eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 🌴 یاد شهید #سیدعلی_موسوی بخیر؛ روز عروسیش گفت ماشین را گل نزنید تا خودنمایی نشه. اصرار هم نکنید در جمع خانوما بیام. مجلس عروسیش ساده بود و پر از عطر صلوات و مولودی و بگو و بخند. داماد هم تا رسید در مجلس، کتش را در آورد . تو این وادی ها غرق نمی شد. در خواستگاری هم گفته بود من نه نماز جمعه و جماعتم را ترک میکنم، نه هیئت و دعا رو. #فقط_برای_انجام_وظیفه ازدواج می کنم. 🌿| @dosteshahideman 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
🌸🌸☘🌸🌸☘🌸🌸☘🌸🌸 🌱گفتم کلید قفل🌷 شهادت شکسته است! یاامر این زمانه درباغ بسته است؟ 🌱خندید 😊وگفت: 👌ساده نباش ای قفس پرست! 😔در بسته نیست بال وپر ماشکسته است😔 ☘| @dosteshahideman 🌸🌸☘🌸🌸☘🌸🌸☘🌸🌸
#معلم_درس_ظهور... بی عشق خمینی(ره) نتوان عاشق مهدی (عج) شد... شیعه به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم... #شهید_محمود_رضا_بیضائی #محمود_رضا #سرباز_امام_زمان_عج @dosteshahideman
تو شفاعت نکنی در شب قبرم چه کنم ؟ بار عصیان مرا جز تو کسی ضامن نیست..... #شهید_محمودرضا_بیضائی @shahidhojatrahimi
3.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا توان یڪ دقیقہ انتظار ڪشیدن را دارید ⏰زمان مےگذرد و انتظار سخت است .... 👁🗨تا آخر ببینید @dosteshahideman
*♨️📢استخدام نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی در سال 98* *📋نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در ادامه راه نورانی شهیدان والا مقام به منظور حفظ تمامیت ارضی میهن عزیز اسلامی از بین جوانان ولایتمدار و متعهد به حفظ ارزش های انقلابی نظام جمهوری اسلامی ایران همرزم می پذیرد.* *🔻شرایط داوطلبان مقطع درجه دار پیمانی امدادگررزم* *🔹مدرک تحصیلی: فقط دیپلم متوسطه علوم تجربی* *🔹 با حداقل معدل کل 14 و معدل کتبی 10 به بالا* *🔹شرایط سنی: حداقل سن 17 سال و حداکثر 20 سال تمام تا تاریخ اولین روز ثبت نام ( 1 /02/98)* *🔻شرایط داوطلبان درجه دار پیمانی* *🔹مدرک تحصیلی: داشتن مدرک تحصیلی دیپلم متوسطه در یکی از رشته‌‌های ریاضی فیزیک ، علوم تجربی ، علوم انسانی و معارف ، فنی حرفه ای و کار دانش (به غیر از رشته های دامداری، باغبانی ،کشاورزی و امور زراعی)* *🔹 حداقل معدل کل 13 و کتبی 10 به بالا* *🔹شرایط سنی: حداقل سن 17 سال و حداکثر 21 سال تمام تا تاریخ (1/2/98)* *🔸زمان ثبت نام : از 1 اردیبهشت تا 1 تیر 98* *🔸زمان دریافت کارت : 19 و 20 تیر 98* *🔸زمان آزمون : 21 تیر 98* *🔸زمان اعلام نتایج: 2 مرداد 98* *متقاضیان برای مشاهده جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه نمایید* *http://e-estekhdam.com/?p=150916*
1_60889416.attheme
حجم: 76.8K
♦️تم ایتا شماره 3 با تصویر شهید محمودرضا بیضائی @dosteshahideman
💠دغدغه محمودرضا از پيوستنش به نيروى قدسِ #سپاه 1⃣پيوستن به نهضت جهانى اسلام، ! 2⃣يارى مظلومان 3⃣لبيک به فرمان امام راحل (ره) برای تشكيلِ هسته هاى مقاومت بود.!! اين دغدغه تا روز شهادتش وجود داشت و كمى قبل از آن هم قوّت گرفت . آرام و قرار نداشت براى هدفش. فردى بود كه تقريبا وقت خالى نداشت. 🌷از نوجوانى، هسته ی اين كشش و عشق با بسيجى شدن شكل گرفت كه با ورودش به #سپاه، شكل پخته ترى گرفت و محمودرضا شد آن چيزى كه بايد ميشد .. @dosteshahideman
