@Azan98Bot4_5802966447185461733.mp3
زمان:
حجم:
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز نوزدهم چله
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#سلام_امام_زمانم
💐اگر #سلام به شمانبود
آفتاب هر روزصبـــ☀️ــح
به چه #امیدی سردرآسمان میکشید⁉️
💐باسلام به امام زمانمان
روزمان را #پربرکت کنیم👌
#السلام_علیکم_یااباصالح_المهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
دردی ست در دلمـ💔
که دوایش #نگاہ_توست
دردا که درد است و
دوا👤 نیست
#بگذریم😔
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#دلتنگتم_رفیق 😔
🌷| @dosteshahideman
⚘🍃﷽⚘🍃
💠اهل دلی میگفت:
چه زیباست #گم_شدن...
🔸اوایل معناے حرف اورا نمیفهمیدم😕 بعدها از نوع رفتارشـهدای گمنام🌷 آنان که #شبِ_عملیات پلاکهای🏷 خود را میآویختند تا بی نشان بمانند"
فهمیدم💭 گم شدن یعنی چه...🙁
🔹اهل دل میگفت: آنقدر در وادی #عشــق به خـــ❤️ــدا باید غوطهور شوے تا نام و نشانی ازتو نماند❌ هرچه باشد خــــــدا باشد و #خـــــــداااا
🔸واین یعنی؛ در وادی الٰهی گم شدن
#شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند «گم شدن» تا آنجاکه "گمنــــ💔ـــام" شدند...
🔹و برای #همیشه_جاویــــــــد ماندند
اے کاش میشد ما هم گم شویم، تا آنجا که #گمنــــــــــام شویم🕊
#شهدای_گمنام🌷
#شــــــــــهداشرمندهام...
@dosteshahideman
⚘💐﷽⚘💐
برای محمودرضا:
نمیدانم چطور و کی «مرگ» اینقدر برای محمودرضا عادی شده بود؟ یادم هست بار اولی که در دمشق به کمین تکفیریها خورده بودند را بعد از اینکه برگشته بود با جزئیات تعریف میکرد. میخندید موقع تعریف کردن! این روزها یاد این خندههای محمودرضا برایم سخت تر از همه چیز شده. انقدر عادی از درگیری حرف میزد که ما همانقدر عادی از روزمرگیهایمان حرف میزنیم. در دمشق، ماشینشان را بسته بودند به رگبار و موقعی که با همرزمهایش پریده بودند پایین تا پناه بگیرند، یکی از بچههایشان تیر خورده بود. محمودرضا زیرپیراهنش را درآورده بود و پاره کرده بود تا با آن زخم را ببندند. میگفت: وقتی دیدم دوستم تیر خورده چند لحظه اول نمیدانستم چکار باید بکنم تا دوستم داد زد که: «لعنتی زیر پیرهنتو درآر!» من هم زیرپیراهنم را درآوردم، پاره کردم و خودش گرفت و با استفاده از یه تکه چوب که از روی زمین برداشت و زیر پیرهن را پیچید به آن، زخم را خونبندی کرد و درگیر شدیم. یکبار دیگر هم بالای یک پل هوایی به یک خودروی بمب گذاری شده که از روبرو میآمد برخورده بودند. محمودرضا میگفت آن روز توی دمشق سکوتی برقرار بود که اگر مگس پر میزد صدایش را میشنیدی و اگر وسط شهر می ایستادی باید بیست دقیقه تماشا میکردی تا یک ماشین در حال عبور ببینی. میگفت: با هوشیاری یکی از بچهها که متوجه مشکوک بودن ماشینی که از روبرو میآمد شده بود، دنده عقب گرفتیم و با سرعت تمام به عقب برگشتیم که ناگهان آن ماشین جلوی چشممان رفت روی هوا. معلوم شد گرای ما را داده بودند و به قصد کوبیدن به ما داشت میآمد. اینها را که تعریف میکرد انگار نه انگار که داشت از کمین و درگیری و عملیات انتحاری تکفیریها حرف میزد. هنوز چهرهاش با آن خندههای ریز موقع تعریف از درگیری با تکفیریها، جلوی چشمم است.
🌹کانال شهید محمودرضا بیضایی🌹
@dosteshahideman
🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹
⚘💐﷽⚘💐
🌷در ایام سالگرد شهادتش، دو تن از رزمندگان عراقی که از نیروهایی بودند که با #محمودرضا کار کرده بودند و آموزش دیده بودند، آمده بودند تبریز. میخواستند بروند سر خاک محمودرضا. مدافعان غیرایرانی حرم، محمودرضا را در سوریه با اسم مستعارش یعنی «حسین» میشناختند. یکی از این رزمندههای عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرفهایش تکرار میکرد: «حسین، مجنون! حسین، مجنون!» وقتی داشتیم توی ماشین من بهطرف گلزار شهدا میرفتیم، در بین راه پرسیدم منظورش از اینکه داشت میگفت «حسین، مجنون چه بود؟» گفت: «در درگیری در یکی از مناطق، دو شهید دادیم که بهخاطر شدت درگیری پیکرها روی زمین ماندند و موفق نشدیم آنها را عقب بیاوریم. وقتی تکفیریها پیشروی کردند و پیکرها، روی زمین، بین آنها ماندند، ما روحیهمان را باختیم. حسین وقتی دید ما روحیه نداریم و کسی نمیجنگد، رفت و نشست پشت فرمان خودرویی که آنجا داشتیم و استارت زد و رفت بهسمت تکفیریها. همه ما از این کاری که کرد تعجب کردیم. همینطور ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش میکردیم و منتظر بودیم که هرلحظه ماشینش را هدف قرار بدهند، اما حسین رفت و با خونسردی پیکر شهدا را از روی زمین برداشت و کشید داخل ماشین و برگشت. کارش دیوانگی بود، اما این کار را برای بالا بردن روحیه ما انجام داد».
💠 نقل از برادر شهید
شادی روح مطهر شهدا #صلوات
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@dosteshahideman
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