دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃 14 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمود_رضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ روزانه🌸🍃
15
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
برای محمودرضا / سی و دو
🌷آمده بود تبریز، خانه ما. داشتم سریال آمریکایی فرار از زندان (Prison Break) را میدیدم. آمد نشست کنار لپ تاپم و بیمقدمه گفت: «میبینی چطور دارد آمریکا را تبلیغ میکند؟!» معلوم شد سریال را قبلا دیده. من آن موقع چون روی دیالوگهای سریال به زبان اصلی کار میکردم، بار سومی بود که داشتم آنرا میدیدم اما همیشه این سریال را بخاطر اینکه تاریکترین زوایای سیاست داخلی آمریکا را به تصویر کشیده بود تحسین کرده بودم. و این نظر خودم هم نبود! جملهای بود که در تیزر این سریال، گوینده شبکه تلویزیونی فاکس آمریکا آنرا میگوید. بخاطر همین، از جملهای که محمودرضا در مورد سریال گفت تعجب کردم! کمی بحث کردیم. دیدم سریال را خوب دیده و فریبی که در پس سیاست آمریکایی هست را بخوبی تشریح میکند. حواسش جمع بود!
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
2.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
🎦 مکالمه ی عجیب #شهید_مهدی_باکری
یک ساعت قبل از شهادت🕊🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شهیدانه
✅سید تمام کتابهایی را که در مورد #ولایت_فقیه بود مطالعه میکرد. بارها در مورد ولایت فقیه با افراد مختلف بحث میکرد. همیشه در اینگونه موارد صبر میکرد تا طرف مقابل دلایل و استدلال خود را بیان کند.
❇️ما که در کنار سید بودیم احساس میکردیم کم آورده. اما بعد سید بالحنی آرام شروع به پاسخ دادن مینمود. بسیار زیبا و استادانه این دلایل را رد میکرد.
✳️کلام #رهبر برای او فصل الخطاب بود. هر چه آقا میگفت بدون چون و چرا میپذیرفت.
🌷 #سید_علیرضا_مصطفوی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۱۹ 🔴ناامیدها این بخش روحتما بخونن🔴 💢حضرت آدم علیه السّلام معصیت کرد و از آن ب
⚘﷽⚘
از گناه تا توبه۲۰
🔴 ناامیدها حضور دارین؟
💠میدونی خدا از کیا خیلی خیلی خیلی بدش میاد
👈از نااااااا امیدها
💠اصلا ببین اگر یه وقتی اشتباهکردی
حواست نبود
غلط اشتباهی کردی
هزارتا گناه کبیره کردی
ولی به رحمت خدا نسبت به بخشش گناهت
#امید داشتی
✅بازم خیلی بهتری نسبت به کسیکه
به این خدای مهربون بدترین توهین رومیکنه
یعنی #ناااا_امیده
❌❌🔥🔥
بابا زرنگ باش
اشتباهم کردی سریع بپر توبغل خدا
بگو خدا دیگه نذار به ضرر خودم
عمل کنم
بگیر بغل گرمشو
....
ادامه دارد
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم حرم شاه کربلا 💚
به نیابت از شهیـــد بزرگوار
🌹حاج هادی طارمی🌹
✨دوباره مضطرم حرم...😭✨
🎤 #کربلاییحمیدعلیمی
#رزقمعنوی
⚘﷽⚘
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#عاشقانه
توي ماهِ رمضان خدا براي نفساي مهموناش ثواب مینویسه !
میدوني یعني چي؟
میخواد بگه:
قربون نفسات برم بندهي من=]♥️
[وويچہعآشقآنہ🙈]
#بلهواینچنیندوستماندارد🌿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔴۱۶ و ۱۷ اردیبهشت سالروز شهادت شیربچه های لشکر ۲۵ کربلای مازندران در #خانطومان گرامی باد .
🍃🌸سیزده جوان سبز پوش از سرزمین های سبز شمال در نیمه ی اردیبهشت ماه آسمانی شدند ؛
🌷شهید جاویدالاثرعلیرضا بریری
🌷شهیدجاویدالاثر رضا حاجی زاده
🌷شهید بهمن قنبری
🌷شهید سید رضا طاهر
🌷شهید جاویدالاثرسعید کمالی
🌷شهید جاویدالاثرعلی جمشیدی
🌷شهید حسین مشتاقی
🌷شهید جاویدالاثر محمد بلباسی
🌷شهیدجاویدالاثر محمود رادمهر
🌷شهید رحیم کابلی
🌷شهیدجاویدالاثر علی عابدینی
🌷شهید حسن رجایی فر
🌷شهید سید جواد اسدی
🍃🌸روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پررهرو
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب بیستم و نهم
🌹#شهید_والامقام
🌹#حجت_الله_رحیمی
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و دو با تعجب داشت بهم نگاه می کرد ... نمی تونست علت اونجا بودن من رو پیدا کنه ...
