فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
خاطرهای از شهید ابراهیم هادی ❤️❤️❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_مجید_سلمانیان
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
وقتي از پشت تلفن شنيده بود مادرش خواب شهادت او را ديده است، از خوشحالي فرياد زده بود: «گويا وقت پروازم فرارسيده است».
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ وقتي از پشت تلفن شنيده بود مادرش خواب شهادت او را ديده است، از خوشحالي فرياد زده بود: «گويا وقت
⚘﷽⚘
نــام :مجید
نـام خـانوادگـی :سلمانیان
نـام پـدر :یداله
تـاریخ تـولـد :۱۳۶۷/۰۲/۰۶
مـحل تـولـد :کرج
سـن :۲۸ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :مجرد
شـغل :نامشخص
مـلّیـت :ایرانی
جـزئیات شـهادت
تـاریخ شـهادت :۱۳۹۵/۰۲/۱۶
کـشور شـهادت :سوریه
مـحل شـهادت :سوریه
نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وقتي مجيد از پشت تلفن شنيده بود مادرش خواب شهادت او را ديده است، از خوشحالي فرياد زده بود: «گويا وقت پروازم فرارسيده است». شهيد مجيد سلمانيان جوان دست و دلبازي بود كه در طول زندگياش دست ايتام و مستمندان بسياري را گرفت و عاقبت نهايت بخشندگي را در هديه جان خود به حضرت دوست معنا كرد. او روحاني مبلغي بود كه خود به آنچه روي منبرهايش بيان ميكرد، جامه عمل پوشاند و رهسپار ميدان جبهه مقاومت اسلامي در سوريه شد. آقا مجيد سال 67 در كرج به دنيا آمد و 17/2/95 در كربلاي خان طومان به شهادت رسيد و هنوز پيكرش بازنگشته است. حالا كه شش ماهي از شهادت او ميگذرد، با فرزانه گرشاسبي مادر شهيد به گفت و گو نشستيم تا اين روحاني رزمنده را بيشتر بشناسيم.
چند فرزند داريد؟ شهيد چطور بچهاي براي شما بود؟ كمي از كودكياش بگوييد.
با مجيد سه فرزند دارم. محمد متولد ۶۳، مجيد متولد ۶۷ كه در بيمارستان كمالي كرج به دنيا آمد و دخترم مهسا متولد ۶۹. ما اصالتي طالقاني داريم كه از سال ۶۲ به تهران رفتيم و از سال۶۴ به كرج آمديم. پسرم از كودكي خونگرم و مهربان بود. خانواده ما مذهبي است. همسرم سابقه جبهه دارد، اما ايمان و اعتقاد مجيد فراتر از تربيت خانوادگياش بود. طوري كه در بين خانواده و شايد فاميل تك بود. به دليل علاقهاش به مسائل مذهبي، از اوايل دهه 80 به حوزه علميه امام جعفرصادق(ع) كرج رفت. از سال ۸۲ هم به حوزه چيذر رفت و كمي بعد طلبه حوزه علميه قم شد و تا پايه چهارم حوزه كه معادل دكترا است درس خواند. دو، سه سالي در قم تبليغ ميكرد و بعد به عنوان مبلغ به شهرهاي زيادي سفر كرد و نهايتاً به شاهرود رفت و آنجا علاوه بر تدريس در دانشگاه، امام جماعت مسجد بود. البته مدتي هم در دانشگاه شريف درس اخلاق تدريس ميكرد. پسرم از سال گذشته عضو سپاه شده بود ميخواست حوزه نمايندگي ولي فقيه منطقهمان را عهدهدار شود كه بحث اعزام به سوريه و شهادتش پيش آمد.
