eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
936 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 403 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: شهید محمود رضا بیضایی 🌸 @dosteshahideman🌹🌹🌹
⚘﷽⚘ بوسه رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران بر شهید مدافع حرم محسن حججی 🌷 @dosteshahideman🌸🌸🌸
⚘﷽⚘ حضرت امام سجاد علیه السلام : عمّه ام، زینب، با وجود همه مصیبتها و رنجهایى كه در مسیرمان به سوى شام به او روى آورد، حتّى یک شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت. @dosteshahideman🌺🌺🌺
⚘﷽⚘ ڪوچڪ باش و " عاشــــق" ڪہ عشق خود مے دانـد آیین " بزرگ" ڪردنت را ... شهید احمد نظیف🌹🌹🌹 @dosteshahideman❤️❤️❤️
⚘﷽⚘ 🔸الهی! در شگفتم از آنکه کوه را می شکافد تا به معدن جواهر دست یابد، و خویش را نمی کاود تا به مخزن حقائق برسد... 📕الهی نامه علامه حسن زاده آملی @dosteshahideman🌺🌺🌺
⚘﷽⚘ تمام اعمالی که انجام می‌دهیم، حتی اگر ذره‌ای و مثقالی باشد، به خودمان باز می‌گردد و بازتاب آنها را در زندگی خواهیم دید❗️ سوره زلزال 🌷 @dosteshahideman
💭 نیازمندیم 🙂 سرباز امام زمان (عج) توفضاے مجازے کم نیستا.. [••💚••] 💬|| @gharibjamandeh 🇮🇷خادم مادرمون حضرت زهرا میشی؟ 🙃
⚘﷽⚘ ‌ اگہ می‌خوای یہ روزی☝️ دورِ تابوتت بگـردن ؛ امـروز باید دور امام‌زمانت بگـردی ! ♥️ ❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ پروفایل عازم کربلا هستم...... @dosteshahideman
⚘﷽⚘ پروفایل جامانده ام دعایم کنید 😔😔😔 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت چهارم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: اولین روز مدرسه . روز اول مدرسه ... مادرم با
⚘﷽⚘ . پنجم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: روزهای من . برگشتم سر کلاس ... در حالی که تمام بدنم بوی بدی می داد ... یکی از بچه ها با خنده از ته کلاس گفت ... عین اسمت بو گندویی ... ویزل ... و همه بهم خندیدن ... اولین بار که برای سرشماری و ثبت اسامی بومی ها به منطقه ما اومده بودن ... صاحب کارمون، اسم خانوادگی پدرم رو ویزل نوشته بود ... . . مدرسه که تعطیل شد ... رفتم توی دشتشویی ... خیلی آروم، دفتر و وسایلم رو شستم ... خیلی مراقب بودم که دفترم خراب تر از اینی که هست نشه ... لباس هام رو هم در آوردم و شستم و همون طور خیس تنم کردم ... رفتم توی آفتاب نشستم و منتظر پدرم شدم ... دلم نمی خواست توی اون وضع، من رو ببینه ... مطمئن بودم با دیدن اون وضع من، ناراحت میشه و قلبش می شکنه ... تا غروب آفتاب که پدرم از راه رسید ... لباس های منم توی تنم خشک شده بود ... . . تا فردا صبح که خبر ورود من به مدرسه پخش شد ... یه عده از والدین برای اعتراض اومدن مدرسه ... اما به خاطر قانون نتونستن من رو از مدرسه بیرون کنن ... از اونجا بود که فشارها چند برابر شد ... می خواستن کاری کنن با پای خودم برم ... . . پدرم، هر روز، چند ساعت قبل از طلوع خورشید ... من رو تا مدرسه همراهی می کرد ... و شب ها بعد از تموم شدن کارش میومد دنبالم ... من بعد از تعطیل شدن مدرسه ... ساعت ها توی حیاط می نشستم ... درس می خوندم و مشق هام رو می نوشتم تا پدرم برسه ... . . هر سال، دفترها، برگه ها و کتاب های بچه های بزرگ تر رو ... آخر سال، از توی سطل های زباله در می آوردم ... حتی پاکت های بیسکوئیت یا هر چیزی رو که بشه روش نوشت رو جمع می کردم ... . . سرسختی، تلاش و نمراتم ... کم کم همه رو تحت تاثیر قرار داد ... علی رغم اینکه هنوز خیلی ها از من خوششون نمی اومد ... اما رفتار، هوش و استعدادم ... اهرم برتری من محسوب می شد ... . بچه ها کم کم دو گروه می شدن ... یه عده با همون شیوه و رفتار قدیم باهام برخورد می کردن ... و تقریبا چند بار توی هفته کتک می خوردم ... و یه عده رفتار بهتری باهام داشتن ... گاهی باهام حرف می زدن ... اگر سوالی توی درس ها داشتن می پرسیدن ... . قدرت بدنی من از بقیه بیشتر بود ... تقریبا توی مسابقات ورزشی، همیشه اول می شدم... مربی ورزش، تنها کسی بود هوام رو داشت ... همین هم باعث درگیری های بیشتر و حسادت های شدیدی می شد ... . . و به هر طریقی که بود ... زمان به سرعت سپری می شد ... . . پ.ن: ویزل یعنی راسو ... 🔲| @dosteshahideman .