⚘﷽⚘
قسمت نود و سه :: تابیکران جبهه جنگ نرم
قسمت نود و سه
کم کم صدای اذان به گوش می رسید ... هر چند از دور پخش می شد و هنوز از ما فاصله داشت ...
- اگه اشکالی نداره می تونم شغل شما رو بدونم؟ ...
- یه کارآگاه پلیسم ... از بخش جنایی ...
چهره اش جدی شد ... برای یه لحظه ترسیدم ... ' نکنه من رو نیروی نظامی ببینه؟ ' ...
نگاهش برگشت توی آینه وسط ...
- احیانا ایشون همون کارآگاهی نیستن که ...
و دنیل با سر، جوابش رو تایید کرد ...
دیگه نزدیک بود چشم ها به دو دو کردن بیوفته ... نکنه دنیل بهش گفته باشه که من چقدر اونها رو اذیت کردم ... و حالا هم من رو آورده باشن که ...
با لبخند آرامی بهم نگاه کرد ... نفسی که توی سینه ام حبس شده بود با دیدن نگاهش آرام شد ...
- الله اکبر ... قرار بود کریس روی این صندلی نشسته باشه ... اما حالا خدا اون کسی رو مهمان ما کرده که ...
نفسش گرفته و سنگین شد ... و ادامه جمله اش پشت افکارش باقی موند ...
- شما، اون رو هم می شناختید؟ ...
- به واسطه دنیل، بله ... یه چند باری توی نت با هم، هم صحبت شده بودیم ... نوجوان خاصی بود ... وقتی اون خبر دردناک رو شنیدم واقعا ناراحت شدم ... خیلی دلم می خواست از نزدیک ببینمش ...
و پیچید توی یه خیابون عریض ...
- نشد میزبان خودش باشیم ... ان شاء الله میزبان خوبی واسه جانشینش باشیم ...
چه عبارت عجیبی ... من به جای اون اومده بودم و جانشینش بودم ... از طرفی روی صندلی اون نشسته بودم و جانشینش بودم ... مرتضی ظرافت کلام زیبایی داشت ...
یه گوشه پارک کرد ... مسجد، سمت دیگه خیابون بود ... یه خیابون عریض تمییز، که دو طرفش مغازه بود ... با گل کاری و گیاه هایی که وسطش کاشته بودن ... با محیط نسبتا آرام ...
از ماشین خارج شدم و ورود اونها رو نگاه کردم ... اون در بزرگ با کاشی کاری های جالب ... نور سبز و زردی که روی اونها افتاده بود ... در فضای نیمه تاریک آسمان واقعا منظره زیبایی بود ...
چند پله می خورد و از دور نمای اندکی از حوض وسط حیاطش دیده می شد ...
افرادی پراکنده از سنین مختلف با سرعت وارد مسجد می شدن ... و یه عده بی خیال و بی توجه از کنارش عبور می کردن ... مغازه دارهای اطراف هنوز توی مغازه هاشون بودن ... و یکی که مغازه اش رو همون طور رها کرد و وارد مسجد شد ...
مغازه اش چند قدم پایین تر بود ... اما به نظر می اومد کسی توش مراقب نیست ...
از کنار ماشین راه افتادم و رفتم پایین تر ... و از همون فاصله توی مغازه رو نگاه کردم ... کسی توش نبود ... همونطوری باز رهاش کرده بود و رفته بود ...
توی پرواز استانبول ـ تهران، حجاب گرفتن خانم ها رو دیده بودم اما واسم عجیب نبود ... زیاد شنیده بودم که زن های ایرانی مجبورن به خاطر قانون به اجبار روسری سر کنن ... اما این یکی واقعا عجیب بود ...
کمی بالا و پایین خیابون رو نگاه کردم ... گفتم شاید به کسی سپرده و هر لحظه است که اون بیاد ... اما هیچ کسی نبود ...
چند نفر وارد مغازه شدن ... به اطراف نگاه کردن و بعد که دیدن نیست بدون برداشتن چیزی خارج شدن ... کنجکاوی نگذاشت اونجا بمونم و از عرض خیابون رفتم سمت دیگه ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•