اعزامشان به سوريه داوطلبانه بود؟
بله، كاملاً داوطلبانه بود. اتفاقاً مسئولانش ميگفتند تو روحاني هستي و رستهات رزمي نيست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نميدادند. ولي مجيد آدمي نبود كه ظلم به مسلمانان و تعدي تروريستها به حريم اهل بيت را ببيند و كاري نكند. خيلي اين در و آن در زد كه اعزام شود. همه آموزشها را هم در دورههاي مختلف سپري كرده بود. حتي دو بار به شكل محدود و براي كارهاي تبليغي به سوريه اعزام شد، اما اينها راضياش نميكرد. ميخواست به صف رزمندهها بپيوندند و بار آخر هم با اينكه به عنوان مبلغ اعزام شده بود، به خط مقدم اعزام شد و خوب ميدانست كه آنجا ميتواند غير از كار تبليغي، اسلحه هم به دست بگيرد و بجنگند.
پس روحيه بسيجي داشت؟
عضو فعال بسيج بود. از دوران مدرسه در بسيج ثبت نام كرد و از آن بسيجيهاي قديمي و پاي كار بود. عشق و علاقه عجيبي هم به شهدا داشت. خيلي وقتها من را به تپه نورالشهدا ميبرد. يا به بهشت زهرا ميرفت و خلاصه هرجا كه نام و يادي از شهيد بود، سر و كله مجيد هم آنجا پيدا ميشد.
به شهيد خاصي علاقه داشت؟
به شهيد علمدار كه مداح هم بودند، علاقه خاصي داشت و خيلي اسم او را ميبرد. در بهشت زهرا و گلزار شهداي منطقهمان و جاهاي ديگر هم با شهدا انس گرفته بود. همين شهدا عاقبت دستش را گرفتند و او را پيش خودشان بردند.
گفتيد كه آقا مجيد خودش اصرار به رفتن داشت، شنيدن تب و تاب يكي از عاشقان جهاد و شهادت زيباست، اگر ميشود كمي بيشتر توضيح دهيد.
مجيد از دو سال پيش دنبال اعزام بود. اما چون مبلغ توانا و نخبهاي بود، اجازه رفتن به او نميدادند. در شاهرود جزو خطيبان نخبه آنجا به شمار ميرفت. منتها فكر پيوستن به جبهه مقاومت اسلامي باعث شده بود آرام و قرارش را از دست بدهد. عرض كردم كه آموزشهاي لازم را ديده و دوباري هم به عنوان مبلغ سفرهاي كوتاهي به سوريه انجام داده بود. چند وقت قبل از اينكه كار اعزامش جور شده باشد، يك روز خيلي جدي به من گفت مادرجان، پسرت عاقبت فدايي راه عمهمان زينب(س) ميشود. بعد گفت ديشب به حضرت زينب(س) گلايه كردم كه خانم جان سه ماه است پاسپورتم توي جيبم است و پوتينها در پايم، هنر اين نيست كه بالياقتها را ببريد. اعجاز شما اين است كه بيلياقتي چون من را ببريد، دم دمهاي صبح خوابم برد و بيبي زينب را در عالم رؤيا ديدم كه به من گفت: «بالاخره شما هم قبول شديد.» همين خواب باعث شده بود كه مجيد حتم كند در مسير دفاع از حرم به شهادت خواهد رسيد. تلاشهايش براي اعزام را بيشتر كرد و اين بار توانست به خط مقدم جبههها اعزام شود.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
به عنوان يك مادر، چطور راضي به رفتنش شديد؟
من با رفتنش مخالفت كردم. حتي جدي به او گفتم: بروي شيرم را حلالت نميكنم. از آنجايي كه مجيد در كودكي بيشتر شير خشك خورده بود، به شوخي ميگفت تو كه به من شير خشك دادي، چطور شيرت را حلال نميكني. البته تا لحظه آخر كه ميرفت چندين و چند بار از من خواست حلالش كنم. عاقبت دوم ارديبهشت ماه 95 رفت و 15 روز بعد هفدهم ارديبهشت ماه به شهادت رسيد. من اصلاً فكر نميكردم بعد از او بتوانم نفس بكشم و زنده بمانم. حالا كه شش ماهي از شهادتش ميگذرد، در تعجبم چطور ميتوانم زندگي كنم.
فكر شهادتش را كرده بوديد؟
بار آخر در لحظات وداع و از نوع نگاههايش متوجه شدم اين بار برود برنميگردد. خودش هم طور ديگري شده بود، انگار كه ميدانست شهيد ميشود. يك جور بيتابي براي پرواز در وجودش موج ميزد. حتم كرده بود اين بار شهيد ميشود و اين احساس به من هم منتقل شده بود. اما خب او به راهي رفت كه آرزويش را داشت و من هم به عنوان يك مادر دوست داشتم فرزندم به آنچه از صميم قلب دوست دارد، برسد.
گفتيد برايتان سخت بود حتي تصور نبود عزيزتان را داشته باشيد؛ اين صبري كه غالب خانواده شهدا از آن برخوردار ميشوند از كجا نشئت ميگيرد؟
به نظر من خود حضرت زينب(س) به آدم صبر ميدهد، وگرنه به شخصه خودم آن قدر وابسته به مجيدم بودم كه فكر ميكردم بعد از او يك لحظه هم زنده نميمانم. شهدا در راه مقدسي جانشان را ميدهند و همين قوت قلبي براي آدم ميشود. آنها خود را فداي ارزشهايي ميكنند كه از عاشورا نشئت ميگيرد و عاقبت بخيريشان آدم را دلگرم ميكند.
تجربه نشان داده شهدا بخشندگان و دستگيران خوبي هم هستند، آقا مجيد هم در كارهاي خير بود؟
بله، خيلي هم دلسوز محرومان و مستمندان بود. گاهي ميشد پول توي جيبش را ميبخشيد و جيبش خالي ميشد يا يك خانواده مستمند را شناسايي ميكرد و ميآمد و كابينتهاي خانه را باز ميكرد و به من ميگفت: تو چقدر قند داري يا چقدر برنج داري. خيليها هستند كه به نان شبشان محتاجند. من ميفهميدم كه منظورش بخشيدن بخشي از اين اقلام به مستمندان است. بعد من را همراهش ميبرد و دو نفري به در خانه آنهايي كه شناسايي كرده بود ميرفتيم و مخفيانه كمكشان ميكرديم. مجيد دغدغه محرومان را داشت و دلسوزي و كرامت توي دلش بود.
سوريه كه رفت با هم ارتباط داشتيد؟
بله، بچه مهرباني بود و زود به زود زنگ ميزد، هرچند خوب ميدانست اگر يك روز زنگ نزند، من همه جا را به هم ميريزم تا شماره تماسي از او پيدا كنم و به او زنگ بزنم. بنابراين هر روز با هم تماس تلفني داشتيم. اما روز آخر پنجشنبه 16 ارديبهشت چند بار (صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر...) مرتب زنگ ميزد. بامداد روز جمعه 17 ارديبهشت هم كه به شهادت رسيد. پنجشنبه تعجب كرده بودم كه چرا اين قدر زنگ ميزند. به من ميگفت مادر جان ميدانم كه هنوز به سوريه آمدنم راضي نيستي كه شهيد نميشوم. پيش آمده خمپاره كنارمان برخورد كرده است اما آسيبي به من نرسيده، ميدانم همه اينها به خاطر عدم رضايت توست. بعد من را قسم داد كه از ته دل رضايت بدهم تا او به خواستهاش برسد و شهيد شود. يك بار هم زنگ زد و گفت اگر نتوانستم تا چند روز با شما تماس بگيرم، مبادا تلفن را برداريد و اين طرف و آن طرف زنگ بزنيد. در يكي از همين تماسها، گفتم ديشب خواب ديدم تو شهيد شدهاي. در خواب بلند شدم تمام منطقه سكونتمان را چراغاني كردم و نه تنها گريه نميكردم بلكه خوشحال بودم. اين را كه گفتم، از خوشحالي پشت تلفن داد زد كه بالاخره من پر ميكشم. ميشنيدم كه به دوستانش ميگفت مادرم خواب ديده شهيد ميشوم، از دوستانش ميپرسيد خانواده شما هم چنين خوابي ديدهاند؟ از خوشحالي نميدانست چه كار ميكند و چه دارد ميگويد. عصر همان روز پنجشنبه كه براي آخرين بار زنگ زد، با برادرش هم تلفني صحبت كرد و سفارشهايي به او كرد، همان شب ساعت 2 بامداد مجيدم، عزيز دلم به شهادت رسيد.
