⚘﷽⚘
هی میگیم...
#شهید میشیم شهید بشیم؛
به این فکر کردیم اخه ما چیمون
شبیه شهداست که بخرنمون؟
آرزویی که براش #نجنگی همون آرزو میمونه...!
هیچ وقت به واقعیت تبدیل نمیشه!
#باید_شبیه_شهدا_شیم...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
چه زیبا گفتن: 🌷شهید رجب بیگی🌷
از یک سو باید بمانیم،تا #شهید آینده شویم...
و از دیگر سو باید #شهید شویم تا آینده بماند...
هم باید امروز #شهید شویم،تا فردا بماند
وهم باید امروز بمانیم تا فردا #شهید نشود...
عجب دردی!!
چه میشد اگر امروز هم شهید میشدیم
و فردا زنده میشدیم
تا دوباره شهید شویم؟!
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یه سر سلامتی بدیم به اون دختر خانومی
که تویِ این گرمایِ هوا و وضعِ خرابِ جامعه
حجابشُ نگه داشته و همچنان مثلِ کوه ایستاده
خدا قوت رزمنده✋
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_احمد_مکیان
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
آمده ام سفری سمت دیار شهدا
که طوافی بکنم دور مزار شهدا
به امیدی که دل خسته هوایی بخورد
وتبرک شود از گرد و غبار شهدا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ آمده ام سفری سمت دیار شهدا که طوافی بکنم دور مزار شهدا به امیدی که دل خسته هوایی بخورد وتب
⚘﷽⚘
طلبه شهید احمد مکیان
معرفی شهید
طلبه شهید احمد مکیان
نام پدر: مجید
محل تولد: خوزستان آبادان
تاریخ تولد : 1373/7/15
تاریخ شهادت: 1395/3/18
محل شهادت: سوریه
محل دفن: قم
وصعبت تاهل: متاهل
«احمد مکیان» وصیت کَرد مرا غریبانه تشییع کنید
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
شهید مکیان یکی از حافظان قرآن کریم خوزستانی و طلبه مدرسه علمیه امام رضا (ع) قم بود که در سن 21 سالگی در روز سهشنبه 18 خردادماه برابر با اول ماه مبارک رمضان در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل شد.
شهید مدافع حرم مکیان از رزمندگان لشکر فاطمیون بود و به همین خاطر وصیت کرده در کنار همرزمان افغانستانی خود در قطعه 31 مدافعان حرم بهشت معصومه(س) به خاک سپرده شود.
🌷شهید احمد مکیان یکی از روحانیون و ورزشکاران جوان خوزستانی است که در شهرک طالقانی ماهشهر دیده به جهان گشود و سپس در خانوادهای مذهبی و روحانی در آبادان تربیت یافت، پدر این شهید والامقام از روحانیون معروف آبادان به شمار میرود.
🌷این جوان خوزستانی به دفاع از حریم حرم در سوریه به این کشور اعزام شد و پس از نبرد با تکفیریها سرانجام فدایی حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) شد و نامش به عنوان یکی از شهدای مدافع حرم آبادان و ماهشهر به ثبت رسید.
🌷شهید مکیان یکی از حافظان قرآن کریم خوزستانی و طلبه مدرسه علمیه امام رضا (ع) قم است که در سن 21 سالگی در روز سه شنبه 18 خرداد ماه سال 1395 هجری خورشیدی برابر با یکم ماه مبارک رمضان سال 1437 هجری قمری در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل شد.
🌷پیکر پاک این شهید مدافع حرم در روز یکشنبه (23 خرداد مصادف با 6 ماه مبارک رمضان) با حضور مردم شهیدپرور خوزستان در آبادان تشییع شد و نامش به عنوان یکی از شهدای مدافع حرم ماهشهر به ثبت رسید.
او یکی از رزمندگان لشکر فاطمیون بود که بنابر وصیت شهید احمد مکیان، پیکر پاک این شهید در قم و در جوار همرزمان افغانستانی اش به خاک سپرده شد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وصیت نامه شهید احمد مکیان
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
دل نوشته ای به رسم وصیت نامه…
خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم وبرپیمان خویش استوار مانده ایم .
خدایا! های و هوی بهشت را میبینم ،
چه غوغایی ! حسین علیه السلام به پیشواز یارانش آمده است ،
چه صحنه ای ! فرشتگان ندا می دهند که هم رزمان ابراهیم ،همراهان موسی ،هم دستان عیسی ، هم کیشان محمد علیه صلوات ا… ، همسنگران علی علیه السلام وهم فکران حسین علیه السلام و هم گامان خمینی و خامنه ای از سنگر کربلا آمده اند
چه شکوهی !
