⚘﷽⚘
★گوییا خوابیدهای
اما کجا⁉️
↶ #عند_رَبّ ↷
🔹که از هر #بیداری
🔸بیدارتری👌
🔹نگاه کن ما را
🔸که به #ظاهر بیداریم😔
🔹کمکمان کن
🔸که بیدار شویم از خواب #غفلت
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۶ دی ۱۳۹۸
میلادی: Thursday - 16 January 2020
قمری: الخميس، 20 جماد أول 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
#روزتون_منور_به_یاد_شهید_محمود_رضا_بیضایی
☀️ | @dosteshahideman
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم توکوچه های مدینه 💚
به نیابت شهید🌷
🌷شهید محمدجهان آرا🌷
🌾دستش از روی سرم رد شدو...😭🌿
🎤 #امیربرومند
#رزقمعنوی
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
🌷او هم نخبه بود و هم از دانشگاه شریف؛ او را عمدی کشتند نه سهوی؛
🌷ولی نه مسئولی عذرخواهی کرد و نه کسی در خیابان برایش شمع روشن کرد.
#شهید_هسته_ای
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
🌷| @dosteshahideman
rajazkhani.mp3
زمان:
حجم:
8.53M
﷽
" رجز خوانی با تنظیم دیجیتال "
ویژهی مراسم تشعییع پیکر مطهر
حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس
#کربلایی_حسین_طاهری
#انتقام_سخت
#سرداردلها
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: رقیب آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کرد
⚘﷽⚘
قسمت شصت و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: یه الف بچه
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
چرا نمیری؟ ... توی مراسم مادربزرگت که خوب با محمد مهدی ... خاله خان باجی شده بودی ...
نمی دونستم چی باید بگم ... می خواستم حرمت پدرم رو حفظ کنم ... و از طرفی هم نمی خواستم بفهمه از ماجرا با خبر شدم ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
جواب من رو بده ... این قیافه ها رو واسه کسی بگیر که خریدارش باشه ...
همون طور که سرم پایین بود ... گوشه لبم رو با دندون گرفتم...
خدایا ... حالا چی کار کنم ... من پا رو دلم گذاشتم به حرمت پدرم ... اما حالا ...
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
- تو از ماجرای بین من و اون خبر داری ...
برق از سرم پرید ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ...
من صد تای تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می کنم ... فکر کردی توی یه الف بچه که مثل کف دستم می شناسمت .... می تونی چیزی رو از من مخفی کنی؟ ... اون محمد عوضی ... ماجرا رو بهت گفته؟ ...
با شنیدن اسم دایی محمد ... یهو بهم ریختم ...
نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت ... وقتی هم فهمید بقیه در موردش حرف می زنن دعواشون کرد ... که ماجرای 20 سال پیش رو باز نکنید ... مخصوصا اگر به گوش خانم آقا محمد مهدی برسه ... خیلی ناراحت میشه ...
تا به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... دیدم همه چیز رو لو دادم ... اعصابم حسابی خورد شد ... سرم رو انداختم پایین... چند برابر قبل، شرمنده شده بودم ...
هیچ وقت ... احدی نتونست از زیر زبونت حرف بکشه ... حالا ... الحق که هنوز بچه ای ...
پاشو برو توی اتاقت ... لازم نکرده تو واسه من دل بسوزونی... ترجیح میدم بمیرم ولی از تو یکی، کمک نگیرم ...
🌷| @dosteshahideman