eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
4_1272657990159172294.mp3
زمان: حجم: 6.09M
🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿 🔊مداحی عکس رفیق شهیدم ، تو قاب چشمام هر شب جانم به این جوونا وو ، جانم به لشکر زینب 🌻 @dosteshahideman 🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿🌸🌸🌿
🌴 یاد فرمانده تفحص #شهید_مجید_پازوکی بخیر؛ در تفحص می گفت مثل زمان جنگ هر روز را با یک #رمز شروع می کنیم مثلاً یا قاسم ابن الحسن،یا امام حسن مجتبی علیه السلام. تاکید داشت قبل از کار #وضو داشته باشیم و به ائمه توسل کنیم تا مدد کنند شهدا زودتر پیدا شوند... مجید خیلی اهل هیئت بود و بسیار شوخ طبع بود ولی توی کار با هیچکس شوخی نداشت و خیلی جدی بود مجید ۱۷ مهر ۸۰ شهید شد 🌻| @dosteshahideman
💫🌷🌷💫🌷🌷💫🌷🌷💫 🌷برای محمودرضا هسته های مقاومت را باید در تمامی جهان به وجود آورد. 🌻| @dosteshahideman 💫🌷🌷💫🌷🌷💫🌷🌷💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ با خدای خود پیمان بستم تا آخرین قطره خونم ، در راه حفظ و حراست این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم✌️ ، ایستاد هـمـچــو ســرو👌 ، سرش ضمانت ایستادگی او بود💔 🌹 🦋| @dosteshahideman 🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
💞💞💞 💛قرارعاشقی💛 🍁صلوات خاصه امام رضا به نیابت از 🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت به وقت امام رضا😍😍😍 👇👇 @dosteshahideman 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂ 🔻 قسمت #شصت_یکم مردِ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد ( و احمق.. ) لحن هر دو ترسناک بود.. این مرد هیچ شباهتی به آن عثمانِ ساده و همیشه نگران نداشت. صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد. (چند بار باید به توئه ی احمق بگم که خودسر عمل نکن.. چرا گفتی با ماشین بزنن بهش.. اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود..) صوفی در موردِ حسام حرف میزد؟؟ باورم نمیشد.. یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بود؟ اما چرا عثمان..؟ او در این انتقام چه نقشی داشت؟ شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟؟ حسام.. او کجایِ این داستان قرار داشت؟؟ گیج و مبهم.. پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم. عثمان دست صوفی را جدا کرد ( هووووی.. چه خبرته رَم میکنی..؟؟ انگار یادت رفته اینجا.. من رئیسم.. محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی.. پس نمیخواد بهم بگی چی درسته.. چی غلط.. انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین.. بعدشم خودش پرید تو خیابون.. منم از موقعیت استفاده کردم.. الانم زندست.. ) پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقامِ بچه گانه.. صوفی به سمتم آمد ( تو پالتوش یه ردیاب بود.. اونو خوب چک کردین؟؟) با تایید عثمان ، مرا کشان کشان به سمتِ یکی از اتاقها برد.. درد نفسم را تنگ کرده بود. با باز شدن در، به داخل اتاق پرتاب شدم و از فرطِ درد، مچاله به زمین چسبیدم. صوفی وارد شد. فریادش زنگ شد در گوشهایم ( احمق.. این چرا اینجوری شد؟؟ من اینو زنده میخوام..) درباره ی چه کسی حرف میزد؟ کمی سرم را بلند کردم. خودش بود، حسام.. غرق در خون و بیهوش در گوشه ی اتاق. قلبم تیر کشید.. اینان از کفتار هم بدتر بودند.. عثمان دست در جیب شلوارش فرو برد و لبهایش را جمع کرد ( من کارمو بلدم.. اینجام نیومدیم واسه تفریح.. منم نمیتونستم منتظر بمونم تا سرکار تشریف بیارن.. پس شروع کردم.. ولی زیادی بد قِلقِ.. خب بچه ها هم حوصله اش سر رفت.. ) باورم نمیشد آن عثمانِ مظلومو مهربان تا این حد وحشی باشد.. صوفی در چشمانم زل زد ( دعا کن دانیال کله خری نکنه..) در را با ضرب بست. حالا من بودمو حسامی که میدونستم، حداقل دیگر دشمن نیست.. ✍🏻 : زهرا اسعد بلند دوست @dosteshahideman