eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ : خدا نکند حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود، پناه می برم به خدا از روزی که گناه، فرهنگ و عادت مردم شود. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🧡بسم الله الرحمن الرحیم🧡 شهید # تاریخ تولد = 15 شهریور 1362 محل تولد= روستای دار بدیت روشن بهنمیر از توابع شهرستان بابلسر تاریخ شهادت = 28 مرداد 1392 محل شهادت = دمشق ،سوریه وضعیت تأهل = متأهل تعداد فرزندان = یک دختر به نام ☘رضوانه☘ تحصیلات = کارشناسی ارتباطات اجتماعی دانشگاه ازاد اسلامی تهران مرکز شهید هادی باغبانی در سال هزار وسیصد وشصت ودو در روستای دار بدین روشن بهنمیر از توابع شهرستان بابلسر چشم به جهان گشودند ایشان فرزند سوم خانواده بودند پدرشان که کارمند راه اهن بود بعد از تولد ایشان به بندر ترکمن منتقل شدند واین بزرگوار دوران کودکی خود را تا شش سالگی در بندر ترکمن گذراندند . ایشان خبرنگار ومستند سازی بودند که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از مستند سازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفی ها وتکفیری ها در این کشور حضور پیدا کرده بودند در تاریخ بیست وهشت مرداد 92 در اخرین جنایت گروه های حاشیه ای دمشق توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسیدند 😭😭 شادی روح تمام شهدای بزرگوار وگرامی قدر صلوات🥀🖤🕊 .._ _ _ _ _ ..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚘﷽⚘ نامه شهید بزرگوار هادی باغبانی ولایت پذیری، رعایت حجاب ، دینداری تقویت ایمان ، نماز وروزه ، احترام به پدر ومادر وخوش قلبی را سر لوحه کار های خود قرار دهید . شهدا را یاد کنیم با گفتن ذکر صلوات سهم شما هم پنج صلوات🥀🕊🖤 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚘﷽⚘ هر کسی ظرفیت مشهور شدن رونداره از مشهور شدن مهم تر اینه که ادم بشیم شهید ابراهیم هادی .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚘﷽⚘ دوست داشتن به قلب نیست به خرد است کسی که خردش نسبت به موضوعی بیشتر دوستت داشتنش بیشتر است نه انکه قلبش بیشتر است پس در واقع من ثابت شدم. شهید مهدی باکری .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚘﷽⚘ سعی کنید هر روزتان به نیت یه شهید باشد دیگر اینجوری وقتی می خواهید گناه کنید اول شرم می کنید . شهید ابراهیم هادی .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚘﷽⚘ بر فرض که صلح کردیم وصد وپنجاه میلیارد دلار گرفتیم جواب خون یک نفر از بسیجی های ما می شود؟ ما هیچ چاره ای به غیر از جنگ نداریم ، سازش وصلح با کفر حرام است شهید همت .._ _ _ _ _ ..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _ .. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
⚘﷽⚘ شهید# یکی از عملیات های مهم غرب کشور به پایان رسید پس از هماهنگی ، بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند . با وجودی که ابراهیم در ان عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد رفتم واز او پرسیدم: چرا شما نرفتید ؟! گفت : ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم ما رهبر را می خواهیم برای اطاعت کردن ، من اگر نتوانستم رهبرم را بیبنم مهم نیست بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم واو از من راضی باشد . شهید ابراهیم هادی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ بہ نام خالق هستی ؛ همان خدایی ڪه مرا آفرید ، اینگونہ پرورش داد و مشتاق خود نمود . « معبودی ڪه بنده نوازیش بی حد شرمسارم ساختہ است .» معشوقی ڪه قلبم در آستانہ وصالش ملتهب است و بی تاب ؛ « آنگونہ ڪه هر آینہ نزدیڪ است بہ شوق لقایش قالب تهی ڪنم و تا ملڪوت پر گشایم ....» ✍ : فرازی از وصیت عاشقانہ شهید مدافع حرم ابوذر داوودی ، « نشر بمناسبت » 🔻 ولادت : ۱۳۶۹/۶/۲۹ ، ﺭﺳﺘﻢ 🔺شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۵ ، سوریہ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 # شهادت یعنی زندگی کن، اما! فقط برای خدا ...♥️ اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط برای خدا...☝️ شهید بابک نوری .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 در زمان غیبت امام زمان (عج ) چشم وگوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از ان کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود مهدی زین الدین # .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _ ..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت177 بعد از این که صحبتمان تمام شد. از اتاق
