eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
928 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 💢قسمتی از وصیت نامه ⚜آری! این است وعده الهی، همه به سوی اوست. خدای من در این لحظه که من تمام حرف هایم را به روی کاغد می آورم📝 تنها فقط خودت می دانی که چه شور و برای رسیدن به تو در دلم موج💗 می زند. دیگر در این دنیا مرا آرام نمی کند❌ جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو ⚜تازه معنی فزت و رب الکعبه را که از زبان مولا و امام  اول خود جاری شده را می کنم. در این دنیای ناچیز که دشمن زبون، شمشیر را بر از رو بسته، دیگر آرام و قرار ندارم❌ خدای من، تو از بنده هایت آگاه و باخبری، چگونه می توانم ساک نشسته و زندگیم را ادامه دهم. در حالی که جگر مولایم (عج) خون است⁉️ ⚜آیا می توانم چشمانم را به روی این همه ها که بر محبین اهل بیت(ع) می آورند ببندم. خدای من دوستانم یک به یک👥 می روند من راست، راست برای خود می گردم آرامش و قرار ندارم😔 خدای من دیگران شاید فکر کنند من را برای بهشت می خواهم، ولی نه❌ ⚜ای معبود من! در این لحظه، مکان و زمان از تو می خواهم اگر جان بی ارزش مرا قبول نمودی و بعد از پاک نمودت من خواستی مرا در خود جای دهی، از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت🌸 که شاید آرزوی همه باشد به من نوکری، آقا سید الشهدا (ع) را بدهی. چرا که تنها چیزی که مرا آرامم می کند، نوکری و و خدمتگذاری به سالار شهیدان، ابا عبدلله الحسین (ع) می باشد...    🔸بسیار تیغ دیدم که یکی را دوتا کند 🔹نازم به تیغ عشق، دوتا را یکی کند 🕊| @dosteshahideman 🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@khadem_shohda1_18458326.mp3
زمان: حجم: 6.01M
▪️مداحی 🔸 رفتن و همہ پرپر شدن... آرزوم اینـہ کہ آقا یـہ روزے کربلایے شم ، مثـلِ تمومِ برا حسین فدایے شم... سید رضا نریمانے 🌷| @dosteshahideman
✨حسین فقط سه روز آخر هفته را در دزفول بود و همین فرصت کافی بود برای پوشیدن لباس خادمی هیئت محبان اباالفضل العباس علیه السلام. در جمع رفقای هیئتی حسین لقب "سردار" داشت.👌 همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.»🕊 عاشق روضه سه ساله امام حسین(ع) بود،وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخواند.💔 در چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود.😞 #شهید_حادثه‌ی_اهواز حسین ولایتی فر🌹 #یاد_شهدا_باصلوات 🍀| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🔸تقریبا یک سال قبل یکی از ها نون🍞 پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که عصری برگرده بخوره😋 🔸حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق😍 نون رو برداشت، نشون میداد خیلی هستش. پرسید: مامان این ها رو خریده⁉️ گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم💓 یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد..🙁 🔹فرداش کمی و وسایل لازم رو خریدم💰 دادم همسایه که برای نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم . گفتم: حامد وسایلشو خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق💡 و آب رو کی داد⁉️ 🔸فرداش وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر♨️ رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون🏡 درست کردیم. 🔹عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ ای نداری،😕 همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی . گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد❌ 🔸لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به و حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده⁉️ تا زمانی که مطمئن نمیشد دست به غذا یا خوراکی نمی برد❌ به نقل از: مادر شهید ✍شهيد نوشت: باشد كه عامل به اين رفتار هاي باشيم...... @dosteshahideman
⚘﷽⚘ سه چیز را هر روز تلاوت کنید🌱 ۱. زیارت عاشورا ۲. نافله ۳. زیارت جامعه کبیره یاد شهدا با صلوات♥️ 🍀| @dosteshahideman
🌸 #حدیث_‌روز 🌸 امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند : دنیا ، در حال انتقال از یڪی به دیگری است و از ڪف رفتنی است . گیرم ڪه دنیا برای تو بماند ، تو برای آن نمیمانی . 📙عیون الحڪم والمواعظ ، ص۲۲ #درثواب‌نشرسهیم‌باشید ♥️ @dosteshahideman
💝🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🔥🔥🔥🔥 📕 #فرار_از_جهنم ✍ #قسمت_بیست_و_نهم و من عاشق شدم 💞 . برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... ام
🔥🔥🔥🔥 📕 خواستگاری 💐 . خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ... اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... . . بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ... . - حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند ... حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... . . سرم رو پایین انداختم ... خجالت می کشیدم ... شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید ... . نفس عمیقی کشیدم ... خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ... . توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ... قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود ... با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم ... ولی این نگرانی بی جهت نبود ... . . هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... . - توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... . همه وجودم گُر گرفت ... . - مواد فروش و دزد؟ ... اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صورتش قرمز شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... . . . پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ماهم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم . تا مسجد پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمی رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه ام آتش روشن کرده بودن ... . . توی راه چشمم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد... تا گفت استنلی ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... . . - بهم گفتی ملاک خدا تقواست ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... . . از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ... اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ... این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ... من، خدا رو ... . . حاجی صورتش سرخ شده بود ... از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط می دویدم ... . ادامه دارد.... ‌🍀| @dosteshahideman