🕊💔
#شب_زیارتی_ارباب
ڪاش میشد شبے درحرمت سر مےشد
”شبـ جمعه”اگرم بود چہبهتر مےشد
و همان شبـ دل ما درحــرم ڪرببلا
فرش راه قدم حضرتــ مادر مےشد
السلامعلیڪیاحسین بن علی
#مذهبی #حزب_الله
@dosteshahideman
#خـــاطرات_شهدا
دم دمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه ، من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه بر می گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد ، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: کجا می رین؟
مرد کُرد گفت: کرمانشاه
رانندگی بلدی؟
کُرد متعجب گفت: بله بلدم!
علی دمِ گوشم گفت: سعید بریم عقب.
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا ، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا ؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت ، گفتم:
آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟
اون هم مثل من می لرزید ، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
آره می شناسمش اینا دو ، سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود
به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
#شهیدعلی_چیت_سازیان
📕 یادگاران
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌺 @dosteshahideman
🌹🌺
🌺🌹🌺
🌹🌺🌹🌺
🌺🌹🌺🌹🌺
🍃🌸
هیچ شبی به بلندای شبهای
بی تو بودن
نیست
یلداتون شهدایی
🍃🌸
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🍃🌸 هیچ شبی به بلندای شبهای بی تو بودن نیست یلداتون شهدایی 🍃🌸 @dosteshahideman
#پاییز
با همه ی نبودنت... دارد تمام میشود...
من اما...
در واپسین دقایق #پاییز
یک دقیقه حتی بیشتر...
امید به وصالت دارم...!
دستانم را بگیر...
💔| @dosteshahideman
🍃🌷🍃
#تلنگر_شبانهـ
از شهید نواب پرسیدن: چرا آرام نمی نشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساکت است
نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است؛ من سربازم. سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط!!
هر بار که #امام_خامنه_ای دارد میاید وسط، یعنی ما سربازها کم گذاشته ایم😔
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#فرمانده_لشکر...
ساعت یڪ و دو نصف شب بود
صدای شُرشُر آب می آمد
یڪے ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود
و خیلے آروم ،
به طوری که کسے بیدار نشود ،
پای تانکر آب مےشست...
جلوتر رفتم...
دیدم حاج ابراهیم همتِ ،
فرمانده ی لشڪر ...
انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند
خاڪے تر می شوند....
این خصوصیت مردان خداست، خدایےشویم...
#شهیدحاج_ابراهیم_همت
#الگو_ی_من
🌹| @dosteshahideman
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌷🍃
#ڪلام_شھید 😍
ازشـــهید بابایے پرسیدند:
عباس جان چهخبر؟!
چه کارمیکنے؟؟؟
گفت:به نگهبــانی دل مشغولــــیم
تاکسی جزخـــــدا واردنشود
#مواظبدلامونهستیم؟!
💔| @dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#توسل_شهیدانهـ
درقسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
#شهید_محمود_کاوه
#الگو_ی_من
🌹| @dosteshahideman
🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
.حتما مطالعه شود👌👇
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: قرآن و نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
مطالعه کردی؟!
برای بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با هوای_نفس،نگهبانی دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد!
ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از حرف تا عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
شهدا
گاهی،نگاهی....😔
😔| @dosteshahideman
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#دلم ،
اندکی خواب میخواهـد !
به وسعت آرامش تو ...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شبت_بخیر_علمــــــــــــــدار
🌹| @dosteshahideman