❣ «انتظار يعنے؛ حرڪت ، انتظار يعنے؛ ايثار، يعني خون؛ انتظار يعنے؛ ادامہ دادن راه شهيدان، انتظار براے اين است ڪہ انسان در سكون آب گنديده نباشد، انتظار خيمہ ‌ے خروشان است و درياے مواج.»  🌷 ⇦ولادت: ۱۳۳۲/۱۰/۱۶ ⇦شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲ ⇦محل شهادت:ارتفاعات ماووت (عملیات کربلای ۱۰) 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
چمدان بسته ام💼 از هرچه #منم دل بکنم💕 پیرو #عقل شوم قید دلم را بزنم شرح دلتنگی💔 من #بی_تو فقط یک جمله ست: 💓تا #جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم💓 #شهید_محمود_رضا_بیضایی #شبتون_شهدایی 🌙 🌙| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂ 🔻 قسمت #پنجاه_نه نیم
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت اما ای کاش دنیا میایستاد و او برایم قرآن میخواند.. منتظرِصدا زدنِ اسمم توسط منشی، نشستم و حسام با یک صندلی فاصله، تمام حواسش به من بود. به ساعتم نگاه کردم، زمان زیادی تا اجرایِ نقشه نمانده بود. تنم سراسر تپش شد. منشی نامم را صدا زد. پاهایم میلزید. حسام مقابلم ایستاد ( نوبت شما.. حالتون خوب نیست؟). با قدمهایی سست و بی حال به سمت در رفتم و حسام با احتیاط پشت سرم آمد. دو مرد، چند گام آن طرفتر با لحنی عصبی و بلند با یکدیگر بحث میکردند و این اولین هشدار برایِ اجرایِ نقشه بود. درب اتاق پزشک را باز کردم. دو مرد دعوایشان بالا گرفت.. ضرب و شتم شروع شد. مردم جمع شدند. دکتر به سرعت از اتاقش خارج شد. حالا نوبت اجرایِ نقشه بود. برایِ آخرین بار به صورتِ متین ترین خانه خراب کنِ دنیا نگاه کردم.. حواسش به مردها بود. قصد داشت تا آنها را از هم جدا کند. آرام آرام چند گام به عقب برداشتم. به سمت پله های اضطراری دویدم. یک مرد روی پله ها منتظرم بود. دستم را گرفت و شروع به دویدن کرد.. صدایِ بلندِ حسام را شنیدم. نامم را صدا میزد و با فاصله به دنبالم میدوید.. ریه هایم تحملِ این همه فشار را نداشت و پاهایم توانِ دویدن. به خیابان رسیدیم. مرد با عصبانیت فریاد میزد که عجله کنم. یک ماشین جلویِ پایمان ترمز زد. در باز شد و دستی مرا به داخل کشید. خودش بود، صوفی.. ماشین با سرعتی عجیب از جایش کنده شد. به پشت سر نگاه کردم. حسام مانند باد از پیاده رو به داخل خیابان دوید.. و افتاد آن اتفاقی که دستانم را هم آغوشِ یخ میکرد.. یک ماشین به حسام کوبید و او پخشِ زمین شد. با جیغی خفه، چشمانم را بستم.. صوفی به عقب برگشت. اشک در چشمانم جمع شد.. حسام بی حال، رویِ زمین افتاده بود و مردم به طرفش میدویدند. ناگهان دو مرد از روی زمین بلندش کردند.. ماشین پیچید و من دیگر ندیدم چه بلایی بر سر بهترین قاتلِ زندگیم آمد.. در جایم نشستم. کاش میشد گریه کنم.. کاش.. صوفی، عینک دودی اش را کمی پایین آورد (خوبی؟؟ ) . نه.. نه.. بدتر از این هم مگر حالی بود؟؟ ماشین با پیچ و تاب از کوچه و خیابانهای مختلف میگذشت و صوفی که مدام به راننده متذکر میشد کسی تعقیبمان نکند.. بعد از نیم ساعت وارد پارکینگ یک خانه شدیم.. صوفی چادری به سمتم گرفت ( سرت کن.. ) مقنعه ایی مشکی پوشید و چادری سرش کرد.. مات مانده بودم با پارچه ایی سیاه رنگ در دستم که نمادی از عقب ماندگی و تحجر در ذهنم بود. صوفی به سمتم آمد ( عجله کن.. چته تو؟؟) چادر را سرم کرد و مرا به سمتِ ماشین جدیدی که گوشه ی پارکینگ بود، هل داد.. دلیل کارش را جویا شدم و او با یک جمله جواب داد ( کار از محکم کاری عیب نمیکنه.. نباید پیدامون کنن.. ) درد داشتم با تهوعی بی امان.. باز هم خیابان گردی اما اینبار با مقنعه و چادر.. دلم هوایِ دانیال را داشت و نگرانِ حسام بود.. من در کدام نقطه از سرنوشت ایستاده بودم.. ↩️ ... ✍🏻 : زهرا اسعد بلند دوست @dosteshahideman