دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۷ #نویسنده مریم.ر دوباره زهرا بهم زنگ زد _مریم جون فرد
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۸
#نویسنده مریم.ر
وقتی که رسیدم یجا پیدا کردم و ماشینو پارک کردم هنوز تا ساعت۵ مونده بود یکم داخل ماشین نشستم چشمم به ساعت موبایلم بود هرچی میگذشت قلب من تندتر میزد چندتا نفس عمیق کشیدم دیگه چیزی به۵ نمونده بود پیاده شدم و به سمت گلستان رفتم صدای یه ماشینو شنیدم که پارک کرد و یه آقایی داخلش بود . نکنه آقای منتظریه😶 وقتی پیاده شد دیدم آره خودشه اونم چشمش به من افتاد هردومون یدفه تعجب کردیم😐
_س...سلام خانوم کمالی . روزبخیر ممنون که قبول کردین وقتتونو به من بدین
_سلام خواهش میکنم
بازم چشمای مشکیش روی زمین بود فقط موقع سلام کردن یه نگاه کوچیک بهم کرد بعد زود سرشو آورد پایین از اینکه بهم توجه نمیکرد ناراحت بودم ولی از یه طرفی هم عاشق این شرمو حیا و نجابتش بودم😊❤️ چقدر باوقار این نمونه یه مردواقعیه😌 درعین سادگی و نجابت چقدر جذاب؛ همون جایی که باهم بحثمون شد و من چادرمو جلوش انداختم روی یه نیمکت نشستیم
_راستش من میخواستم باهاتون صحبت کنم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم . اول اینکه بازم بابت اون روز و حرفهایی که بهتون زدم معذرت میخوام حلالم کنید😞
_اون روزو من فراموش کردم؛ شما هم فراموش کنید منم حلالتون کردم
_ممنون از بزرگواریتون
_خواهش میکنم
چند دقیقه ایی سکوت بینمون میشه بعد دوباره آقای منتظری شروع میکنه
_خانوم کمالی من اولین بار با یک خانوم میخوام راجب این چیزا صحبت کنم . باز نمیخوام اون روزو یادتون بیارم که ناراحت بشید اما اون روز شما از احساستون به من صحبت کردین و اینکه...به من علاقه دارید . میخواستم بگم...میخواستم بگم این اتوبان دوطرفس یعنی منم به شما علاقه دارم
وقتی آقای منتظری اینو گفت خیره شدم بهش دلم میخواست بگم توراخدا یبار دیگه بگو😃 اما نمیشد از خوشحالی دلم میخواست بپرم بالا😍 اما باید خودمو کنترل میکردم دیگه صبرم لبریز شد بهش گفتم
_آقای منتظری این حرفو راست میگید؟؟
_بله درمورد این جور موضوعها نباید دروغ گفت
_یعنی شما به من علاقه دارید؟؟
سرشو میندازه پایین و میگه
_بله
_پس دلیل این رفتارهاتون چیه؟چرا به من هیچوقت نگفتین😔
_ببینید خواهر من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم . نمیخوام بگم آدمه خوبیم ولی همیشه سعی میکنم با اعتقاداتم زندگی کنم کاری کنم که رضای خدا توش باشه اگه به خانومها نگاه نمیکنم دلیلش اینه که میخوام چشمام پاک بمونه روزی که شما رو دیدم یدفه دلم ریخت من متوجه تغیرات شما شدم اما نتونستم حسمو بهتون بگم چون من و شما از لحاظ اعتقاداتی هم خودمون هم خانوادمون باهم تفاوت دارند همه اینهارو میدنستم اما بازم دلم پیشه شما گیربود ؛ اما وقتی که اونروز شما رو جلوی ماشین اون پسره دیدم برق از سرم پرید از شدت ناراحتی و عصبانیت نمیدونستم چیکارکنم تو راه چندبار نزدیک بود تصادف کنم فقط تنها جایی که آرومم میکرد گلستان شهدا بود اومدم اینجا دو رکعت نماز خوندم تا یکم به خودم اومدم ؛ برام خیلی سخت بود کسی که بهش علاقه دارم با یه نامحرم...لا اله الا الله
آقای منتظری دیگه حرفشو ادامه نداد معلوم بود هنوز عصبانیه😢؛ من داشتم از خجالت آب میشدم😔 ای خدا کاش اونروز سوار ماشین شهرام نشده بودم من چیکارکردم آخه؟😭 من باید همه چیو به آقای منتظری بگم از بیرون رفتنم با ساناز تا اونجا که شهرام منو رسوند همه چیو براش تعریف کردم
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#شهدا_و_حضرت_زهرا_س…
💠تا وارد اتاق شدم،از خواب پرید.
رو پیشونیش عرق نشسته بود…!!
گفتم چی شده داداش؟!
