⚘﷽⚘
بترس از او که سکوت کرد ‼️
وقتی دلش را شکستی ...
او تمام حرفهایش را به جای تو به خدا خواهد زد...
و خدا خوب گوش میکند و خوب تر یادش میماند ...
خواهد رسید روزی که خدا تمام حرفهای او را سرت فریاد خواهد کشید...
و تو آن روز درک خواهی کرد چرا گفته اند دنیا دار مکافات است ...❗️❗️❗️
👌خوشبحال کسانی که دل نشکستن بلکه به دست آوردن و خدا خریدارشان شد 👏
#شهید_یعنی_به_دست_آوردن_دلها
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
ام البنین ٤ پسر داشت
که در #عاشورا شهید شدند
اما کاروان #کربلا که به مدینه برگشت، او فقط پرسید:
#حسین چه شد؟ 💔
بچهها ادب را
از مادر یاد میگیرند✋
◾️السَّلامُ عَلَیکِ یَا أُمَّ البُدُورِ السَّوَاطِع فَاطِمَةَ بِنت حزَام الکلابیّة
◾️سلام بر توای مادر ماههای درخشانای فاطمه دختر حزام بن خالد از قبیله بنی کلاب
◾️ وفات حضرت ام البنین(سلام الله علیها)همسر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و مادر حضرت قمر بنی هاشم (علیه السّلام) بر ساحت حضرت صاحب الزمان (عج)و جمیع شیعیان تسلیت عرض میشود
🖤 #ام_البنین
🖤| @dosteshahideman
{🌱}
امام شناسی🌙
🌱روشنفکر و نظریهپرداز✨
❣آیتالله خامنهای به واقع تئوریسین، ایدئولوگ، نظریهپرداز و یک روشنفکر واقعی است روشنفکری که عقلانیت، زمان و مکان پایه تصمیمگیری اوست. نظریه امامت در تفکر اسلامی را سالهای قبل از انقلاب در آثار و مکتوبات خود مطرح کرد. مورخ و صاحبنظری بزرگ در حوزه تاریخ جهان، روابط بینالملل و جهان اسلام است.🌹
❣ولادیمیرپوتین رییسجمهوری روسیه میگوید: «در دیدار من با رهبری ایشان روسیه را به گونهای توصیف کردند و درباره شعرا، نویسندگان و مشاهیر آن صحبت کردند که دیدم از من بهتر کشورم را میشناسند» ایشان نویسنده، خطیب، شاعر و بزرگترین حامی فرهنگ و هنر در ایران بعد از انقلاب است.درباره سینمای ایران میگوید «سینمای ایران در زمره چند سینمای برتر جهان است و کشوری که زبان سینما نداشته باشد در عرصه جهانی دارای لکنت زبان» است. صیانت از «زبان و ادبیات فارسی» مرهون اهتمام و تلاشهای جدی ایشان است. «توسعه و پیشرفت» ایران مرهون گفتمان «جهاد علمی» و ایستادگی و مداومت رهبری است.🌱
خاویر پرزدکوئیار دبیر کل وقت سازمانمللمتحد پس از دیدار با رهبری میگوید: «من در طول مدت مسوولیتم با شخصیتهای سیاسی و رؤسای جمهور و رهبران زیادی از کشورهای دنیا ملاقات داشتهام. اما تاکنون شخصیتی به سیاستمداری و هوشمندی آیتالله خامنهای ندیدهام.»😍✨
#امام_شناسی🌿
#امام_خامنه_ای🌹
🌱✨ @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#ڪـــــلامشهـــید
شهــید ابراهیـــم همـــت:
🌼از طرف من به جوانان بگوئید چـشم
شهیدان و تبلور خونـــــشان به شــما
دوخته است بپا خیزید و #اســـــلام
را و خـود را دریابید نظـــــیر انقلاب
اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود
نه شـــــرقی نه غـــــربی ، جمهوری اســـلامی.
#شهدایی
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
الحق که خدای
ادبت امّ بنیـن است
حـق خیـر دهـد
والدهی محترمت را
"وفات حضرت ام البنين(س) تسليت باد"
#السلام_علیک_یا_ابوالفضل _العباس
#السلام_علیک_یا_ام_البنین
#شهادت
🖤 | @dosteshahideman
4_5967773426188813767.mp3
زمان:
حجم:
20.12M
#پناهم بده ؛
به خدا خیلی بی پنـاهم .....
🎤 حسین_طاهری
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و ده داستان دنباله دار نسل سوخته: اولاد نااهل بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد ..
⚘﷽⚘
#قسمت صد و یازده داستان دنباله دار نسل سوخته: 15 سال
دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ...
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
دیگه چی می دونی؟ ... دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟ ...
چند لحظه صبر کردم ...
می دونم که خیلی خسته ام ... و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده ... فردا هم روز خداست ...
نه مهران ... همین الان ... و همین امشب ... حق نداری چیزی رو مخفی کنی ... حتی یه کلمه رو ...
از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون... با تعجب بهم زل زد ...
تو می دونستی؟ ...
فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ ... یه سر بزرگ مشکل بابا با من همین بود ... چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم ... اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش ... شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین ... عمه، 2 تا داداش داشت ... مامان، 3 تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن 6 تا... پسرخاله ها و پسر عموهاش به کنار ...
زیر چشمی به مامان نگاه کردم ... رو کردم به سعید ...
- اون که زنش رو گرفته بود ... اونم دائم ... بچه هم داشت... فقط رو شدنش باعث می شد زندگی ما بره روی هوا ... و از هم بپاشه ... برای من پدر نبود ... برای شما که بود ... نبود؟ ...
اون شب، بابا برنگشت ... مامان هم حالش اصلا خوب نبود... سرش به شدت درد می کرد ... قرص خورد و خوابید ... منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم ...
شب همه خوابیدن ... اما من خوابم نبرد ... تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر می کردم ... تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود ... قرار بود مامان و بچه ها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن ...
مادرم خیلی باشعور بود ... اما مثل الهام ... به شدت عاطفی و مملو از احساس ... اصلا برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ... چیزی که سال ها ازش می ترسیدم ... داشت اتفاق می افتاد ...
زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود ... گفته بود ... بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه ... و انتخاب پدرم واضح بود ... مریم، 15 سال از مادرم کوچک تر بود ...
🖤| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #قسمت صد و یازده داستان دنباله دار نسل سوخته: 15 سال دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از ه
⚘﷽⚘
قسمت صد و دوازدهم داستان دنباله دار نسل سوخته: ترس از جوانی
توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ...
نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ...
چرا نخوابیدی؟ ...
خوابم نمی بره ...
اومد طرفم ...
چرا چیزی بهم نگفتی؟ ...
چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ...
ببخشید ...
و ساکت شدم ...
سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ...
از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد ... مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده ... زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ ...
و سکوت فضا رو پر کرد ...
از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ...
نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ...
اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ...
ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ...
مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ...
🖤| @dosteshahideman