eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
935 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
35.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸 ❤️نماهنگ شهید بیضایی 💫بسم رب الشهدا والصدیقین💫 🌱| @dosteshahideman 🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸
🔴کیهان امروز؛ ◼️زمینه را برای روی کار آمدن دولت جوان و حزب اللهی فراهم کنید. ◼️اختصاص ۲۵۰۰میلیارد تومان برای مسکن روستایی سیل زدگان. ◼️رهبر انصارالله:احتمال توطئه‌ آل سعود علیه مسجدالحرام. ◼️نشست صریح و صمیمی رییس قوه قضاییه با اصحاب رسانه. 🆔 @dosteshahideman
دم کن برایم چای با گلبرگِ خورشید با حبه ای آواز ِ #گنجشکانِ عاشق لبخند تو چیزی شبیه ِ #عطرِ نان است قدری بخند ای #خنده_هایت جانِ عاشق #شهید_محمودرضا_بیضایی @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ #هفدهم شد،قلب من حتی تکانی هم نخورد چشم دارم بر شب قَدْرَت علی جان رحمتی #لادری💚 /ʝסíꪀ➘ |❥◉ @dosteshahideman ◉❥
💠برای محمودرضا 🌷اولین درک از مساله #ولایت_رهبری را در محمودرضا خاطره ای از شهید مجید شریف زاده ایجاد کرد ... 🆔 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
💠برای محمودرضا 🌷اولین درک از مساله #ولایت_رهبری را در محمودرضا خاطره ای از شهید مجید شریف زاده ایج
💠برای محمودرضا 🌷محمودرضا دانش آموز بود که برای گردآوری خاطرات دانش آموز شهید «مجید شریف زاده» گفتگوی مفصلی با مادر معزز شهید انجام داده بود. آن روز وقتی به خانه آمد یک ضبط صوت خبرنگاری (واکمن) و یکی دو نوار کاست و یک کپی از یک نامه را با خودش آورده بود. سخنان مادر شهید، محمودرضا را بشدت شیفته شهید شریف زاده کرده بود و تا رسید، نشست به تعریف کردن حرفهایی که شنیده و ضبط کرده بود. از میان همه حرفها، توجه محمودرضا را بیشتر به خودش جلب کرده بود که آنها را با هیجان و حس و حال بیشتری تعریف می کرد و بعد تکرار می کرد. 1⃣یکی همین نامه ای بود که کپی اش را از مادر شهید گرفته بود و آورده بود. شهید شریف زاده بالای این نامه - که آنرا برای بسیجیان پایگاه مسجد محله شان در اِئل گُلی تبریز ارسال کرده بود - نوشته بود: «ما دندانهای آمریکا را در دهانش خرد می کنیم» و بعد توصیه ها و نکاتی را که به تکالیف بسیجیان پایگاه محله شان مربوط می شد در متن تذکر داده بود. 🌷محمودرضا این نامه را به من داد تا بخوانم و مدتی این نامه پیش من بود تا بعدا که آنرا از من خواست. 2⃣دوم تعبّد شدید شهید شریف زاده و پایبندی او به انجام برخی مستحبات از جمله غسل جمعه بود. محمودرضا از قول مادرش نقل کرد که در سفری که در روز جمعه بوده، مجید راننده اتوبوس را وادار می کند تا اتوبوس را برای انجام غسل جمعه متوقف کند و بعد از اتوبوس پیاده می شود و در بیابان غسل را بجا می آورد. 3⃣نکته سوم هم که محمودرضا را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید شریف زاده با مخالفین امام خمینی (ره) در فامیل بود. مادر مجید نقل کرده بود که: مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود. آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکند. اولین درک از مسأله ولایت و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود. بعد از آن بود که مدام در مورد «ولایت فقیه» سؤال می کرد. یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد «ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند! 🆔 @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حرم
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 📖🕋📖🕋📖 🕋📖🕋📖 📖🕋📖 🕋📖 📖 💠همراهان گرامی کانال ، ختم دسته جمعی سوره قدر (به مناسبت شبهای قدر و سفارش شده به تلاوت آن درماه رمضان )در کانال بر گزار میشود ❇️فرصت تا روز پنج شنبه ( 9 / 3 / 98) ❇️به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه و برآورده شدن حاجات افراد شرکت کننده 📣لطفا تعداد سوره درخواستی خود را که‌ می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع سوره ها در حرم امام رضا علیه السلام ثبت گردد و خدمت شما در اخر ماه اعلام گردد 🌹متن سوره قدر 🌹👇👇👇 بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِيمِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ‌ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَ‌اكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ‌ ﴿٢﴾ لَيْلَةُ الْقَدْرِ‌ خَيْرٌ‌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ‌ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّ‌وحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَ‌بِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ‌ ﴿٤﴾ سَلَامٌ هِىَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ‌ ﴿٥﴾ ترجمه به نام خداوند رحمتگر مهربان ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم. (۱) و از شب قدر، چه آگاهت كرد. (۲) شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است. (۳) در آن [شب‌] فرشتگان، با روح، به فرمان پروردگارشان، براى هر كارى [كه مقرّر شده است‌] فرود آيند؛ (۴) [آن شب‌] تا دمِ صبح، صلح و سلام است. (۵) تشکر از حضور پر رنگتون 🌹 عاقبت بخیر باشید ان شاء الله 🌺 به ایدی زیر پیام بدهید جهت شرکت در ختم سوره قدر 🔽🔽🔽 ایدی🌺 🆔 @ZZ3362
