eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ عبدالمطلب اکبری " بسم الله الرحمن الرحیم " یک عمر هرچی گفتم به من می‌خندید و مسخره‌ام کردند، یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم. اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می‌زدم و آقا بهم گفت: "تو شهید می‌شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این را هم گفتم اما باور نکردید 🌹 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘ یکجوری باران می بارد انگار می داند در دل من چه خبر است ... دلتنگیم... و همین باران برای رسوا شدنمان کافےست... 🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ؟ 3⃣ حجاب باعث تقویت پاکی و عفت در زنان می‌شود حجاب، پاکی و عفت زنان مسلمان را به خود و دیگران یادآور می‌شود. یکی دیگر از فواید حجاب این است که نشان می‌دهد زنان در برابر تمام بدی‌ها و وسوسه‌های شیطانی محافظت می‌شوند؛ از این رو، آن‌ها معمولا پاک و عفیف هستند. هر چند، شخصیت خوب زنان نیز اصالت و حقانیت حجاب را تقویت می‌کند. 🍃🌸 @dosteshahideman 🌸🍃
⚘﷽⚘💠برای محمودرضا / سی و دو 🌷آمده بود تبریز، خانه ما. داشتم سریال آمریکایی فرار از زندان (Prison Break) را می‌دیدم. آمد نشست کنار لپ تاپم و بی‌مقدمه گفت: «می‌بینی چطور دارد آمریکا را تبلیغ می‌کند؟!» معلوم شد سریال را قبلا دیده. من آن موقع چون روی دیالوگ‌های سریال به زبان اصلی کار می‌کردم، بار سومی بود که داشتم آنرا می‌دیدم اما همیشه این سریال را بخاطر اینکه تاریکترین زوایای سیاست داخلی آمریکا را به تصویر کشیده بود تحسین کرده بودم. و این نظر خودم هم نبود! جمله‌ای بود که در تیزر این سریال، گوینده شبکه تلویزیونی فاکس آمریکا آنرا می‌گوید. بخاطر همین، از جمله‌ای که محمودرضا در مورد سریال گفت تعجب کردم! کمی بحث کردیم. دیدم سریال را خوب دیده و فریبی که در پس سیاست آمریکایی هست را بخوبی تشریح می‌کند. حواسش جمع بود! 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ برای همه دختراش وقتی به سن تکلیف میرسیدنـ یه چادر هدیه میداد اون روز مامانــ قرار بود سر سفرهـ افطار به من هم یہ چادر گل قرمزی🌹 هدیه بدهـ☺️ رو بهش گفتم: +مامان! میدونی دیروز به دوستم گفتم تو میخوای بهم چادر بدی بعد بهم گفت:خوش به حالتون ما دیشب افطار نداشتیم اونوقت تو چادرهم داری 😔... ... مامان سرشو گرفت پایین موقع افطار یه کایه بزرگ آش رو داد من ببرم براشون بهم گفت: +پاشو اینو ببر برا دوستت زودی هم بیا خونه 🍃 گفتم : -مامان پس خودمون با چی افزار کنیمــ😐🤔 +با همونی که دیشب دوستت افطار کرد 😊 ... مامان اینجور بود کهـ پر ڪشید...🕊 شهیدة کبری حسن زاده سورانی 🥀 علتـ شهادت ↓ توسط اشرار زابل 🍃 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ همین الان کسانی در دنیا هستند که با اُنس بیشتری دارند، در مشکلات زندگی متوسل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند ... ❤️ ❤️ 🌷| @dosteshahideman
محمدحسین حدآدیان4_6003643726029653890.mp3
زمان: حجم: 5.93M
حَلالم ڪُن.. میدونَم دِلت شِڪسته از دَستم ارباب فَقط اما دِݪ به پَرچمت بَستم ارباب دوست دارم.. .. ..
سلام رفقا🌸 جهت سلامتی مدافعان سلامت و سفای بیماران یا بار سوره را قرائت کنید🌹
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت آخر داستان دنباله دار نسل سوخته: چشم های کور من پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این
سلام خدمت دوستان عزیزمون❤️ از امشب اگه موافق باشید باداستان جدید از نویسنده وشهید مدافع حرم طاها ایمانی در خدمتتون خواهیم بود 🌷
⚘﷽⚘ سلام دوستان عزیز🌸 ان شاءالله از امشب داستان تقدیم حضورتون میشه❤️ 💯داستانی که پیش رو دارید است ✍نویسنده: تمام داستانهایی که از ایشون نقل شده،واقعی میباشد🌹 🌷| @dosteshahideman
سلام دوستان عزیز🌸 ان شاءالله از امشب داستان تقدیم حضورتون میشه❤️ 💯داستانی که پیش رو دارید است ✍نویسنده: تمام داستانهایی که از ایشون نقل شده،واقعی میباشد🌹 🌷| @dosteshahideman
مردی در آینه قسمت 1 قسمت اول : اولین شعاع نور  همیشه همینطوره ... از یه جایی به بعد می بری ... و من ... خیلی وقت بود بریده بودم ...  صداش توی گوشم می پیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چی واضح تر می شد بیشتر اعصابم رو بهم میریخت ...  هی توم ... با توئم توم ... توماس ... چشمات رو باز کن دیگه ...    عصبی شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه می رفت ... اونم با کفش های میخ دار ... اما  قدرت تکان دادن دستم یا باز کردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تکانی به خودم دادم شاید دست از  سرم برداره اما فایده نداشت ... حالا دیگه داشت با لگد می زد به تخت ...    به زحمت لای چشمم رو باز کردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ...  لعنتی هیچ جور بیخیال من نمی شد ... به زور دوباره لاشون رو باز کردم ... تصویر مات چهره اوبران در  برابرم نقش بست ...  بلند شدم و نشستم .... سرم داشت می ترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ میریختن ... به اطراف  نگاه کردم ...  - من اینجا چه غلطی می کنم؟ ...    هنوز مغزم کار نمی کرد ... با تمسخر بهم نیشخند زد ... - تو اینجا چه غلطی می کنی؟ ... همون غلطی رو که نباید بکنی ... تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی ؟ ... می دونی دیروز ...    صداش مثل چنگک روی شیارهای مغزم کشیده میشد ... معده ام بدجور داشت بهم میپیچید ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند کشیدی ... من احمق رو باش که واست قهوه آورده بودم ... - برو گمشو لوید ... دست از سرم بردار ...   چند قدم رفت عقب ... نگاش نمی کردم اما سنگینی نگاهش رو حس می کردم ... اومدم بلند بشم که  روی استفراغ خودم سر خوردم و محکم وسط سلول پخش زمین شدم ...  دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو کشیدم بالا ...  نمی دونم چرا توی آشغال رو اخراج نمی کنن؟ ...   سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ...  هی - پرونده جدید داریم ... زودتر خودت رو تمیز کن قبل از اینکه سروان توی این کثافت ببیندت ...    قهوه رو گذاشت کنارم و رفت بیرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توی سلول چه غلطی می کردم؟ 🌷| @dosteshahideman