⚘﷽⚘
میشوم دلتنگ تـــــو،
یادت #خرابم میڪند
بغض خیسم در گلو
آهستہ آبـــم میڪند..
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام سجاد (ع) :
🔹گناهانى كه باعث نزول عذاب میشوند، عبارتند از: ستم كردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم و دست انداختن و مسخره كردن آنان.(وسایل الشیعه ج ۱۶ ، ص ۲۸۱ ، ح۲۱۵۵۶)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۱۴۲
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 1⃣1⃣یارانحضرتمهدی(عج) 3 از3. ویژگیهای عملی و رفتاری 💭🔹بـرخـی از خـصـوصـیـات عـمـلی یـاران خ
⚘﷽⚘
2⃣1⃣یارانحضرتمهدی(عج)
3از3_ویژگی های عملی و رفتاری
2⃣جدیتوتلاشروزانه:
یاران مهدی به تعبیر شهید بهشتی شیفتگان خدمت انـد نـه تشنگان قدرت.آنان برای کار در حکومت جهانی مهدی موعودو تحقق بخشیدن به منویّات امام زمانشان سر از پا نمی شناسند،آرام و قرار ندارند.
تنبلی،بیحالی،سهل انگاری و کار را به دست حوادث و قضا و قدر سپردن در قاموس آنان مفهومی ندارد.
یاران مهدی مردانی هستند که شبها نمی خوابند و یا به قدر اندک می خوابند.یک معنای این عبارت این است کـه شـبـهـا را بـه شـب زنـده داری مـی پـردازند. ولی معنای دیگرش نیز آن است که اینان خـوابـشـان سـبـک اسـت،کـمـتر می خوابند و شبها علاوه بر شب زنده داری به فکر مردم خـدمـتـگـزاری و چـگونگی انجام وظیفه کردن برای آنان هستند.چنانکه در حدیثی دیگر #امامصادقبهمفضّلمیفرماید:
ای مـفـضّل ! بدان،اگر حکومت در دست ما بود،جز سیاست شب (عبادت،اقامه حدود و حقوق الهـی و حراست مردم) و سیاحت روز (سیر کردن و رسیدگی به مشکلات مردم ) چیزی در کار نبود.
یـاران حضرت اگر جانشان را نیز در راه خدمتگزاری و التزام رکاب امام زمانبدهند،احـسـاس مـی کـنـنـد کـاری بـزرگ نـکـرده انـد!
آنها در مبارزه نیز همواره آماده و جدّی هستند و در این راه دست از سلاح بر نمی دارند تا خدا راضـی شود...
آنـان راهبان شب اند و شیران روز. در میدان کار و تلاش همانند شیری ژیان ایفای نقشمیکنند...
#سربازآقاباشیم
#جدیباشیم
#دلازدنیابکن
#ارتباطِتوباخداقوےکن
#نفستُمدیریتکن
#سختیراهروتحملکنبهعشقآقا
#نشرحداکثری
#اللهمعجللولیکالفرج
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4_5958561365583988682.mp3
2.09M
🔳 #رحلت_امام_خمینی(ره)
🌴خوشا از دل نم اشکی فشاندن
🌴به آبی آتش دل را نشاندن
🎤حاج #صادق_آهنگران
⏯ #نوآهنگ
👌بسیار دلنشین
@dosteshahideman
🔴 فتوای سیاسی، عالم زمان شناس
نظر و فتوای حضرت آیت الله العظمی سیستانی درباره وجوب شرکت در انتخابات
کاش همه مراجع چنین فتوایی را شفاف اعلام می کردند قطعا تاثیر فوق العاده ای در مشارکت مردم داشت.
🔻 لطفا نشر حداکثری....
#انتخابات_۱۴۰۰
#مشارکت_حداکثری
@dostedhahideman
28.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺دم غروب
بریم #حرماباعبدالله(ع) 🌺
به نیابت از #شهید
🌱حاجبابک نوری هریس🌱
🗒میزنم صدا،الهی صدام برسه کربلا..😭🌷
🗒منبیپناهتورو واسطه میکنمدرخونه خدا.😭🌷
🎤 #مهدی رعنایی🌱
#رزق_هرروزمون😍
🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴
@dosteshahideman
🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣2⃣ #فصل_چهارم کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانوا
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣2⃣
#فصل_چهارم
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی.
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣2⃣ #فصل_چهارم می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویم
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣3⃣
#فصل_چهارم
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.» بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣3⃣ #فصل_چهارم اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣3⃣
#فصل_چهارم
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.
ادامه دارد...