⚘﷽⚘
اهل غوغا مدافعان حرم
نسل زهرا مدافعان حرم
یا ابالفضل گفته و زده اند
دل به دریا مدافعان حرم
تا ابد درس عاشقی دادند
یاد دنیا مدافعان حرم
تا که گفتیم اولیاءالله
گفت آقا مدافعان حرم
فکر و ذکر تمام سینه زنان
شده حالا مدافعان حرم
بیشتر از تمام این عالم
دارد اینجا مدافعان حرم
ما نداریم عرضه تا بشوند
الگوی ما مدافعان حرم
کاش محشورمان کند فردا
فاطمه با مدافعان حرم
حضرت صاحب الزمان بنویس
نام ما را مدافعان حرم
شادی روح شهدا صلوات...
🍁| @dosteshahideman
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
🎗مارفیق شهید انتخاب نمیکنیم😳
🎗شهدا هستند که مارو انتخاب میکنن😍
✨کاش منم انتخاب بشم😔
#رفیق شهید
#محمودرضا_بیضایی
#شهدازنده اند
🍁| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
بنعفیــف:
+ میثـــمتــودیوانهاۍ؟
میثمتمّــــار:
- تامردمگماݩنڪنند دیوانهاۍ،
ایمانتڪامݪنمیشود!
بنعفیف:
+ اینڪهفرمودی،
حدیثنبوۍســــٺ؟
میثمتمّـــــار:
حدیث #عشـــق استـــــ :)👌♥
@dosteshahideman
35.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
اسلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام 🌹
فقط خودتون ببینید😔
شفا دادن آقا امام رضا علیه السلام 🌹
پیشنهاد دانلود ❤️
@dosteshahideman🌸🌸🌸
دوست شــ❤ـهـید من
💠 #قسمتاول 🌷انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر
⚘﷽⚘
💠 #قسمتدوم
🌷هیچوقت «التماس دعا» نمیگفت، هیچوقت «قبول باشه» نمیگفت، میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نفسی نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائیکه میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت. و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت!
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
@dosteshahideman💚
⚘﷽⚘
بچهها
بگردید یه رفیقِ خدایی پیدا کنید؛
یه دوست پیدا کنید
که وسط میدون مینِ گناه،
دستمون رو بگیره..
| #حاج_حسین_یکتا |
#مگه_بهتر_از_رفیق_شهیدم_هست؟ :)🕊
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت پنجاه و سوم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من دنیای بدون مرز . کم کم داشتم فراموش می ک
⚘﷽⚘
قسمت پنجاه و چهار داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: رسم بندگی
حال عجیبی داشتم ... حسی که قابل وصف نبود ... چیزی درون من شکسته شده بود ... از درون می سوختم ... روحم درد می کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین می اومد ... .
تمام سال های زندگیم از جلوی چشمم عبور می کرد ... تمام باورهام نسبت به دنیا و انسان هایی که توش زندگی می کردن فروریخته بود ... احساس سرگشتگی عجیبی داشتم ...تمام عمر از درون حس حقارت می کردم ... هر چه این حس و تنفرم از رنگ پوستم بیشتر می شد ... از دنیا و انسان هایی که توی اون زندگی می کردن ... بیشتر متنفر می شدم ... .
هر چه این حس حقارت بیشتر می شد ... بیشتر دلم می خواست به همه ثابت کنم ... من از همه شما بهتر و برترم ... اما به یک باره این حس در من شکست... برای اولین بار ... قلبم به روی خدا باز شد ...برای اولین بار ... حس می کردم منم یک انسانم ...برای اولین بار ... دیگه هیچ رنگی رو حس نمی کردم ... وجودم رنگ خدا گرفته بود ...
یه گوشه خلوت پیدا کردم ... ساعت ها ... بی اختیار گریه می کردم ... از عمق وجودم خدا رو حس کرده بودم ... .
شب ... بلند شدم و وضو گرفتم ... در حالی که کنترلی در برابر اشک هام نداشتم ... به رسم بندگی ... سرم رو پایین انداختم ... و رفتم توی صف نماز ایستادم ... بچه ها همه از دیدن من، جا خوردن ... اون نماز ... اولین نماز من بود ...
برای من، دیگه بندگی، بردگی نبود ... من با قلبم خدا رو پذیرفتم ... قلبی که عمری حس حقارت می کرد ... خدا به اون ارزش بخشیده بود ... اون رو بزرگ کرده بود ... اون رو برابرکرده بود ... و در یک صف قرار داده بود ...حالا دیگه از خم کردن سرم خجالت نمی کشیدم ...
بندگی و تعظیم کردن ... شرم آور نبود ... من بزرگ شده بودم ... همون طور که هادی در قلب من بزرگ شده بود ...
🍁| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
- به خوابم بیا
دݪ که نمیداند رفتهاے {💔 . . :)
#رفیقانہ♡
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman