eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
2.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 🎥فیلم از شهیدان #حاج_قاسم سلیمانی و حاج اصغر پاشاپور 🍃دقت به شهادتشان کردین هردو در یک عدد تشابه دارند ۱۳ دی ماه حاج قاسم ۱۳ بهمن ماه حاج اصغر و هر دو همچو مولا إرباً اربا شدند 😭🕊🕊 شاید آن روز که به حاج قاسم میگفت مراقب باشین جلو نرید میخواست به حاجی بگوید نروید جلو تا من هم با شما بیایم و بعد از یک ماه به فرمانده اش رسید.... 🌹پیکر پاک شهید حاج اصغر پاشاپور به آغوش همرزمانش رسید 🌷 یادش با ذکر #صلوات 🌷| @dosteshahideman
🌷 بر سـر پیڪر شهــــدا و شاید در حسـرتــــــ پیوستݧ بہ یاراݧ.. شاید با خود زمزمہ مےڪرده: همہ رفتند و تنها مانده ام 🌹| @dosteshahideman
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ ⭕️ معرفی کتاب سه دقیقه در قیامت از دوربین صدا و سیما کتابی بسیار تاثیرگذار در باره ی رزمنده مدافع حرمی که سه دقیقه به کما می رود و حقایقی حیرت آور را می بیند. کتابی بسیار تاثیرگذار و متحول کننده... 🌷| @dosteshahideman
🌱🌼 •••• | تڪ و تنها مانده ام در این هیاهـوی دنیا من لی غیرڪ؟!.. کمکم کن کہ بہ جز یاری ڪننده‌ای ندارم ❥ 🍃 ..! @dosteshahideman
دلم‌هواے .. ڪردہ  سرزمین‌عشق↑• سنگرهاےنور..✨ لالہ‌هاےخونینـ:( خاڪ‌مقدس‌جبهہ ڪه..↓ بوےبهشٺ‌میدهد..🍃 دلم‌قدم‌گذاشتن‌بہ‌آسمان‌رامیخواهد، اما! من‌، ...🥺 [واےبحال‌ما‌جامونده‌ها... 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌹| @dosteshahideman
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌بیانات معنوی --------------- سخنرانی استاد پناهیان #ظهور #حتما_ببینید 🙏🙏🙏🙏🙏 🌷| @dosteshahideman
•• : هرگاه مؤمن ڪند و گل‌آلودشود خداوند گودالے سد راه او قرار میدهد تا گِل‌هایش تہ‌نشیݩ شده و دوباره مثل روز اول شـــود. :) ! 🌹| @dosteshahideman
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣🕊 شهدا امام زادگان عشقند ودر قهقهه ی مستانشان عندربهم یرزقون اند🌹 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و سی و ششم داستان دنباله دار نسل سوخته: مروارید غواص اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلو
قسمت صد و سی و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: به زلالی آب توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم ... سرم رو که آوردم بالا ... حالت نگاهش عوض شده بود ... آدم های زلال رو فکر می کنی عادین ... و ساده از کنارشون رد میشی ... اما آّب گل آلود ... نمی فهمی پات رو کجا میزاری ... هر چقدر هم که حرفه ای باشی ... ممکنه اون جایی که داری پات رو میزاری ... زیر پات خالی باشه ... یا یهو زیر پات خالی بشه ... خندید ... مثل فرهاد که موقع رد شدن از رود ... با مغز رفت توی آب... هر چند یادآوری صحنه خنده داری بود ... و همه بهش خندیدن ... اما مسخره کردن آدم ها ... هرگز به نظرم خنده دار نبود ... حرف رو عوض کردم و از دکتر جدا شدم ... رفتم سمت انشعاب رود، وضو گرفتم ... دکتر و بقیه هم آتیش روشن کردن ... ده دقیقه بعد ... گروه به ما رسید ... هنوز از راه نرسیده ... دختر و پسر پریدن توی آب ... چشم هام گر گرفت ... وقتی داشتم از آب زلال و تشبیهش به آدم ها حرف می زدم ... توی ذهنم شهدا بودن ... انسان های به ظاهر ساده ای که عمق و عظمت وجودشون تا آسمان می رسید ... و حالا توی اون آب عمیق ... کوله ام رو برداشتم و از جمع جدا شدم ... به حدی حالم خراب شده بود که به کل سعید رو فراموش کردم ... چند متر پایین تر ... زمین با شیب تندی، همراه با رود پایین می رفت ... منم باهاش رفتم ... اونقدر دور شده بودم که صدای آب ... صدای اونها رو توی خودش محو کرد ... کوله رو گذاشتم زمین ... دیگه پاهام حس نداشت ... همون جا کنار آب نشستم ... به حدی اون روز سوخته بودم ... که دیگه قدرت کنترل روانم رو نداشتم ... صورتم از اشک، خیس شده بود ... به ساعتم که نگاه کردم ... قطعا اذان رو داده بودن ... با اون حال خراب ... زیر سایه درخت، ایستادم به نماز ... آیات سوره عصر ... از مقابل چشمانم عبور می کرد ... دو رکعت نماز شکسته عصر هم تموم شد ... از جا که بلند شدم ... سینا ... سرپرست دوم گروه ... پشت سرم ایستاده بود ... هاج و واج ... مثل برق گرفته ها ... 🌷 | @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
قسمت صد و سی و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: به زلالی آب توی حال و هوای خودم اون جمله رو گفتم .
قسمت صد و سی و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: جوان من بدجور کپ کرده بود ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... صدام بریده بریده در می اومد ... - کاری داشتی آقا سینا؟ ... با شنیدن جمله من، کمی به خودش اومد ... زبونش بند اومده بود ... و هنوز مغرش توی هنگ بود ... حس می کردم گلوش بدجور خشک شده ... و صداش از ته چاه در میاد ... با دست به پشت سرش اشاره کرد ... بالا ... چایی گذاشتیم ... می خواستم بگم ... بیاید ... خوشحال میشیم ... از حالت بهم ریخته و لفظ قلم حرف زدنش ... می شد تا عمق چیزهایی رو که داشت توی ذهنش می گذشت رو دید... به زحمت لبخند زدم ... عضلات صورتم حرکت نمی کرد... - قربانت داداش ... شرمنده به زحمت افتادی اومدی ... نوش جان تون ... من نمی خورم ... برگشت ... اما چه برگشتنی ... ده دقیقه بعد دکتر اومد پایین ... - سر درد شدم از دست شون ... آدم میاد کوه، آرامش داشته باشه و از طبیعت لذت ببره ... جیغ زدن ها و ... پریدم توی حرفش ... ضایع تر از این نمی تونست سر صحبت رو باز کنه ... و بهانه ای برای اومدن بتراشه ... بفرما بشین ... اینجا هم منظره خوبی داره ... نشست کنارم ... معلوم بود واسه چی اومده ... - جوانن دیگه ... جوانی به همین جوانی کردن هاشه که بهترین سال های عمره ... یهو حواسش جمع شد ... - هر چند شما هم ... هم سن و سال شونی ... نمیگم این کارشون درسته ... ولی خوب ... سرم رو انداختم پایین ... بقیه حرفش رو خورد ... و سکوت عمیقی بین ما حکم فرما شد ... 🌷| @dosteshahideman