eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
.  #قسمت یازدهم داستان دنباله دار #عاشقانه_ای_برای_تو: زندگی با طعم باروت . از ایرانی های توی
⚘﷽⚘ دوازدهم داستان دنباله دار :  با من بمان . این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... . . اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... . . چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. . . پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ... . . چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... . روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... . . من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... . نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... . . هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... . ❤️| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘💐﷽⚘💐 ❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌸دلبــ♥️ـری دارم 🍃که هردم مست #نامش می شوم 🌸سرخوش از 🍃صَهبای جانبخش #کلامش میشوم 🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم 🍃ریشه کرده #عشق او 🌸هرکه یک #مهدی بگوید 🍃من #غلامش می شوم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺 @dosteshahideman
⚘💐﷽⚘💐 خورشیـ☀️ـد بزرگترین مؤذن #صبح است و #شهید والاترین مکبر آزادگی🕊 و کدام تکبیر✊ رساتر و فراگیرتر از #شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه⏱ های زندگی بر لبان #شهید جاری می شود⁉️ #شهید_محمودرضا_بیضائی❣ #سلام_صبحتون_شهدایی🍃🌸 @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ✍امام موسی کاظم(علیه السلام) : کسی که به ما دسترسی ندارد و نمی‌تواند به دیدار ما بیاید، به دیدار فقرای شیعه و به دستگیری آنان بپردازد و کسی که استطاعت زیارت قبر ما را ندارد، به زیارت قبور صالحان از شیعیان ما برود. 📚 وسائل الشیعه، ج ۶، ص ۳۳۲ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨میلاد هفتمین اختر تابناک امامت ولایت امام موسی کاظم (علیه السلام)مبارک باد✨ 💠| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید مدافع حرم #شهید_علی_شاهسنایی 🌷| @do
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید مدافع وطن #شهید_علی_شفیعی(کرمان) 🌷| @dosteshahideman
@Azan98Bot4_5802966447185461733.mp3
زمان: حجم: 6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜ روز سی ودوم چله 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 💠 🌸زیارت بر شانه های پســر🌸 مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته . شبی در خواب علی بهش می گه : روی شانه هایم بنشین تا ببرمت . مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود . علی نخی به دستش می دهد وسر دیگر نخ را به دست خود می گیرد . قبر امام حسیــن (ع) و امام علـی(ع) و بقیه را بهش نشان می دهد . مادر برای زیارت می رود وبر می گردد . باز بر شانه های دست پرورده شهیدش می نشیند وبه خانه باز می گردد .مادر از خواب می پرد. بوی عطــری فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود .وهر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته و ریخته که چنین بویی پخش می شود . آری،راهی که به قیمت خون پاکشون باز شد. پس روا نیست مادر عزیز شهید در حسرت زیارت یار بماند. 🌹 (کرمان) 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #قسمت دوازدهم داستان دنباله دار #عاشقانه_ای_برای_تو:  با من بمان . این زمان، به سرعت گذشت .
قسمت سیزدهم داستان دنباله دار : بی تو هرگز . برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... . . چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ... . مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... . . بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم . ❤️| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۱ شهریور ۱۳۹۸ میلادی: Friday - 23 August 2019 قمری: الجمعة، 21 ذو الحجة 1440 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ☀️| @dosteshahideman