eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
929 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ {🌺| 🌺} 📖 امــام باقـــر علیه السلام مےفرمـایند:) بـــا‌مـردم‌به‌بهـــترین‌چیزے‌ڪه‌دوست‌داریـــد بـــه‌شما‌بگـــویند،‌صحبت‌ڪنید.💬🍃 منــــبع🗃:) بحــار‌الانــوار،‌ج65, ص152 😍☝️ الحمدلله که در پناه حضرات‌آل‌الله‌هستیم💕 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 📹 یاحسین! مسلم از راه دور سلامت میکند... 🎙به روایت حاج حسین یکتا •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
امام روح الله(ره)AUD-20200322-WA0054.mp3
زمان: حجم: 2.88M
🔊 | 🔹کاربرای خدا انجام بدین .... 🌹 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ خاکریز خاطرات🍃 سردار حسین فتاحی : زمانی که در جنوب شرق ماموریت داشتیم شب به یک پاسگاه ژاندارمری که روستا بود رفتیم و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم. همرزم سردار سلیمانی گفت: آن شب به دلیل کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق می خوابیدیم در حالی که فقط یک تخت سربازی در اتاق بود. من به گمان اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می رود قبل از ورود بقیه روی تخت دراز کشیدم. زمانی حاج قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم از جا بلند شدم اما حاج قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سر جایم دراز بکشم. من با اصرار خواستم ایشان به جای من روی تخت بخوابند اما خطاب به من گفت من فرمانده تو هستم و به تو امر می کنم همانجا بخوابی. آن شب حاج قاسم با وجود کمبود جا زیر تختی که من خوابیده بودم با سختی خوابید و به ما درس های بزرگی داد. 🌹 🌿 🍃 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃 مهم تر از اینکه شهید بشی یابه مرگ طبیعی بمیری اینه که مسیر زندگیت خدایی باشه.✨ فی سبیل الله ثم قتلوا اوماتوا}• ۵۸ سوره حج 🌿 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
5.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 🍃روایتگری سردار مهدی رمضانی درباره کرامات شهدای #کانال_کمیل ایشان از بازماندگان کانال و همرزم شهید #ابراهیم_هادی بودند 💔😔 #راهیان_نور... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ زمین، همچو #قفس ‌می‌‌ماند... بعضی‌ها آفریده می‌شوند #برای_پرواز... 🕊 ‌سردار شهید #قاسم_سلیمانی سردار شهید #حسین_اسداللهی شهید #مهدی_ثامنی_راد •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 💬 حاج حسین یکتا: [کتاب] "پرواز تا بی نهایت" یک دوره عرفان هست. هر صفحه یک خاطره هست؛ از کودکی تا شهادت. یک دوره عرفان! من سه چهار بار خوندم، هر دفعه هم یک شکم سیر گریه کردم. 📗 کتاب "پرواز تا بی نهایت" حاوی یادنامه شهید امیر سرلشکر خلبان #عباس_بابایی است که شامل بیش از ۱۰۰ خاطره از زبان خانواده، همسر و دوستان و اطرافیان و همکاران شهید است و این کتاب به وصیت‌نامه ایشان و عکس‌هایشان مزین شده است و با خواندن این کتاب ۲۸۰ صفحه‌ای می‌توانید با این شهید بلند مرتبه و عزیز آشنا شوید. 📌 به گفته مرحومه صدیقه حکمت همسر شهید بابایی، این کتاب کاملترین کتاب درباره شهید عباس بابایی است. #در_خانه_بمانیم | #کتاب_بخوانیم •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ برات نمیگم الاݧ برات میخوام .📖.. شب عملیات بگم که مۍ‌گفت: با صورت میخوابم روۍ سیم خاردار بگو بچه‌ها از روۍ کمرم رد شن.. که بچه‌ها تو من نیفته.. گوشت بدنش چرخ شده بود لای حلقوۍ..⚙. تو کِش به سَر ناخنت بره یک ماه چرڪ میکنه..🧪. حالا ایثار ما ڪجاست اخلاص ما ڪجاست که دست یکی رو بگیریم و تو شب عملیات دنیا..🌍. برسونیم اون‌طرف معبر ڪه خداست... ڪه امام زمان(عج) اونجاست..✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 📖ابراهیم و مورچه🐜 ها... ‍ 🌺 یک روز داشتیم با هم از منزل به طرف باشگاه میرفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده؛ بعد نشست به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد. ✳️ با تعجب برگشتم به سمتش و گفتم: چی شده داش ابرام؟! گفت: «اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود پام رو گذاشتم بین مورچه ها. برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم.» 💯ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راهش رو ادامه داد. گفتم: عجب آدمی هستی؟! دیر شد، وایسادی بخاطر مورچه ها؟! 💐ابراهیم گفت: «اینها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون میریختم، نه اینکه با پام اونها رو له کنم.» 📚سلام بر ابراهیم2 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ برنامه تلوزیونی کنارتم هموطن هم اکنون شبکه سه سیما مهمان برنامه
⚘﷽⚘ 📚 💢 🌷 _این دیگه چیه؟ جواد نگاهی به کیو انداخت، چشم ریز کرده بود و چیزی را می خواند. تکه کاغذی را چسبانده بودند روی در مربا. مرباها از شهرهای مختلف می رسید، مردم گاهی التماس دعا داشتند، گاهی هم سلامی می نوشتند تا به رزمندگان ارادتشان را نشان دهند. صورت کیو در هم رفت، لبهاش آویزان شد؛ اما چند لحظه بعد خودش را جمع و جور کرد، کاغذ را کند و گرفت سمت جواد. _جواد انگار با تو کار دارن! جواد نگاهش را بین نامه و کیو رد و بدل کرد، دست از خوردن کشید و نامه را گرفت. خط اول به خط دوم نرسیده بغضی سنگین گلوی جواد را فشار داد، حالش منقلب بود و نمی توانست آرام بگیرد. _چی شده جواد؟ _آق جواد خوبی؟ _چه احساساتی شدی یهو! جواد چشم از نامه گرفت، اگر پلک می زد اشکش راه می افتاد. نمی خواست کسی اشکش را ببیند، نمی خواست بزند زیر گریه. اما کلمه های نامه دست از سرش بر نمی داشتند؛ " سلام بر رزمندگان اسلام. ما دو خواهر از جمکران هستیم، پدرمان فوت شده و مادرمان با پختن نان و فروختنش به پول در می آورد. ما وضع مالی خوبی نداریم، اما با هم پول جمع کرده ایم و این مربا را برای شما خریده ایم تا قوت بگیرید. پدر ما خیلی دوست داشت به جبهه بیاید و رزمنده باشد، هر کس که این مربا را می خورد یک روز به جای پدر ما بجنگد. _جواد من که نمی تونم. کجا برم بجنگم. هنوز هزارتا امید و آرزو دارم، بده من بده من اصلا نمی خورم این مربا رو. جواد بغ کرده از پای سفره بلند شد، نامه را به دست یکی از بچه ها داد، جلوی در انبار ایستاد. _خودم یه روز جای باباشون می جنگم. بخورین. اینا کجان ما کجا؟ اینا تو چه حالی ان ما تو چه حالی؟ من مدیون این مردمم. 📚شیر دارخوین، فاطمه دولتی، ص٢٠٠_٢٠١ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•