⚘💐﷽⚘💐
💠برای محمودرضا
🌷احمدرضا بیضائی :
وقتی "کوثر"ش از خواب بیدار میشد و بی قراری میکرد ،بغلش می کرد و بلند میشد می ایستاد.
بعد دور اتاق راه میرفت و آروم آروم همینطور کهتکونش میداد تکرار میکرد:
علی،علی،علی،علی...
گاهی چند دقیقه پشت سر هم ذکر علی(ع) رو تکرار میکرد و کوثر دوباره خواب می رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘💐﷽⚘💐
💠برای محمودرضا:
🌷دکتر احمدرضا بیضائی:
مراسم عقد من بود.۴ دیماه ۸۲ . محمودرضا آن روزها تازه رفته بود تهران، دانشکده افسری. برای مراسم من خودش را رسانده بود تبریز.
آمد توی اتاق عقد. یک جعبه کوچک سکه هم که یک ربع سکه توی آن بود گرفته بود توی مشتش. یعنی جعبه را داده بودند که بگیرد توی مشتش! پولش کجا بود برای ما سکه بگیرد؟ سرش پایین بود ولی نیشش تا بناگوش باز بود. خیلی ناشیانه آمد جلو و نمی دانست چکار باید بکند. پیدا بود که هیچکدام از خواهرها هم توجیهش نکرده بودند. همینطور که نیشش باز بود و سرش پایین، جعبه توی مشتش را دراز کرد سمت عروس. هدیه که دریافت شد، انگار مأموریتش تمام شده بود. برگشت سمت من و روبوسی کردیم. با توضیحات اطرافیان فهمید که باید بایستد کنار عروس و داماد و یک عکس یادگاری برای آلبوم عکس بگیرد. ایستاد و نیشش همچنان باز بود. عکسها را که گرفتیم، انگار از قفس رها شده بود، رفت که رفت!
«ان شاء الله عروسی خودت...» مجال نشد حتی این را بگویم تا برود. و مجال نشد متلک هایی را که سر زبانش بود بارم کند و برود.
🌷زمستان ۸۷ عقد خودش بود.
حالا دیگر پاسدار شده بود. مردی شده بود برای خودش. مراسم عقدش در یکی از دفترخانه های اسلامشهر برگزار شد و شب رفتیم برای شام عروسی. توی تالار غذاخوری کلی میهمان داشت. بزرگ و کوچک. پاسدار و بسیجی و غیر پاسدار و غیر بسیجی. همه تیپ زده بودند و با کت و شلوارهای مرتب آمده بودند شام. باران شدیدی می بارید. ما با تاخیر رسیدیم. خودش هنوز نیامده بود. معلوم نبود کجاست.
وقتی آمد شنگول بود و باز نیشش تا بناگوش باز.
پدر نگاهی به تیپ محمودرضا که کت و شلوار نقره ای براق به تن داشت و کفشهای نوی براق تری پایش بود انداخت و گفت: «پسر! جوراب نپوشیدی چرا؟» خودش هم نگاهی به پایین انداخت و انگار تازه فهمیده باشد که جوراب پایش نیست خیلی ساده گفت:
«عه! یادم رفته بپوشم».
پدر سرش را تکان داد و من چند تا حرف بارش کردم.
اما محمودرضا را می گویید؟ اگر یک ذره برایش مهم بود! با همان نیش باز رفت قاطی رفقایش. داماد، انقدر بیخیال، ندیده بودم توی عمرم .
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید لبنانی #شهید_جواد_مغنیه 🌷| @dostes
⚘﷽⚘
زیارت عاشورای امروز
کانال #دوست_شهید_من
به نیابت از شهید مدافع حرم
#شهید_محمد_غفاری
🌷| @dosteshahideman
1_84524334.mp3
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز سی و هفتم چله
🌷| @dosteshahideman
1_33903810.mp3
2.83M
🎼 #مداحی_شهدایی
🔸 آی شهدا دلای ما تنگہ براتون
🎤🎤مجتبی رمضانی
🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
خسته ام بعد #تـــــو از
این همه شبــــ بیداری😔
دم به دم #یادِ_تــــــو و
درد و غــ💔ــم و بیداری ...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۶ شهریور ۱۳۹۸
میلادی: Wednesday - 28 August 2019
قمری: الأربعاء، 26 ذو الحجة 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
#روزتون_منور_به_یاد_شهید_محمود_رضا_بیضایی
☀️| @dosteshahideman
#تلنگر ...
#تفکر ...
#تذکر ...
اگر دل به دل #شهدا سپردی
بخوان
بارها و بارها
بخوان
🌷🌷🌷
یادت باشد #شهـید اسم نیستــ
رســـم استـــ ..
🌷 #شهـید عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !!
🌷 #شهـید مسـیر استــ ..زندگیستــ ..
راه استــ ..مرام استــ ..
🌷 #شهـید امتحـان پس داده استــ ..
🌷 #شهـید راهیسـت بسوی خــدا
#مهـربانی_هایشـان را به یـاد بیـاور
چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد
چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند
به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای
این روزها #عجیب شـده ای!!!
شاید احتیـاج است #تلنگـری به خـودت بزنی..
شاید احتیـاج است #تذکـری به خـودت بدهـی..
شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی..
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #قسمت هفدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: فرار بزرگ . حدود دو ماه بیمارستان بستری ب
⚘﷽⚘
#قسمت #هجدهم داستان دنباله دار #عاشقانه_ای_برای_تو: بی پناه
.
اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... .
.
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
.
ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... .
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
❤️| @dosteshahideman