🕊🌺‌‌ صــــــــــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.‌‌‌🌺🕊 ••✾•🌿🌺🌿•✾• ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ 🌻✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ ••✾•🌿🌺🌿•✾•• 💐زیــــــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💐 🌾الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا 🌸اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ🌸 🌱| @dosteshahideman ⚜❤️⚜💚⚜💙⚜💜⚜
دوست شــ❤ـهـید من
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 قسمت 119؛ دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 120: دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نهایت عاشقانه ها.. دستم را گرفت و به گوشه ایی از خیابان برد. و من بی صدا فقط و فقط در اوج گنگیِ شیرینم تماشایش کردم. خستگی در صورت و سفیدیِ به خون نشسته ی چشمانش فریاد میزد.. راستی چقدر این لباس های نیمه نظامی، مَردم را پر جذبه تر میکرد.. دوستش داشتم، دیوانه وار.. ایستاد بالبخندی بر لب و سری کج شده نگاهم کرد ( خب حالا دیگه جواب منو نمیدی؟؟ حساب اون دانیالو که بعدا صاف میکنم.. اما با شما کار دارم.. ) به اندازه تمامِ روزهایِ ندیدنش، سراپا چشم شدم. از درون کیسه ی پلاستیکی که در دستش بود، پارچه ایی مشکی بیرون آورد و بازش کرد. چادر بود،آن هم به سبک زنان عرب… لبخند زد (اجازه هست؟؟) باز هم مثل آن ساق دست. اینبار قرار بود که چادر سرم کند؟؟ نماد تحجر و عقب ماندگیِ برایِ سارایِ آلمان نشین …؟؟ چادر را آرام و با دقت روی سرم گذاشت و آستین هایش را دستم کرد. یه قدم به عقب برداشت و با تبسمی عجیب تماشایم کرد. سری تکان داد ( خانوم بودی.. ماه بانو شدی.. خیلی مخلصیم، تاج سر.. ) خوب بلد بود به در مسیری که دوست داشت، هدایتم کند. بدون دعوا.. بدون اجبار.. بدون تحکم.. رامم کرده بود و خودم خوب میدانستم.. و چه شیرین اسارتی بود این بنده گی برای خدا.. و در دل نجوا کردم که ” پسندم هر چه را جانان پسندد” این که دیگر تاج بندگی بود.. روبه رویم ایستاد. شال را کمی جلوکشید و آرام زمزمه کرد ( شما عزیز دلِ حسامیااا.. راستی، زبونتونو پشتِ مرزایِ ایران جا گذاشتین خدایی نکرده؟؟) خندیدم ( نه.. دارم مراعاتِ حالِ جنگ زدتو میکنم..) صورتش با تبسمهایِ خاص خودش، زیباتر از همیشه بود ( خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوریم زبونتون بند اومده باشه.. که الحمدالله از مال من بهتر کار میکنه..) چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردمو نگاه به تنِ پوشیده شده ام انداختم ( اونکه بله، شک نکن. راستی داداش بیچارم کجاست..؟؟ این چرا یهو غیب شد؟؟ یه وقت گم وگورنشه..) دستم را گرفتم به طرف خیابان برد ( نترس.. بادمجون بم آفت نداره.. اونو داعشیام ببرن؛ سرِ یه ساعت برش میگردونن.. میدونه از دستش شکارم، شما رو تحویل دادو فلنگو بست.. ) فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصورِ رسیدن، محال مینمود.. کمی ترسیده بودم و درد سراغِ معده ام را میگرفت. حسام که متوجه حالم شد در گوشه ایی مرا نشاند. (همین جا بشین میرم برات آب بیارم.. اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه..) دستش را کشیدم و او کنارم نشست ( نمیخواد.. الان خوب میشه.. چیزی نیست..) کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسرانِ علی میافتاد. این همه راه آمدن و هیچ؟؟ بغض صدایم را بم کرده بود (یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟؟) دستم را میانِ مشتش گرفت ( نبینم گریه کنیااا.. من گفتم میبرمت،پس میبرم.. امشب، شبِ اربعینه.. خیلی خیلی شلوغه.. تقریبا ۲۴میلیون زائر اینجاست.. از همه جای دنیا اومدن، تک تکشونم مثه شما آرزوشونه که حداقل فقط چشمشون به ضریح آقا بیوفته.. پس یه کم صبر کن.. امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رو میبرن واسه زیارت.. ان شالله با اونا میبرمت داخل.. قول ) و قولهایِ این مرد، مردانه تر از تمامِ مردانه هایِ جهان بود. با دانیال تماس گرفت و مکان دقیق مان را به او گفت. کاش میشد که نرود ( میخوای بری؟؟ نرو..) بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد ( بخور.. باید برم، ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما.. اما قول میدم امشب خودمو بهت برسونم.. باید دوتایی با هم بریم واسه زیارت آقا.. کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون..) نفسی عمیق وپرسوز کشیدم. من کجایِ عاشقیِ این بچه سید قرار داشتم که لیاقت پا درمیانی داشته باشم. ادامه دارد.. @dosteshahideman