گفت:
"یه ساعت داشتم با #حضرت_زهرا_س حرف میزدم…"
و ادامه داد…
فقط از خدا میخوام روز #شهادت #بیبی #شهید بشم …!
💟روز #شهادت_حضرت_زهرا_س بود،
توی قنوت #نماز صبح بود که ترکش خورد به #پهلوش و
#شهید شد…🕊🕊
#شهید_علیرضا_هاشمی_نژاد
🌱 @dosteshahideman
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#شهدای_مدافع_حرم_و_حضرت_زهرا_(س)…
#شهید_سعید_سامانلو🌷
💠احترام زیادی برای سادات قائل بود و به من خیلی احترام میگذاشت؛
میگفت:
"سارا جان،من تو را با هدف از خدا گرفتم.تو ساداتی و میخواستم به واسطه ی ازدواج با تو با حضرت زهرا(س) محرم بشوم…!!
سعید عاشق حضرت زهرا(س) بود.
حتی در دست نوشته هایش می دیدم که وقتی با خدا گفت و گو می کند، اینگونه ابراز کرده بود که
:خدایا…!!!!
دوست دارم نحوه شهادت حضرت زهرا(س) را درک کنم…یاریم بده "
#شادی_روح_شهدا_صلوات🌷
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊
⚘﷽⚘
#کمی_مثل_شهدا
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت.
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد...
✍ بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی ؛
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@dosteshahideman
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
⚘﷽⚘
#فرازی_از_وصیتنامه
◈سعی کنید روضه حضرت زهرا(س)را هر ساله طبق سالهای قبل بگیرید...
نگذارید این چراغ خاموش شود زیرا برکت زندگی و خانه است...
#شهید_علی_امرایی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@dosteshahideman
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
#مداحی_برای_حضرت_زهرا_س
پائیزسال شصت ویک بود.
باردیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم.
این بارنقل همه مجالس توسل ابراهیم به حضرت زهرا(س)بود.
هرجامیرفتیم حرف ازابراهیم بود.
خیلی ازبچههاداستانها وحماسه آفرینیهای اورادرعملیاتهاتعریف میکردند.
همه آنهاباتوسل به حضرت صدیقه طاهره (س)انجام شده بود.
به منطقه سوماررفتیم.
به هرسنگری سرمیزدیم،ازابراهیم میخواستندکه برای آنها مداحی کندوازحضرت زهرا(س)بخواند.
شب بود،ابراهیم درجمع بچههای یکی ازگردانهاشروع به مداحی کرد.
صدای ابراهیم به خاطرخستگی وطولانی شدن مجالس گرفته بود.
بعدازتمام شدن مراسم،یکی دونفرازرفقابا ابراهیم شوخی کردندوصدایش راتقلیدکردند، آنها چیزهایی گفتندکه اوخیلی ناراحت شد.
ابراهیم عصبانی شدوگفت:
من مهم نیستم،اینهامجلس حضرت راشوخی گرفتند،برای همین دیگرمداحی نمیکنم.
هرچه میگفتم:
حرف بچههاروبه دل نگیر،آقاابراهیم توکارخودت روبکن،امافایدهای نداشت.
آخرشب برگشتیم مقر،دوباره قسم خوردکه "دیگر مداحی نمی کنم.
قبل از اذان صبح حس کردم کسی دستم را تکان میدهد
چشمانم رابه سختی بازکردم.
ابراهیم بالای سرم بود.
من راصدازد وگفت:پاشو،الآن موقع اذانه.
بلند شدم.
باخودم گفتم:
این باباانگارنمیدونه خستگی یعنی چی؟
البته میدانستم که اوهرساعتی بخوابد،قبل ازاذان بیدارمیشودومشغول نماز.
ابراهیم بچههای دیگرراهم صدازد.
بعد هم اذان گفت ونمازجماعت صبح رابرپا کرد.
بعدازنمازابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعدهم مداحی حضرت زهرا(س)
اشعارزیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچهها راجاری کرد.
من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم ازهمه بیشترتعجب کردم،ولی چیزی نگفتم.
بعد ازخوردن صبحانه به همراه بچههابه سمت سوماربرگشتیم.
بین راه دائم درفکرکارهای عجیب اوبودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کردوگفت: میخواهی بپرسی بااینکه قسم خوردم،چراروضه خواندم؟
گفتم:خوب آره،شمادیشب قسم خوردی که... پریدتوحرفم وگفت:چیزی که میگویم تازندهام جایی نقل نکن.
بعدکمی مکث کردوادامه داد:دیشب خواب به چشمم نمیآمد.
امانیمههای شب کمی خوابم برد.
یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره (س)تشریف آوردندوگفتند:
نگو نمیخوانم،
ماتورا دوست داریم؛
هرکس گفت بخوان،تو هم بخوان...
دیگرگریه امان صحبت کردن به او نمیداد😭
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷🍃