⚘﷽⚘
بابا همیشه خسته می اومد.😔 هیچ وقت نشد که خستگی شون تو روابطش با ما تأثیر بذاره؛😊 حتی شده بود از شدت خستگی چشمانش سرخ بود، اما به هر سختی خودش رو می خواست به زور بیدار نگه داره.
هنگام شنیدن اخبار خوابش میبرد. اون لحظه مامان چایی هایی را که میآورد و سرد میشد تندتند عوض میکرد تا بابا متوجه نشه که خوابش برده. ☕️
خیلی از این بابت ناراحت میشد. 😔
مامان این کار رو میکرد تا بابا فکر کنه چایی اش داغ و دو، سه ثانیه بیشتر نخوابیده، خیلی جالب بود.
بابا هیچ وقت متوجه نشد که چقدر خوابیده است.🌹🌹🌹
سردار سرتیپ پاسدار حمید آذین 🌹
از شهدای عرفه 🌹
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید هریری 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
زیارت عاشورای امروز
کانال #دوست_شهید_من
به نیابت از شهید آذین شهید عرفه
🌷| @dosteshahideman
@Azan98Bot4_5802966447185461733.mp3
زمان:
حجم:
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز بیست ویکم چله
🌷| @dosteshahideman
4_5938143885627753952
حجم:
1.82M
⚘💐﷽⚘💐
دعای عرفه بصورت کامل و زیبا👆
😍عاشقانه ترین فراز دعای #عرفه :
🌹 آن کس که تو را ندارد...چه دارد ؟
🌹 آن کس که تو را دارد...چه ندارد؟
🌷مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ
🌷مَاالَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك
#شهید_محمودرضا_بیضائی ❤️
التماس دعا🙏❤️
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @dosteshahideman
﷽
ای امیر عرفه
بی تو صفانیست که نیست
بی تو در آن عرفه
عشق و وفا نیست که نیست
ای امیر عرفه
یوسف زهرا مهدی(عج)
حاجتی غیر ظهورت
به خدا نیست که نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔮| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #قسمت سوم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: آتش انتقام . . چند روز پام رو از خونه بی
قسمت چهارم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: من جذاب ترم یا
.
بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم ... رفتم سمتش و گفتم: آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم ... .
سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد ... چهره اش رفت توی هم ... سرش رو پایین انداخت ... اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم ... .
.
دوباره جمله ام رو تکرار کردم ... همون طور که سرش پایین بود گفت: لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید ...
.
.
رنگ صورتش عوض شده بود ... حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده ... به خودم گفتم: آفرین داری موفق میشی ... مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم ... .
.
با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: اما اینجا کتابخونه است ... .
.
حالتش بدجور جدی شد ... الانم وقت نمازه ... اینو گفت و سریع از جاش بلند شد ... تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش ... .
.
مغزم هنگ کرده بود ... از کار افتاده بود ... قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه ... .
دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم ... با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید ... .
.
با تعجب گفتم: داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ ... .
سرش رو آورد بالا ... با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت: نه ... .
❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#شب_دلتنگی
امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای از این حالِپریشان که من امشب دارم
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman