⚘﷽⚘
🌹امام صادق عليه السلام:
هر كه بداخلاق باشد، خودش را عذاب دهد .
مَن ساءَ خُلقُهُ عَذّبَ نَفْسَهُ
📖الكافی جلد2 صفحه321
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
.
بهش گفتن :
+ چـرا پلاڪتو ڪندے ؟!
گفـت :
- هرچی فڪر میڪنم
یاران امامحسین تو ڪربلا
پلاڪ نداشتن
#گمنام
#تاشهادت
·
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃 12 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمود_رضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃
13
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
صفحه 131_7124491.mp3
زمان:
حجم:
3.5M
⚘﷽⚘
[ إلهى هَبْ لى
ڪمالَ الْانقِطاعِ إلَیْڪَ🍃 ]
خدايا
دنیا شلوغه ،
ما را از هر چه حُبِ دنیاست،
ردِ #صلاحيت کن
اما از بندگی نه :)!
#بندگیکنیم🦋
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
یه عکس معروف از #جبهه و پسری که با دیدن این عکس #مسلمان شد...❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
#جمهوری_سلیمانی!!!
●مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۸ ✅ مفهوم عجیب دیگه ای کهباهاش سروکار داریم بحث #توبه هست بچه ها من قبلا خد
⚘﷽⚘
#از_گناه_تا_توبه ۹
✅وقتی ما گناهی رو انجام میدیم در واقع باید اثرطبیعی اون گناه رو هم ببینیم
اما وقتی توبه می کنیم خدا میاد جلوی اثر اون گناه رو میگیره در حقیقت خدا داره میاد جلوی نظم عالم رو میگیره اما جوری این کارو انجام میده که در کل عالم بی نظمی رخ نمیده
⭕️من از شما یک سوال بکنم؟
بچه ها بنظرتون با پذیرش توبه آیا خدا معجزه انجام نمیده؟
چون قرار بود با گناه ما یکسری ضررهایی به ما برسه حالا که خدا جلوی اینارو میگیره داره معجزه میکنه
☺️
💠پدیده (شقُّ القمر) رو حتما شنیدین که در زمان پیامبر با دستور ایشون وبه عنایت خدا ماه دونیم شد
با نصف شدن ماه باید یک بی نظمی عجیبی در منظومه شمسی رخ میداد اما خدا جلوی این بی نظمی رو گرفت
و وقتی دوباره دو نیمه ماه بهم می چسبه آب از آب تکون نمیخوره چرا؟ چون معجزه ست.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
حاج حسین یکتا:
خیلی جای نگرانی ندارد که در میان این همه روحیه انقلابی برخی ساز مخالف میزنند، منافقان به خاطر فریب خوردن از دشمن در ابتدای انقلاب با راه امام راحل مخالفت کردند ضد انقلابهای امروزی نیز به خاطر لقمه حرام خوردن مخالف راه انقلاب شدند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و دو خیلی آرام و خونسرد به پشتی نیمکت تکیه دادم ... انگار نه انگار چی داشت می گفت و درو
⚘﷽⚘
قسمت شصت و سه
برگشتم توی ماشین ... اما نمی تونستم از فکر کردن بهش دست بردارم ...
- چرا می خواست بدونه من در موردش گزارش دادم یا نه؟ ... اگه کار اشتباهی ازش سرنزده چرا باید براش مهم باشه؟ ... شاید ...
اون آدم خطرناکی بود ... یه آدم غیر قابل محاسبه ...کسی که نمی دونستی با چی طرف هستی و نمی تونستی خطوط بعدی فکرش رو حدس بزنی ...
از طرف دیگه آدم محکم و نترسی بود ... و این خصوصیات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در می آورد ...
نمی تونستم بیخیال از کنارش رد بشم ... از چنین آدمی، انجام هیچ کاری بعید نیست ... اگه روزی بخواد کاری بکنه ... هیچ کس نمی تونه اون رو پیش بینی کنه و جلوش رو بگیره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنیل ساندرز ... باید دوباره در موردش تحقیق می کردم و پرونده اش رو وسط می کشیدم ...
توی ماشین منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم می رفتم تو و رئیس من رو می دید ... بعد از مواخذه شدن به جرم برگشتن سر کار ... مجبورم می کرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چیزی که توی اون لحظات توضیح دادنش اصلا درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشین پیاده شد و رفت سمت ساختمون اصلی ...
سریع گوشی رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
- من بیرون اداره رو به روی در اصلیم ... سریع بیا کارت دارم ...
گوشی به دست چرخید سمت ورودی اصلی ... تا چشمش به ماشینم افتاد با سرعت از خیابون رد شد و نشست تو ...
- چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاده؟ ...
رنگش پریده بود ...
- چیه؟ ... چرا اینطوری نگران شدی؟ ...
با دیدن حالت عادی و بیخیال من، اول کمی جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توی هم ...
- تو روزهای عادی باید از کنار خیابون جمعت کرد ... بعد توی مدتی که بهت مرخصی دادن یهو سر و کله ات پیدا شده ... و تیپ جاسوس بازی برداشتی ...
و صداش رو کلفت کرد و ادای من رو در آورد ...
- "من بیرون اداره ام ... سریع بیا کارت دارم" ...
خوب انتظار داشتی چه ریختی بشم؟ ...
خنده ام گرفت ... بیچاره راست می گفت ...
- چیزی نیست فقط اگه سروان، من رو ببینه پوست کله ام کنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توی این مدت برگردم اداره بقیه تعطیلات رو باید توی بازداشتگاه استراحت کنم ...
خودش رو کمی روی صندلی جا به جا کرد ... هنوز اون شوک توی تنش بود ...
- ایده بدی هم نیست ... یه مدت اونجا می مونی و غذای زندان رو می خوری ...
اتفاقا بدم نمیاد برم الان به رئیس بگم اینجایی ...
خنده اش با حالت جدی من جدی شد ...
- لوید ... می خوام توی این یکی دو روزه ... بدون اینکه کسی بویی ببره ... پرونده یه نفر رو برام در بیاری ... از تاریخ تولدش گرفته تا تعداد عطسه هایی که توی آخرین مریضیش انجام داده ... بدون اینکه احدی شک کنه یا بو ببره ...
با حالت خاصی بهم زل زد ... مصمم و محکم ...
- پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چیه؟ ...
دستش رو برد سمت دفترچه توی جیبش ...
- نیازی به نوشتن نیست ... می شناسیش ... دنیل ساندرز ... دبیر ریاضی کریس تادئو ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•