دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت بیست و هشتم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من . هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد ... حت
⚘﷽⚘
قسمت بیست و نهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: مدال آزادی
.
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد ... اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ... اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ... مهم تیتر روزنامه های فرداست ... و از در اتاق خارج شد ... .
.
حق با اون بود ... مهم تیتر روزنامه های فردا بود ... دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد ... مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان ...
.
.
فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد... اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم ... چی می تونستم بگم؟ ... با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟ ... یا اینکه مثل یا ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم ... اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ ... مهم یه جنجال بود ... یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه ... و نفهمن دولت چکار می کنه ... .
.
شب بود که صدای در بلند شد ... پدر محمد بود ... نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم ... فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم ... یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ... اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ... .
- آقای ویزل ... اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ... شما همه تلاش تون رو انجام دادید ... هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ... .
.
خیلی تعجب کرده بودم ... با شرمندگی سرم رو پایین انداختم ... نیازی نیست ... من توی این پرونده شکست خوردم ... و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم ... .
.
دستش رو گذاشت روی شونه ام ... نه پسرم ... زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ... تو پشت سر ما ایستادی ... حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ... من از اول می دونستم شکست می خوریم ... یعنی مطمئن بودم ... .
.
با شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... .
🔲| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #خواهرانه آرزوی رخِ تـو خــواب گرفته ز دو چشـم قـدر یک لحظـه طلوعت سحــری مـا را بس . . . #ش
⚘﷽⚘
بی تو هر #شب
چہ گــران میگـــذرد ...
گــاهی بہ خیال و ...
بسیار بہ دلتنگـــی ...!!!
#شب_خوش_ماه_بلندم
#شبتون_شهدایی🌙
🌙 | @dosteshahideman
@Maddahionlinمداحی آنلاین - عشق فقط اربابه - حمید علیمی.mp3
زمان:
حجم:
1.95M
🔳 #شور احساسی #اربعین
🌴عشق فقط اربابه
🌴نگرد نیست نایابه
🎤 #حمیدعلیمی
👌فوق زیبا
⚘﷽⚘
شما عزیز ما هستی
💠شهید مصطفی ردانی پور
کارت دعوت برای همه مهمانها نوشته بود. سه تا کارت دعوت هم جدا گذاشته بود برای مهمانهای ویژهاش!
🌷 یکی را فرستاده بود برای امام رضا علیهالسلام مشهد. یکی را برای امام زمان علیهالسلام مسجد جمکران. یکی را هم برای حضرت معصومه علیهاالسلام قم. این یکی را خودش انداخته بود توی ضریح.
درست قبل از عروسی، حضرت زهرا علیهاالسلام آمده بودند به خوابش و فرمودند :
چرا دعوت شما را رد کنیم؟!
چرا به عروسی شما نیاییم؟!
کی بهتر از شما؟!
ببین، همه آمدیم،
شما عزیز ما هستی.
📚یادگاران، ج۸، ص۸۳
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
💠حاجحسین یکتا:
مالباختهکسیِ
که پولش رو تو مسیر
زیارت حسیــــن(ع)
و
#اربعیـــن
خرج نکنه...!!
🍃| @dosteshahideman
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
⚘﷽⚘
✍ #ڪلام_شـهید
🔹ولایت مانند ستونی است که همیشه و در همه ی بحران ها و مسائل پیش رو باید به او اقتدا کنیم...
🔸اگر در اقتدا به ولایت شک کردیم ، همان کاری را انجام داده ایم که دشمن می خواهد ؛
ایجاد شک و شبهه یعنیبرانداختن تیرک خیمه ی جمهوری اسلامی ...
#شهید_حمید_مختاربند🌷
#سالروز_شهادت
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
🌷 | @dosteshahideman
3.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وصیت شهید مدافع حرم
به همسرش💞
وقتی #خبر_شهادتم رو شنیدی #بخند
#شهید_الیاس_چگینی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
🌹| @dosteshahideman
usef beheshti/091224582581_43037299.mp3
زمان:
حجم:
4.99M
🎵 #صوت_شهدایی
✨خوش به حال شهدا
✨ رفتنو از این قفس پر کشیدن
✨خنده خدا رو با جون خریدن
🎤🎤 #یوسف #بهشتی
#پیشنهاد_دانلود👌
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ....... 💠خدایا تو را شکر میکنم که غم را آفریدی و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی و مرا از ای
⚘﷽⚘
.......
💠خدایا تو را شکر میکنم
که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی
تو را شکر میکنم
که جانم را به آتش غم سوزاندی و قلب مجروهم را برای همیشه داغ دار کردی دلم را سوختی و شکستی تا فقط جایگاه تو باشد.
......
🔲| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت بیست و نهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: مدال آزادی . با پوزخند خاصی از جاش بلند ش
⚘﷽⚘
#قسمت سی ام داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: لکه های ننگ
.
شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ ... .
.
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد ... برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم ... با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ... .
.
- پسر من یه مسلمان بود ... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم ... هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم ... نه پسرم ... برای بچه ای که اون رو از دست دادم ... دیگه کاری از دست من برنمیاد ... اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه ... .
.
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت ... این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم ... و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه ... نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم ... اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید ... .
.
- دین خدا لکه دار هست ... لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم ... اگر وجود داشته باشه ... مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه ... هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده ...
پ.ن: دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ...
این جمله رو تو داستان استنلی هم شنیده بودید
🔲| @dosteshahideman