🕰 به امینه گفتم: –ناراحت شدا. سجاده را کنار دیوار گذاشتم و از اتاق بیرون آمدم. صدف گفت: –اُسوه گوشی رو برات آوردم، فقط از این قدیمیهاست ببین اصلا به دردت می‌خوره. گوشی را گرفتم. –دستت درد نکنه، خوبه، فعلا کارم رو راه میندازه. بعد نگاهش کردم و گفتم: –صدف جان از حرف امینه ناراحت نشو، اون فقط... امینه وسط حرفم پرید و رو به صدف گفت: –منظور اُسوه اینه حالا هر حرفی بود حلالمون کن و از اون چند سالی که میخوای جلو بیفتی چشم پوشی کن. صدف روی کاناپه نشست و گفت: –ببخشمتون که بیشتر جلو میوفتم، فقط فرقش اینه که بخشیدنم به نفع شما هم میشه دیگه اونور داد و ستدی با هم نداریم. مادر نگاه تحسین آمیزش را به صدف انداخت و رو به من گفت: –این همه سال امیر محسن تو این خونه بود تو یه کلمه از این حرفها یاد نگرفتی. اونوقت صدف تو همین چند ماه ببین چه شاگر خوبی بوده. همانطور که مشغول باز کردن گوشی بودم گفتم: –قدرت عشق دیگه مامان جان. سیم کارت را داخل گوشی انداختم و به آقا رضا زنگ زدم تا ببینم به خانه‌ی راستین رسیده یا نه. وقتی گفت خیلی وقت است منتظرم است فوری لباس پوشیدم و راه افتادم. جلوی در خانه‌شان که رسیدم دست و دلم به در زدن نمی‌رفت. کاش راستین خودش در را برایم باز می‌کرد. نمی‌دانم چرا از دیدن مریم خانم خجالت می‌کشیدم گر چه خود من هم به خاطر راستین به درد سر افتاده بودم ولی از این که تیر خوردن راستین را پنهان کرده بودم حس خوبی نداشتم. زنگ را که فشار دادم خیلی طول کشید تا در باز شود. آخر هم با آیفن باز نشد. آقا رضا در را که باز کرد کنار رفت و گفت: –بفرمایید داخل. آنقدر ناراحت و نگران بود که در را رها کرد و به داخل رفت و فوری به حیاط برگشت. دستپاچه بود.جلو آمد و گفت: –بعد از این که شما زنگ زدید نمی‌دونم کی به مادر راستین تلفن زد و گفت که راستین تیر خورده ایشونم حالشون بد شد. استرس و نگرانی تمام وجودم را گرفت. پرسیدم: –پلیس گفت یا کس دیگه؟ –نمی‌دونم. پلیس که به پدر راستین گفته بود ولی قرار بود به مریم خانم بروز ندن. حتما کس دیگه زنگ زده گفته. دستم را جلوی دهانم گرفتم. –وای، خدایا، نکنه پری‌ناز گفته؟ –نفهمیدم. –شما هم می‌دونستید؟سرش را به علامت مثبت تکان داد. با استرس به طرف داخل ساختمان رفتم. از در که وارد شدم دیدم مریم خانم روی مبل افتاده و آه و ناله می‌کند. نورا هم آب قندی دستش گرفته و می‌خواهد به او بخوراند. پدر راستین هم در حال دلداری دادن همسرش است و می‌گوید: –اون که گفته حال پسرمون خوبه، دیگه چرا اینجوری می‌کنی؟ اصلا زنگ زده بودهمین رو بگه، دیگه اینقدر بی‌تابی نداره. جلو رفتم و سلام کردم. نورا به طرفم آمد و گفت: –ببخش اُسوه جان، دیروز می‌خواستم بیام پیشت نشد. خوب کردی امدی.بیاواسه مامان یه کم در مورد آقا راستین تعریف کن تا خیالش راحت...ناگهان مریم خانم صدایش را بلند کرد و به عروسش گفت: –اون رو از این خونه بنداز بیرون، همه چی زیر سر اونه، پری‌ناز می‌گفت راستین واسه خاطر اون گلوله خرده، اصلا واسه خاطر اون الان بچم پیشم نیست. همش تقصیر اونه. راستین می‌خواسته اون رو نجات بده تیر خورده، همانجا خشکم زد. اصلا انتظار شنیدن همچین حرفهایی رانداشتم.پدر راستین رو به من گفت: –ببخش دخترم، الان حالش خوب نیست، تو به دل نگیر.مریم خانم با همان لحن گفت: –من حالم خوبه، جلوی چشم اون بچم رو تیر زدن از دیروز تا حالا یه کلام به ما نگفته، منتظر نشستی جنازش بیاد؟ من نمی‌دونم این پسر من چرا شانس نداره به هر کس محبت می‌کنه نمک نشناس ازآب درمیاد. بعد شروع به گریه کرد و ادامه داد: –ای‌خدا بچم رو به تو سپردم. من هم گریه‌ام گرفت. چطور برایش توضیح می‌دادم که حال من هم بد است و احساسش را کاملا درک می‌کنم. به طرف در خروجی پا کج کردم.نورا به طرفم آمد و بازویم را گرفت. –اون الان عصبانیه، نمی‌دونم پری‌ناز در مورد تو چی بهش گفته...اشکهایم را با پشت دستم پاک کردم. –پری‌ناز زنگ زده بود؟ پس یعنی هنوز از مرز خارج نشدن؟ –نمی‌دونم، فقط گفته راستین حالش خوبه، مامان باور نکرده گفته با خودش میخوام حرف بزنم ولی پری‌ناز قبول نکرده و گفته شاید ازش فیلم بگیره و فردا تو گوشی تو بفرسته. وارد حیاط شدم و گفتم: –عه، من که گوشی اندروید ندارم. گوشیم رو پری‌ناز انداخت رفت. بعد گوشی که صدف داده بود را از جیبم خارج کردم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•