اصلا مجلسی به نام عروسی به پا نمیکردیم.
انگار نگاهم را خواند ( سارا خانوم.. مادرم فقط منوداره و هزارتا آرزویِ مادرانه واسه عروسیم. پس نمیخوام دلشو بشکنمو تو حسرت بذارمش.
اما شرایط شمارو هم کاملا درک میکنم..
منتظر میمونم هر وقت آماده بودین، مجلس رو به پا کنم.. نگران هیچ چیز نباشین..)
چقدر سخاوتمندانه به فریادِ نگاه و آهِ بلند شده از نهادم پاسخ داد و بزرگوارانه به رویم نیاورد که مانندِ تمام عروسهایِ دنیا نیستم..
نواده ی علی که انقدر خوب باشد.. دیگر تکلیفِ حدِ اعلایِ خودش مشخص است.
با ماشین در حال حرکت بودیم که ناگهان توقف کرد و با گفتنِ ( چند لحظه صبر کنید الان میام) به سرعت پیاده شد.
با چشم دنبالش کردم، وارد یک مغازه شد و چند دقیقه بعد با بسته ایی در دست برگشت.
بسته را باز کرد و دو تکه پارچه ی مشکی اما نگین کاری شده را از آن بیرون کشید.
با تعجب پرسیدم که اینها چیست؟؟ و او با لبخند پاسخ داد ( اگه دستتونو بدین، متوجه میشین..)
از رفتارش سردرنمیاوردم. دستم را به سمتش دراز کردم. مچم را به نرمی گرفت و پارچه را به آرامی رویِ ساقِ دستم پوشاند..
این اولین برخورده فیزیکی مان بود. و چقدر مردانگی انگشتانش دلچسب، سنجاق میشد به گوشِ حسِ لامسه ام..
با تعجب به ساقِ دستم خیره شدم. حالا چیزی شبیهِ یک آستینِ کشی رویِ آن را پوشانده بود.
اینکار را در مورد دست دیگر هم تکرار کرد.
به دستانم که حالا توسط این آستین هایِ اضافه و نگین کاری شده؛ فقط تا مچشان مشخص بود، نگاه کردم. (اینا چیه؟؟)
کمی سرش را خاراند ( والا اسم دقیقشو نمیدونم.. اما فکر کنم بهش میگن ساق دست.. )
آستین مانتوام را رویشان کشید و مرتب کرد. اما دلیل اینکار چه بود؟؟ ( خب به چه درد میخورن؟؟ واسه چی اینارو دستم کردین؟؟)
لبخند بامزه ایی روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد ( آخه آستین های مانتوتون کوتاه بود..
تا دستاتونو یه کوچولو تکون میدادین، ساق تون کاملا مشخص میشد..)
متوجه منظورش نمیشدم ( خب مگه چیه؟؟ )
مهربانتر از همیشه پاسخ داد ( بانوی زیبا.. حد حجاب گردی صورت و دستها تا مچِ..
حیفِ که چشمِ هر رهگذری به طلایِ وجودتون بیوفته..
شما نابی.. تاج سری..
کدوم پادشاهی تاجشو وسط بازار رها میکنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟؟؟ )
حالا دلیل آن نگاههایِ پر تشویش را میفهمیدم.
شاید اگر یک سال پیش کسی از حجاب و حدودش میگفت، سر به تنش نمیگذاشتم. اما حالا با عشق سر به اطاعت خدا فرود میآوردم.
راست میگفت. من ارزان نبود که ارزان حراج شوم..
وقتی لبخندم را دید بسته ایی دیگر را به سمتم گرفت. ( اینم جائزه ی خنده هایِ دلبرونه تون..)
مذهبی ها عاشقانه هایشان بویِ هوس نمیداد..
عطرشِ مثله نسیمِ دریا خنک بود.. خنکه خنک..
بسته را باز کردم. یک روسریِ زیبا و پر نقش و نگار..
دست در جیبش کرد و سنجاقی زیبا و آویز از آن در آورد ( اینم سنجاقش.. که وقتی لبنانی میبندین،
با این محکمش کنید تا یه وقت باز نشد..)
