eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊💌 ❓سوال؟ این جریان تکفیری را در منطقه ها چه کسی حمایت می‌کند؟ ❇️ توی جیبهایشان از ریال سعودی و لیر ترکیه بگیر تا دلار آمریکایی پیدا می‌شود. را دست میدانست. 🌷| @dosteshahideman
1_19914991.mp3
زمان: حجم: 2.83M
🎼 🔸 آی شهدا دلای ما تنگہ براتون 🎤🎤مجتبی رمضانی 🌹| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ سبك زندگي ايشان خدمت خالصانه و بي منت بود.🌸منافع خود را نمي ديدند. بيشتر دوست داشتند با قشر ضعيف جامعه همنشين باشند و سعي داشتند تا در حد توان خود نيازهاي آنان را برطرف كنند.❤️ هميشه مبالغي را براي كارهاي خير كنار مي گذاشتند💵 و مقيد بودند تا با اجازه من اين كار صورت بگيرد. خيلي متواضع و خاكي بودند و اين خصوصيت از درون ايشان مي جوشيد.🍃 راوي: 🕊 🌷| @dosteshahideman
سلام خدمت تمام خادمین شهدا کسانی که تمایل دارن ادمین تبادل باشن به آیدی زیر پیام بدن. @gharibjamandeh
⚘﷽⚘ 🔴 عشقِ که می گویند "منم" 🍃🌸 اوایلی که پاسدار شده بود می گفت: "عشقِ سپاه که می گویند: منم " محمودرضا واقعا عشق سپاه بود. عشق مقاومت بود. عشق نیروهای نهضتی بود. عشق و صدور انقلاب بود. عشق جنگیدن با صیهونیست ها و آمریکایی ها بود. 🍃🌸وقتی آمریکایی ها آمدند و عراق را اشغال کردند روی پا بند نبود برای رفتن به عراق. آموزش بچه های عراق در تهران راضی اش نمیکرد. می گفت: "دوست دارم ." وقتی بچه هایی که پیشش آموزش دیده بودند می رفتند عراق و در عملیاتهایشان از آمریکایی ها تلفات میگرفتند. مثل این بود که مُزدش را گرفته بود. 🌷 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌷شهدا رزمنده ایم🌷 سردارِ_ما_می_گفت: " من با تجربه می‌گویم؛ میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد، در خودِ فرصت‌ها نیست. اما شرطش این است که: نترسید، نترسیم و نترسانیم...." 🌷 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ حاج حسین یکتا: خاکی، سبز، آبی و امروز سفید... فرقی نمی‌کند که رنگ لباست چه باشد؟ مهم این است که سنگرت را در میانه‌ی میدانِ خدمت، بنا کنی... 🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ •﴿گویـنـد ڪہ گــرد اسـت↷ زمیـن گـوشـه نـدارد •﴿شش گوشہ ے آن ڪشف شـده سمـت⇜عراق است:) •°صلےالله علیڪ یااباعبدالله❤️ ❥• @dosteshahideman🌸
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و پنجاه داستان دنباله دار نسل سوخته: آدم برفی اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گ
⚘﷽⚘ قسمت صد و پنجاه و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: اعلان جنگ صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ... اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم ... - امروز به علت بارش برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد ... از مادرهای گرامی تقاضا می شود ... درب منزل به حیاط را باز نمایند ... اونم سریع ... تا بچه از دستم نیوفتاده... یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد ... سوز برف که به الهام خورد ... تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم ... سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... - من رو نزاری زمین ... نندازی تو برف ها ... حالتش عوض شده بود ... یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن ... آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن ... منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها ... جیغ می زد و بالا و پایین می پرید ... خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم ... و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش ... با عصبانیت داد زد ... - مهران ... و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش ... سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید ... جاخالی داد ... سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد ... - دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن ... گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید ... هر چند، حیف ... خورد توی پنجره ... - مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی ... مغزت پوسید پای کتاب ... الهام تا دید هواسم به سعید پرته ... دوید سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش ... و دوباره انداختمش لای برف ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ... بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت ... و پرت کرد سمتم ... تیرم درست خورده بود وسط هدف ... الهام وارد بازی و برنامه من شده بود ... جنگ در دو جبهه شروع شد ... تو اون حیاط کوچیک ... گوله های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد ... تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد ... برعکس ما دو تا ... که بدون کاپشن و دست و کلاه ... و حتی کفش ... وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم ... سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود ... از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد ... من و الهام، یه طرف... سعید طرف دیگه ... ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه هاش ... 🌷| @dosteshahideman