eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
996 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘💐﷽⚘💐 برای ✨محمودرضا:✨ تابستان ۹۱ بود. چند روزی بود که از پادگان مرخص شده بودم و تهران بودم. چند تا کار داشتم تهران که قبل از برگشتن به تبریز باید انجامشان می‌دادم. همان روزها، قسمت شد و با یکی از دوستان برای یک زیارت کوتاه رفتیم مشهد. به محمودرضا سپرده بودم که کاری را در تهران برایم پیگیری کند. از مشهد با او تماس گرفتم که ببینم چکار کرده. پشت تلفن فهمیدم که او هم مشهد است. به او گفتم که من دو ساعت دیگر پرواز دارم و بر می‌گردم تهران و از او خواستم که بیاید همدیگر را ببینیم. با او جلوی هتلمان که نزدیک باب الجواد (ع) بود قرار گذاشتم. غروب بود. تا بیاید، رفتم بازار رضا (ع) و دو تا انگشتر عقیق یک اندازه و یک شکل گرفتم و روی یکی‌شان دادم ذکر «العزة لله» را حک کردند و به محل قرار برگشتم. آمد و روبوسی و خوش و بش کردیم. انگشتری را که روی آن ذکر نوشته بودم می‌خواستم برای خودم بردارم ولی آنرا به او دادم و گفتم: این را دارم رشوه می‌دهم که فلان مسأله را برایم حل کنی! گفت: دارم سعیم را می‌کنم ولی ضوابط دست و پا گیر است باید کمی صبر کنی. همینطور که داشت حرف می‌زد اشاره کردم به بارگاه امام رضا (ع) و به محمودرضا گفتم: تو پاسداری و پیش اهلبیت (ع) پارتی داری؛ اینجا توسلی بکن شاید حل شود. مثل همیشه شکسته نفسی کرد و گفت ما که کسی نیستیم و بعد معانقه کردیم و رفت. بعد از شهادتش، انگشتری را که آنشب به او داده بودم توی خانه‌شان پیدا کردم. نگاهم که به انگشتر افتاد، احساس غربت کردم. محمودرضا خیلی سبکبار و بی‌ادعا رفت. ✨ 🌹@dosteshahideman🌹
🌸🍃 🍃 ﷽ اهـلِ دل که باشی؛ دو چیز را خوب یاد می گیری؛ دل کندن از زمـیـن و پر کشیدن به آســـمـان 🍃 @dosteshahideman 🌸🍃
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت دوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: تا لحظه مرگ . . تو با خودت چی فکر کردی که
باسلام عذرخواهی مارو بابت تاخیر دوشب گذشته برای ارسال ادامه داستانمون پذیراباشید😢😅 ازامشب به بعد همین ساعت ادامه داستانمون رو خواهیم داشت قول میدیم😍😇
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت دوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: تا لحظه مرگ . . تو با خودت چی فکر کردی که
⚘﷽⚘ سوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: آتش انتقام . . چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم ... غرورم به شدت خدشه دار شده بود ... تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده ... و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و ... . . دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود ... می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ... . پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی ... من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه ... . . همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام ... گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ... موهام رو مرتب کردم ... یکم آرایش کردم ... و رفتم دانشگاه ... . . از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود ... به خودم می گفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم ... ❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ دل که سهل است همه چیزم شده آغشته به تو 🌙 🌙 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘💐﷽⚘💐 ❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌿ای #یوسف پرده نشین 🌼از تو خجالت میکشم 🌿حبس گناهان🔞 منی 🌼از #تو خجالت میکشم 🌿هر روز #عهدی میکنم 🌼شاید گنه کمتر کنم😔 🌿از نقص عهدم🚫 دم به دم 🌼ازتو #خجالت میکشم #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌺 @dosteshahideman
🌸🍃 ⚘💐﷽⚘💐 🍃 با تو هوای زندگی ام فرق می کند صبحت بخیر حال و هوای بهار من ... 😍 #شهید_محمودرضا_بیضائی ❤️ #صبح_بخیر 🌸🍃 @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ برای محمودرضا /هشت 🌷اینبار برای رفتن بی تاب بود. تازه برگشته بود، اما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود. مطیع بود. وقتی گفته بودند نه نمی‌شود، سرش را انداخته بود پایین و رفته بود. اما چند روز بعد رفته بود دوباره اصرار کرده بود که برود. چهار روزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از سوریه رفتن منصرف بشود. کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالا می‌خواهد برود. بالاخره حرفش را به کرسی نشانده بود… شب رفتنش، مثل دفعه‌های قبل زنگ زد گفت که دارد می‌رود. لحن آرامش هنوز توی گوشم هست. توی دلم خالی شد از اینکه گفت دارد می‌رود. این دو سه بار اخیری که رفت، لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد. بغضم گرفت. گفتم: کی بر می‌گردی؟ بر خلاف همیشه که می‌گفت کی می‌آید، گفت: معلوم نیست. مثل همیشه گفتم خدا حافظ است ان شاء الله. همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف می‌زدیم اما ایندفعه مکالمه‌مان خیلی کوتاه بود؛ یک دقیقه یا کمتر شاید. حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف، اس ام اس بده! تلفن را که قطع کرد، بلافاصله پیغام زدم: «اس ام اس بده گاهگاهی!» یک کلمه نوشت: «حتما.» ولی رفت که رفت… 🌷| @dosteshahideman