🌷چرا ماباید همیشه شاهد شهادت وعروج برادری باشیم وحسرت بخوریم که چرا ما از این قافله عقب مانده ایم ؟
چرا فقط ما باید زیر تابوت آشنا را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند ، آخر صبر و تحمل تا کی ؟ ماهم دوست داریم شهید بشویم و مشمول آیه ی کریمه باشیم
ماهم دوست داریم سرمان در دامان سرورمان حسین بن علی علیه السلام قرار بگیرد ودوست داریم از دست حضرت ش آب بنوشیم .
پس حال که این سعادت در خانه مارا کوبیده است سراسیمه به طرفش می شتابیم و خود را از جام شهادت سیراب می کنیم و جهان و این دنیا را باتمام مظاهر فریبنده اش ترک می کنیم به حقیقت وذات دنیا که همان آخرت است میرسیم .
🌷ای کاش پرداشتم و میتوانستم بار دیگر خانواده ام را خصوصا مادر و همسرم را ببینم ولی نه خدایا ! چون این هجرت و جدایی در راه توست با جان و دل آن را خریدارم
در حالی مینویسم که امیدی به شهادت ندارم مگر به فضل و کرم خداوند متعال زیرا بنده ی نافرمان بردار درگاه خداوند بوده ام که اگر بخواهم خود را از شهدا و شاهدان حقانیت خداوند تبارک وتعالی بدانم ، دچار جرم دیگری شده ام…
دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید وغریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپارید وری سنگ قبرم چیزی ننویسید واگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید
“تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “
حتما چنین کاری بکنید چون من از روی پر نور و باجمال شهدای گمنام خجالت میکشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود ولی آن نوگلان پرپر روی دشتها و کوهها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند…
🌷ای امت دلاور حزب ا… ای کسانی که اگر پایش بیفتد حاضرید همه ی هستی تان را تقدیم اسلاتم کنید، من که چیزی نداشتم هستی من یک جان بود که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزب ا… فدا کردم ولی افسوس که یک جان بود کاش چندین جان داشتم وآنها را به پای رهبرم وبه کوی عشق حسین علیه السلام میریختم وبه اندازه ی یک لبخند او را شاد می کردم ….
به نماز اول وقت پایبند باشید و برخواندن قرآن مخصوصا معانیش تداوم داشته باشید وپشتیبان ولایت فقیه باشید.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💖 قرار عاشقی 💖
✨ خواندن دسته جمعی دعای فرج✨
🔺برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب
الزمان (عج) صلوات ❤🌹💚
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_دوازدهم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق . •°•°•°•. س
⚘﷽⚘
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_سیزدهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
صدای در به صدا در اومد
بابا رفت جلوی در پیشوازشون.
من و مامانم کنار راهرو ایستادیم،
مامان یه کت دامن زیتونی باروسری سرش بودو چند تار از موهای طلایی رنگش هم بیرون بود.!
صدای بابا اومد که میگفت بفرمایین داخل.
اول یه خانم چادری مسن و خوش بَرو رو اومد داخل که کلی گرم سلام و احوال پرسی کرد،پشتش یه آقای مسن اومد تو که کت شلوار اتو کشیده تنش بود...
پشت سر اون اقا یه پسر کت شلواری اومد داخل که سبد گل بزرگ بودو صورتش و پوشونده بود...
بدون این که نگاهش کنم سلام کردم و سبد گل و گرفتم و رفتم تو آشپزخونه...
هوا خیلی خفه بود.
پنجره آشپزخونه رو باز کردم تا یکم هوای آزاد بهم بخوره...
بغضم گرفت...
خدایا؟!
چی میشد بجای اینا الان #آقاسید اینا بودن؟
اصلا قیافه پسره رو ندیدم ببینم چه شکلیه...
همون بهتر!
استکانای چایی رو آماده گذاشتم که مامان اومد آشپزخونه
_نیلو چای بریز بیار.
+مامان من نمیارم...خوشم نمیاد!
_زشته دختر، بریز بیار!
.
باسینیچایی وارد حال شدم ...
یکی یکی چایی رو گرفتم جلوشون
رسیدم به شازده!
هه...ازش بدم میاد... بازهم نگاهش نکردم...
شاید هرکسه دیگه ای جای من بود حداقل نیم نگاهی مینداخت بهش
اما من همینکه میدونستم #آقاسید نیست
کافی بود تا نگاهش نکنم...
.
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جونا برن صحبت کنن.
+خواهش میکنم اجازه مام دست شماست. نیلوفر جان راهنماییشون کن...
من بااجازه ای گفتم پاشدم و شازده هم پاشدو دنبال من اومد...
در اتاقم و باز کردم :
+بفرمایید تو.
روی تخت نشست ومنم نشستم روی صندلی میز کامپیوتر...
_سلام نیلوفر خانم.
سرمو بالا آوردم که جواب سلامش رو بدم
که....
نه...
این امکان نداشت...
.
.
⬅ ادامه دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•