⚘﷽⚘
🌷در روایت آمده است که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود
: «أَهْلُ بَیتی أَمانٌ لأَهْلِ الأرْضِ، کما أَنّ النجُومَ أَمانٌ لأَهْلِ السماواتِ؛
☀️اهلبیت من، #مایۀ_امنیت زمینیان هستند، همانگونه که ستارگان مایۀ امنیت آسمانیان هستند».✔️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
گرفته دلم درهواےمادرِزهرا
دودیدهام شده باران
براےمادرزهرا
هرآنچه دخترپاڪ و
هرآنچه مادرخوب است
فداےمادرزینب
فداےمادرزهرا
وفات حضرت خدیجه(س)
تسلیت 🏴
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
hasanmojtaba.ir1_9704008.mp3
زمان:
حجم:
3.66M
💿 #تندخوانی⇧⇧
◀️ جزء دهم قرآن کریم
#به_نیابت_ازشهید_محمود_رضا_بیضائی
✨التماس دعا✨
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
دعای روز دهم ماه رمضان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#آقا_جانم
توصیف قشنگےسٺ در این عالم هستے):
تـو عرش بَـرینے و من از فرش زمینم
آواره نہ ! درحسرٺ دیـدار تو بےشک
ویرانہ ے ویرانہ ے #ویرانہ_تریـنم
😔💔
#اینصاحـــــبنا
………… آقا جان ما بیا😭😭😭😭😭😭😭😭 🍃.❤️.🍃 …………
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شُہـدا از مـا میخواهند
راهشان را ادامہ دهیـم🍃
ایـن راه روشنہ روشنہ...
فانـوس به دست گرفتہ ایم براے چہ؟
#شہید_احمـد_کاظمے🥀
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@SANGAR8 مداحی آنلاین - ام الزهرا نیمه جون بانوی من - مهدی رسولی.mp3
زمان:
حجم:
4.56M
🎧 #صوت
#وفاتحضرتخدیجهس🖤
«ام الزهرا نیمه جون بانوۍ من
یاور من مهربان بانوۍ من ...»
🎤 #حاجمهدۍرسولی
⚘﷽⚘
حاج حسین یکتا:
خواهر من! برادر من!
اگه امام زمان علیهالسلام
یه گوشه چشم نگاهت کنه،
کارِت کاره، بارِت باره!
بعدش تو فقط
بشین کنار جوی، گذر ایام ببین...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۱۷ 💢وقتی از خدا میخوای که خدایا کمکم کن که دیگه گناه نکنم یعنی خدایا کمکم ک
⚘﷽⚘
#از_گناه_تا_توبه ۱۸
💢یک تصمیم خوب میاین باهم بگیریم؟
هرکس جوابش آره هست یک لبخند بزنه
😁
بچه ها بیاین تصمیم بگیریم
یک مقدار #خودخواه باشیم👌
به فکر منافع خودمون باشیم
بهفکر بالاترین منافع خودمون باشیم
آخه تا کی باید به خودمون بدبختی خودمون رو ثابت کنیم؟
تا کی باید به خودمون بگیم من دوسِت ندارم؟
چرا هی می زنیم تو سر استعدادها و انگیزه هامون با گناه؟
🚨🚨💯
طرف خودشو بیچاره و بدبخت میکنه
اشک روح و جسمشو با گناه در میاره
حتی گاهی اشک خانواده و همسر و بچهشو در میاره که چی؟
هیچی برای اینکه جناب شیطان خبیث
لبخندی بر لب بیاورند
😒
ای خدا لعنت کنهشیطون رو که کاری کرد
که بعضیامون منافع شیطونرو بر منافع خودمون ترجیح بدیم
📛 #لعنت_خدا بر شیطان خبیث
🔥🔥🔥👿🔥🔥🔥
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و هشت سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... نفسم توی سینه حبس شد ... حتی نمی تونستم آب ده
⚘﷽⚘
قسمت هشتاد و نه
ساندرز متوجه من شد ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه کرد ...
این آدم جسور و بی پروا ... توی خودش خزیده بود ... خمیده ... آرنج هاش رو روی رانش تکیه کرده ... و توی همون حالت زمان زیادی بی حرکت نشسته ...
دست نورا رو ول کرد و اومد سمتم ... یک قدمی ... جلوی من ایستاد ...
- نظرت برای اومدن عوض شده؟ ...
نمی تونستم سرم رو بیارم بالا ... هر چقدر بیشتر این رفتار آرامش ادامه پیدا می کرد ... بیشتر از قبل گیج می شدم ... و بیشتر از قبل حالم از خودم بهم می خورد ... صبرش کلافه کننده بود ...
نشست کنارم ...
- چون فهمیدم اون شب چه اتفاقی افتاده دیگه نمی خوای بیای؟ ...
نمی تونستم چیزی بگم ... فقط از اون حالت خمیده در اومدم ... بی رمق به پشتی صندلی فرودگاه تکیه دادم ... ولی همچنان قدرت بالا آوردن سرم رو نداشتم ...
نگاهش چرخید سمت من ... نگاهی گرم بود ... و چشم هایی که بغض داشت و پرده اشک پشت شون مخفی شده بود ...
- اتفاق سخت و سنگینی بود ... اینکه حتی حس کنی ممکن بوده بچه ات رو از دست بدی ... اونم بی گناه ...
و سکوت دوباره ...
- اما یه چیزی رو می دونی؟ ...
اون چیزی که دست تو رو نگهداشت ... غلاف اسلحه ات نبود ...
همون کسی که به حرمت آیت الکرسی به من رحم کرد ... و بچه من رو از یه قدمی مرگ نجات داد ... همون کسیه که تمام این مسیر، تو رو تا اینجا آورده ...
فرقی نمی کنه بهش ایمان داشته باشی یا نه ... تو همیشه بنده و مخلوق اون هستی ... تا خودت نخوای و انتخاب دیگه ای کنی ... رهات نمی کنه و ازت ناامید نمیشه ...
یه سال تمام توی برنامه های من و خانواده ام گره می اندازه ... تا تو رو با ما همراه کنه ... و همین که تو قصد آمدن می کنی، همه چیز برمی گرده سر جای اولش ...
انتخاب با خودته ... اینکه برگردی ... یا ادامه بدی ...
بلند شد و رفت سمت خانواده اش ... و دوباره دست نورا رو گرفت ...
مغزم گیج بود ... کلماتی رو شنیده بود که هرگز انتظار شنیدن شون رو نداشت ...
شاید برای کسی که وجود خدا رو باور داشت حرف های خوبی بود ... اما عقل من، همچنان دنبال یه دلیل منطقی برای گیر کردن اسلحه، توی اون غلاف سالم می گشت ...
سرم رو آوردم بالا و به رفتن اونها نگاه کردم ... نورا هر چند قدم یه بار برمی گشت و به پشت سرش نگاه می کرد ... منتظر بلند شدن من بود ...
از جا بلند شدم ... اما نه برای برگشت ... بی اختیار دنبال اونها ... در جواب چشم های منتظر نورا ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•