و این یعنی روسری ایت را زیبا سر کن..
شبیه به دخترکانِ عروسِ خاورمیانه..
ادامه دارد..
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 111: کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 112:
حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمیگذشت.
پر بود از شبیه به هیچ کس نبودن.
مدام حسرت میخوردم که ای کاش سرطان و مرگ، فرصتِ بیشتریِ برایِ ماندن کنار این مرد جنگ ارزانیم کند. مردی که لباسش از زره بود و قلبش از طلا..
به کمر سلاح میبست و با دست باغی از عشق میکاشت..
این بود اعجازِ شیعه، و پدر در گرمابه و گلستانش، رفاقت میکرد با ابلیس..
اسلام چیزی جز انسانیت نبود و شیعه شاهی جز علی..
علی خط به خطِ نفسهایش انسان نوازی میکرد.. چه بر پیشانیِ دوست، چه بر قلبِ دشمن.
بیچاره پدر که بوته ی احساسش را سوزاند و کینه ی پر حماقت به جایش نشاند.
اصلا مگر میشود علی را شناخت و دوست نداشت؟؟
و چیزی که در این بین سوال میشد بر لوحِ افکار، مطالبی بود که از بعضی شیعیان در مورد عدم برادری و وحدت بینِ شیعه و سنی، در شبکه هایِ اینترنتی میخواندم و تعجب، آفت میشد در جانم.
مگر میشد پیرو علی باشی و رسمِ بد دهانی و آزردن بدانی؟؟
مگر میشد شیعه ی امیر بود و دل خنک کرد به کشتارِ مظلومانِ سنی در یمن و فلسطین و سوریه؟؟
اصلا مگر امکان دارد که سنگ مولا را به سینه زد و دهان باز کرد به زنازاده خواندنِ هر چه پیروِ اهل سنت است؟؟
دلی که علی پادشاهش باشد، زبان قلاف میکند و پنجه مشت..
علی، ابن ملجم را دایه گی کرد. پیرو اهل سنت که دیگر جای خود دارد.
اگر حرامزاده ایی هم باشد از قبیله ی وهابیت است. نه مادر و برادرِ سنی من، که حب علی لقمه به لقمه در کام جانشان نشسته بود.
من معنی برادری را بینِ پنجه هایِ گره خورده ی حسامِ علی پیرو، در انگشتانِ دانیالِ سنی دیدم.
در بند پوتینی که هر دو گره زدند و عزم ایستادن کردن در مقابل حیوان صفتانِ داعشی.
در زندگیِ من که حسامِ شیعه نجاتش داد و عملیاتی که دانیالِ سنی انجام اش..
این بود رسمِ برادریِ شیعه و اهل سنت…
روزها میدویید و کام عمرم ملس میشد به شیرینیِ محبتهایِ حسام و تلخ از مرگی که عطرِ کافورش را در چند قدمی ام حس میکردم..
حسام یک روز درمیان بعد از کار، قبل از رفتن به خانه خودشان، به دیدنم میآمد و چشمه ایی جدید از محبتش را ارزانی ام میداشت.
و صبورانه، صبر به خرج میداد محضِ تحملِ کج خلقی هایِ منوط به روزهایِ بی حالی و دردم.
هربار که بی قراریم را میدید، صوتِ قرآنش را مسکنی میکرد بر بی تابیم..
و من قطره میشدم از فرطِ خجالت که او سالم است و جوانی هدر میدهد به پایِ نفس هایِ یکی در میانم.
( مردهایِ مذهبی عاشقترند اما فقط
مهربانی شان گره خوردست با حجب و حیا..)
مدتی به همین منوال گذشت و از نبض نبضِ احساسم، آذین بستم خاطراتم را.
تا اینکه به ایام محرم نزدیک میشدیم و به واسطه ی حضورِ پروین در خانه، مدام تلوزیون روشن بود و نوایِ عزاداری در فضا میپیچید.
ادامه دارد..