از نحوه شهادتش اطلاع داريد؟
آنها در منطقه خان طومان بودند كه بهاصطلاح آتشبس در آن جريان داشت. اما اگر يادتان باشد، ارديبهشت امسال تروريستها نقض پيمان كرده و به رزمندههاي ما در خان طومان حمله كرده بودند. روز قبل از عمليات مجيد گوشي دوستش را گرفته و با آن عكس انداخته و براي من فرستاده بود. كمي بعد هم دشمن حمله ميكند و مجيد تا آخرين لحظات در منطقه ميماند و با وجودي كه خيلي از رزمندهها برگشته بودند او ايستادگي ميكند. من اينها را به نقل قول يكي از همرزمانش كه موقع شهادت كنارش بود ميدانم. البته تا چند ماه دسترسي به آن رزمنده نداشتيم. همرزمانش ميگفتند چون نتوانسته پيكر مجيد را به عقب منتقل كند، خجالت ميكشد با ما رو در رو شود.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
اتفاقاً روز قبل از تماس شما توانستم شماره آن بنده خدا را از همان دوست مجيد كه عكس مجيد را برايم فرستاده بود، پيدا كنم. تماس گرفتم و فهميدم كه قرار است باز به سوريه برود. اسم آن بنده خدا هم حاج مجيد است. حاج مجيد ميگفت: شب شهادت پسرتان كنارش بودم و به او گفتم همه برگشتهاند تو هم منطقه را ترك كن. اما شهيد ايستادگي كرد و در همين هنگام يك گلوله از پشت به او اصابت كرد و از سينهاش خارج شد. به زمين كه افتاد، من خودم او را برگرداندم و ديدم كه هنوز زنده است. به من گفت رهايم كن و برگرد. بعد اشهدش را گفت و چشمهايش را بست. تكانش دادم و دوباره چشمش را باز كرد. باز خواست برگردم و دوباره اشهدش را خواند و اين بار به شهادت رسيد. دوست مجيد ميگفت: خوش به سعادت فرزندتان كه سعادت داشت دو بار اشهدش را بخواند و من چقدر حسرت ميخورم چرا زودتر با اين شهيد بزرگوار آشنا نشدم.
با زخم زبان افراد ناآگاه چه ميكنيد؟
مجيد به راهي رفت كه ارزشهاي آن دفاع از حرم و جبهه مقاومت اسلامي و پاسداري از امنيت كشورمان است. حالا برخي هرچه ميخواهند بگويند كه آنها به خاطر اسد ميروند يا به خاطر پول ميروند و... مجيد در يكي از تماسهايش اكيداً به من سفارش كرد اگر شهيد شدم و قرار شد حق مأموريتم را به حساب شما واريز كنند، مبادا دست به آن بزنيد و همهاش را در كارهاي خير خرج كنيد. او ميخواست با اين كارش به آنهايي كه طعنه ميزنند نشان دهد ماديات در مسيري كه امثال او انتخاب ميكنند، هيچ معنا و مفهومي ندارد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۸ مهر ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 19 October 2020
قمری: الإثنين، 2 ربيع أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹احتجاج سلمان بر مردم در دفاع از امیرالمومنین، 11ه-ق
🔹تخریب و سوزاندن کعبه به امر یزید لعنة الله علیه.۶۴ه_ق
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
در دفترم ...
به یاد تـ❤️ـو ...
نرگـ🌼ـس کشیده ام
نرگـ🌼ـس هم ...
از فراق تـ❤️ـو ...
دلگیر شد بیا ...
گل نرگـ❤️ـس سلام ...
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
صبح می آید،
مـرا جان میدهد
شعـرهایم،
بوی باران میدهد
صبح می آید
تازه تر از بوی گل
رونمـایی میڪنم از روی گل....
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#صبحت_بخیر_علمـــــدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۵۳۱
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام علی (ع):
🔹فرصت مانند ابر از افق زندگی میگذرد، مواقعی که فرصتهای خیری پیش میآید غنیمت بشمارید و از آنها استفاده کنید. ( نهج البلاغه حکمت ۲۰)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•••
بـه قـول شـهید بِلباسی ↓
اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوین کردیم ؛
که یادمون رفته همه باهم برادریم :)
و باید کنارِ هم ، باری از رویِ
دوشِ مردم برداریم🌱..
حواسمون کجـاست؟
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی ⏮دعای الهی عظم البلا( دعای فرج امام زمان(عج) به مناسبت آغاز امامت ایشان[نهم ربیع الاول ]⏭ در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت اعلام و خواندن دعاها از زمان اعلام متن در کانال (اکنون) تا دوشنبه شب هفته آینده ۵/ ۸/ ۱۳۹۹
❇️به نیت تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداددعای فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را که میخوانید به آیدی زیر بفرمایید تا آمار در حرم مطهر ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای شرکت در ختم دسته جمعی دعای فرج امام زمان ( عج ) 👇👇
🆔 @ZZ3362
متن دعای فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در زیر 👇👇👇👇
💖✨متن دعای فرج امام زمان ( عج )✨💖
🍃❣بسْمِاَلّلهاَلرَحْمنَاَلرَحیمْ❣🍃
💜الهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ
💛 انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
💚و ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَت السَّمآءُ
❤️و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی
💙و عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء
🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد
🌻 اولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ
🌸و عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُم
🌺 ففَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً
🌷کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
☀️یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّد
🌟اکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ
🌙یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
🙏الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🙏ادْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🙏السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🙏 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🙏یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.
🍃❣اللّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ ❣🍃
✨🌹شناسنامہشهـیدمدافـعحـرم🌹✨
نام و نام خانوادگے: محمود رضا بیضایے🌼
تاریخ تولد: ۱۸/۹/۱۳۶۰🌿
محل تولد: تبریز📎
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳🕊
محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق🦋
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر♥️
شهید محمود رضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبے و دارای ریشہ روحانیت در تبریز متولد شد..🌸🌱
تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و #شهادت را در او به وجود آورد..🥀
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #داستان_بدون_تو_هرگز 🌹🌹🌹🌹🌹 قسمت چهل و هفتم: خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من
⚘﷽⚘
#داستان_بدون_تو_هرگز
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قسمت چهل هشتم: سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا...!؟
✅✅ادامه دارد . . .
شهید سید طاها ایمانی....
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #داستان_بدون_تو_هرگز 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 قسمت چهل هشتم: سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرو
⚘﷽⚘
#داستان_بدون_تو_هرگز
❤️❤️❤️
قسمت چهل و نهم : اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
✅✅ادامه دارد . . .
شهید سید طاها ایمانی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۹ مهر ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 20 October 2020
قمری: الثلاثاء، 3 ربيع أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
جـ🌱ـوانه زده گلدان کوچکم،
دلم کمی بهـ🌸ـار می خواهد ...
بهـ❤️ـار دلها نمی آیی؟
سلام بهـ❤️ـار دلها ...
#سلام
#امام_زمانم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•