🌷| @dosteshahideman
1_29467937.mp3
3.95M
🎧🎧
🌾یادمون بده
🍂سبک بال مثل #شهیدا پر بگیریم
🌾چی میشه حسین
🍂پای عشق زینبت یه روز بمیریم
#محمدرضا_بذری
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شهدا_دستمون_رو_بگیرید
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وصیت نامه تکان دهنده یک شهید از زبان #استاد_رائفی_پور
🚨 ویژه #تک_تک مردم و مسئولین
⚠️واقعا چطور میخواهیم جواب بدیم؟!!!!
🕊| @dosteshahideman
🌸🌱🌸🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
میلادی: Sunday - 19 May 2019
قمری: الأحد، 13 رمضان 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹هلاکت حجاج بن یوسف ثقفی لعنة الله علیه، 95ه-ق
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️5 روز تا اولین شب قدر
▪️6 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️7 روز تا دومین شب قدر
▪️8 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
✅ | @dosteshahideman
🌸🌱🌸🌸
🌹🍃🌹
🌙 دعای روز سیزدهم #ماه_رمضان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللّهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین.
خدایا در این روز مرا از پلیدی و کثافات پاک ساز و بر آنچه مقدّر است شدنیها صب عطا کن و بر تقوی و مصاحبت نیکوکاران موفق دار به یاری خود ای روشنی چشم مسکینان.
💫| @dosteshahideman
🍃🌹🍃
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
نمے رود از اﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﺑﻪ آﺳﻤﺎن
هــــوای ﺗﻮ
صــــدای ﺗﻮ
نــــدای ﺗﻮ
ﺗﻤﺎم ﺧﺎﻃــــرات ﺗﻮ❤️
تــــﻮ ﺑﺎ منے و ﺑﻮدﻧﺖ
ز ﯾﺎد ﻣﻦ نمے رود
ﺗﻮ رﻓﺘﻪ اے و روح ﺗﻮ
از اﯾﻦ دل ﺷﮑﺴﺘﻪ ام
دمی ﺑﺮون نمیرود...🍃
#صبحتون معطر به عِطر شهدا 💐
🌸| @dosteshahideman
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🍃🌹 #استاد_پناهیان :
اگر عمیقاً به قدرت و مهربانی خدا ایمان داشته باشیم قوی میشویم و قوت #قلب پیدا میکنیم.
کسی که ❣ #قوت_قلب داشته باشد، نهتنها دیگران نمیتوانند 😎 او را بترسانند 👈 بلکه از او خواهند ترسید و ⚡️ امواج قدرت روحی او که ناشی از قدرت خداست 😌 موجب میشود از او حساب ببرند.
🌷| @dosteshahideman
🌱🌸🌱
در ماه رمضان سال 63 از طرف لشگر 25 کربلا به پایگاه شهید مدنی اعزام شدیم (پایگاه لشگر 8 نجف اشرف ) چون قرار بود به مقر عملیات منتقل شویم حکم مسافر را داشتیم و روزه بر ما واجب نبود اما کسانی که در ماه مبارک در پایگاه اهواز میماندند میبایست روزه میگرفتند.
از جمله مسئولین ستاد و امام جماعت و مکبر که نوجوان 13 سالهای بود💔
هوای اهواز بسیار گرم بود و حتی یک ساعت بدون نوشیدن آب قابل تحمل نبود. اواخر ماه مبارک که به اهواز برگشته بودم احساس کردم نصف گوشت بدن این نوجوان آب شده است. واقعا ایمان از چهره نحیف این نوجوان
(مکبر نماز خانه) متجلی بود.
🖊حبیب الله ابوالفضلی
🌸| @dosteshahideman
🌱🌸🌱
می گویند :
سرِ دوراهي گناه و ثواب
به حُبّ #شهادت فكر كن؛
به نگاه امام زمانت فكر كن ...
ببين مي تواني از گناه بگذري؟!
از گناه كه گذشتي ،
از جانت هم مي گذری...
رفیق شهیدم !
ادعای شهادت دارم ولی
دست دلم می لرزد
سر دو راهی گناه و ثواب
حلال و حرام.....
سنگینی نگاه تو را لازمم
به وقت ماندن سر دو راهی
که یادآورم باشد
شاهد بودن شهید را.....
#رفیق_شهید
#محمودرضا
#دوراهی
#شهادت
@dosteshahideman